نوع مقاله : علمی

نویسندگان

1 عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور

2 کارشناس ارشد جامعه‌شناسی

چکیده

پیدایش گروه روشنفکران در ایران و به‌دنبال آن آغاز جنبش روشنفکری با هدف نوسازی جامعه، به آستانه مشروطیت بازمی‌گردد .روشنفکران عصر مشروطیت تا پایان دوره پهلوی اول نقش تاریخی دوران‌سازی را به‌عهدهداشتند. آنان پیشگامان مدرنیته و نوسازی بودند. خاستگاه اجتماعی و اندیشگی این روشنفکران و مفاهیم و مسائلی که به آن می‌پرداختند از زمینه‌های موضوعی جامعه‌شناسی تاریخی و از مباحث اصلی جامعه‌شناسی روشنفکران ایران است. چگونگی ایفای نقش اجتماعی و تاریخی توسط این روشنفکران، پایگاه اجتماعی آنان و نیز نحوه ارتباط‌شان با مردم و حکومت موضوع اصلی این پژوهش است.
رویکرد روش‌شناختی تحقیق، رویکردی تحلیلی و انتقادی با استفاده از روش فرا تحلیل و اسلوب جامعه‌شناسی تاریخی است و در این راه از دیدگاه وبر و پارسونز و دیگر صاحبنظران در زمینه نقش اجتماعی روشنفکران استفاده شده است. هدف اصلی تحقیق، تبیین جامعه‌شناختی نقش اجتماعی و سیاسی روشنفکران در عصر مشروطیت و پهلوی اول و یافتن پاسخ برای این پرسش اساسی است که: « چرا روشنفکران پس از انقلاب مشروطیت نتوانستند مواضع اجتماعی و سیاسی تأثیرگذار خود را حفظ کنند؟».
برای پاسخگویی به این پرسش چند پیش‌فرض تاریخی مطرح و سپس با استفاده از مطالعات تاریخی انجام شده در این زمینه به بررسی این پیش‌فرض‌ها پرداخته شد.
نتایج پژوهش نشان می‌دهد که برخی روشنفکران ایران در عصر مشروطیت با در پیش گرفتن روش فرو کاستن معانی و مفاهیم مدرن به مفهوم‌های سنتی و برخی دیگر با تأسی به الگوی روشنگری فرانسوی که راهبرد خشونت‌آمیز را سرمشق خود قرار می‌دهد، موجب از دست رفتن مواضع اجتماعی و سیاسی تأثیرگذار اولیه خود شدند. البته در این فرایند ، ساختار فرسوده جامعه و فرهنگ سنتی حاکم بر آن و نقش مخرب محافظان فرهنگ سنتی و در اقلیت مطلق بودن اقشار تحصیلکرده و متوسط نیز در افول نقش روشنفکران مؤثر بوده است. علاوه‌بر این ، در دوره پهلوی اول اتخاذ استراتژی «توسعه آمرانه» به‌عنوان راهبرد اصلی ترقی جامعه و انسداد سیاسی که رضاشاه بر جامعه ایران تحمیل کرد، نیز از زمره عوامل مهم دیگری است که سبب از دست رفتن مواضع اجتماعی و سیاسی تأثیرگذار روشنفکران در جامعه ایران شد.

کلیدواژه‌ها

بررسی جامعه‌شناختی نقش اجتماعی و سیاسی روشنفکران ایران در فاصله زمانی انقلاب مشروطیت تا پایان دوره پهلوی اول تحقیقی جامعه‌شناسانه درباره تأثیر دوران‌ساز پویاترین نیروی اجتماعی آن دوره تاریخی ایران است. با وجود آن‌که بیش از یک‌صد سال از انقلاب مشروطیت می‌گذرد، هنوز بحث و مجادله در مورد نقش و اهمیت نیروهای سیاسی

و اجتماعی که راهبری آن انقلاب را به‌عهده داشتند و نیز مبانی فکری، آرمان‌ها و موضوعات مطرح شده توسط آن‌ها تازگی خود را از دست نداده است. یکی از علت‌های مهم

این طراوت و تازگی این است که مباحثی که نیروهای اجتماعی و سیاسی آن دوره، به‌ویژه روشنفکران با آن درگیر بوده‌اند، هنوز هم کم‌وبیش با همان درجه از اهمیت و ضرورت

مبتلا به جامعه است و از زمره اصلی‌ترین چالش‌های کنونی سپهر اندیشه و عمل در کشور به‌شمار می‌آید. موضوعاتی از قبیل مدرنیته، دموکراسی، حاکمیت قانون، حقوق شهروندی، توسعه، عقلانیت از جمله مباحثی بودند که روشنفکران طرفدار مدرنیسم به‌ویژه در صدر مشروطیت بر سر آن‌ها با گروه‌های حاکم و طرفداران سنت به مجادله پرداختند و انقلاب مشروطیت و فرایند نوسازی بعدی از جمله پیامدها و تجلیات این کشمکش اندیشگی و عملی بوده است. طرز عمل روشنفکران متجددِ متقدم از سویی و مقاومت پر قوت و دفاع مؤثر نیروهای طرفدار سنت از سوی دیگر، مانع از شکل‌گیری استحاله‌های الگویی به‌نفع مدرنیته و نوسازی از طریق «متوازن‌سازیِ متقابل» و «تعادل مجدد درون سیستمی» (زاهدی، :1382 19) برمبنای سازگاری با هدف‌های نوسازی و مدرنیته شد، که نتیجه این ناکارآمدی و ناکامی انتقال تعارض‌ها و چالش‌های سنت و مدرنیته به دوره‌های بعدی تاریخ کشور پس از

مشروطیت است. در این تحقیق با استفاده از روش پژوهش تاریخی و اسنادی و با استفاده از شیوه فرا تحلیل به بررسی و ارزیابی مواردی نظیر ریشه‌های شکل‌گیری گروه اجتماعی روشنفکران در دوره قاجار و فراز و فرودهایی که این گروه تا پایان دوره پهلوی اول پشت سر گذاشت و منجر به افول نقش تاریخی آنان در جامعه گردید، و نیز بررسی شرایط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران در عصر مشروطیت و پهلوی اول و تعیین حدود تأثیرگذاری روشنفکران بر این شرایط پرداخته شده است.

مطالعات پیشین

پرسش مربوط به نقش و جایگاه اجتماعی و سیاسی نسل اول روشنفکران ایرانی را می‌توان به سه مفهوم کلیدی «روشنفکران»، «عصر مشروطیت» و «دوره پهلوی اول» تجزیه کرد. در هریک از این سه مقوله تحقیقات داخلی و خارجی چندی انجام شده که برخی از مهم‌ترین مطالعات در دسترس از این قراراند:

در زمینه روشنفکری و روشنفکران متفکرانی نظیر مارکس (1967، 1867)، لوکاچ (،1968 1922)، وبر (1978، 1921)، پارسونز (1937)، مانهایم (1956)، گرامشی (1971)، آدورنو (1951)، مارکوزه (1964)، شیلز (1958)، لیپسیت (1963)، برلین (1978)، گولدنر (1979)، سارتر (1988)، هال (1992)، بوردیو (1992)، ادوارد سعید (1993) و فوکو (1994) مطالعات ارزشمندی انجام داده‌اند. علاوه‌بر این، تحقیقات صاحبنظرانی از قبیل کاسیرر (1951) و مازلیش و برونوفسکی (1975) در مورد عصر روشنگری و سنت روشنفکری در غرب قابل توجه است. برونوفسکی و مازلیش در اثر خود (سنت روشنفکری در غرب) نشان می‌دهند که چگونه فرایند نواندیشی و روشنفکری و آفرینش نظریه‌های اجتماعی نو در غرب با توسعه تجارت و گسترش اقتصاد و پیشرفت علم همراه بوده است و نیز نشان می‌دهند که چگونه از برخورد اندیشه‌ها، ایده‌های نو زائیده می‌شود و این به‌نوبه خود محیطی پویا برای زاد و زایش روشنفکران و ایده‌های روشنگری به‌وجود می‌آورد (برونوفسکی و مازلیش ، 1383).

در ایران نیز افرادی نظیر آل احمد (1357/1342)، شریعتی (1370/1349)، سروش (1377)، بروجردی (1377)، جهانبگلو (1381)، وحدت (1382)، صدری (1384)، گودرزی (1386) و میرسپاسی (1386) کتاب‌ها و مقالاتی در این زمینه نوشته‌اند.

حجم نسبتآ زیادی از آثار و منابع تاریخی و پژوهشی نیز پیرامون ایران عصر مشروطیت وجود دارد، در حالی‌که درخصوص دوره پهلوی اول تقریبآ با فقر آثار تحلیلی روبه‌رو هستیم. از آثار کلاسیک مشروطه از قبیل: «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران» مهدی ملک‌زاده (1371)، «تاریخ مشروطه ایران» احمد کسروی (1357/1319)، «تاریخ بیداری ایرانیان» ناظم‌الاسلام کرمانی (1362)، «حیات یحیی» حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی (1361) ، «انقلاب ایران» ادوارد براون (1338) که بگذریم با کارهای فریدون آدمیت (تألیف حدود 20 جلد کتاب ]پژوهش تاریخی[ درباره عصر مشروطیت از سال 1340 تا سال 1370)، آبراهامیان (1982)، کاتوزیان (1366)، زیبا کلام (1377)، آجودانی (1382)، میرزا صالح (1384)، آجودانی (1385) و قاضی مرادی (1387) مواجه می‌شویم که گنجینه‌ای غنی از اطلاعات و منابع اولیه و تحلیل‌های جامعه‌شناسانه در اختیار قرار می‌دهند. سفرنامه‌ها و خاطرات ایرانیان، ایران‌شناسان و خارجی‌ها و نیز مکتوبات و اسناد سفارتخانه‌های روسیه و انگلستان نیز از دیگر منابع قابل استفاده در این زمینه است. به این فهرست همچنین باید آثار شماری از نویسندگان غربی همچون آن لمبتون (1363)، حامد الگار (1369) و نیکی کدی (1383) را نیز اضافه کرد که تمامآ به فارسی ترجمه شده‌اند و بالأخره باید از صدها کتاب، مقاله، پایان‌نامه و گزارش تحقیقی نام برد که توسط ایرانیان در مورد روشنفکری یا نقش روشنفکران در تاریخ جدید و حاضر ایران به رشته تحریر درآمده است و در مجموع اطلاعات بسیار خوبی درباره عصر مشروطیت و پیشگامان فکری آن به‌دست می‌دهد. 

جدول 1 . مطالعات پیشین در محور نقش و جایگاه اجتماعی و سیاسی روشنفکران

  منشاء تحقیقات

 

 

 

 

 

 

تحقیقات داخلی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تحقیقات خارجی

 

 

 

 

 

       موضوعات تحقیق

                عناوین تحقیقات

 

 

1 – روشنفکری

 1- « در خدمت و خیانت روشنفکران » اثر آل احمد (1357/1342)

2- « روشنفکران ایرانی و غرب » اثر بروجردی ( 1377 )

3- « موج چهارم » اثر جهانبگلو ( 1381 )

4- «روشنفکران ایران » اثر میر سپاسی ( 1386 )

5- « تجدد ناتمام روشنفکران ایران » اثر گودرزی (1386 )

 

 

 

 

2- عصر مشروطیت

1- « تاریخ مشروطة ایران » اثر کسروی (1357/1319)

2-« اندیشة ترقی » اثر آدمیت (1351 )

3-« سنت و مدرنیته » اثر زیبا کلام ( 1377 )

4- «مشروطه ی ایرانی » اثر ماشاءالله آجودانی ( 1382)

5- «روشنفکران ایران در عصر مشروطیت » اثر آجدانی (1385 )

6- « مذاکرات مجلس اول » اثر میرزا صالح ( 1384 )

7- « ملکم خان » اثر قاضی مرادی (1387 )

 

 

 

3- دورة پهلوی اول

1- « تاریخ بیست سالة ایران » اثر مکی (1358)

2- «ایران عصر رضا شاه » اثر حکیمی ( 1364 )

3- « اقتصاد سیاسی ایران از قاجار تا پایان پهلوی » اثر محمد علی کاتوزیان

      (1366 )

 

1- روشنفکری

1- رسالة « پیدایش روشنفکران » اثر گرامشی ( 1971 )

2- « فلسفة روشنگری » اثر کاسیرر (1951)

3- « سنت روشنفکری در غرب » اثر برونوفسکی و مازلیش ( 1975)

4- « نشانه های روشنفکری » اثر ادوارد سعید ( 1993 )

2- عصر مشروطیت و  

       پهلوی اول

1- « ایران بین دو انقلاب » اثر آبراهامیان (1982 )

2- « ایران دورة قاجار و برآمدن رضا خان  » اثر نیکی کدی ( 1992)

3- « مقالة آزادی مشروط » اثر ژانت آفاری ( 2008 )

 


مبانی نظری

واژه روشنفکران معمولا برای توصیف کسانی به‌کار برده می‌شود که به کار فکری ملموس می‌پردازند. در برخی فرهنگ‌ها واژه روشنفکر معنای ضمنی خلاق بودن را نیز دارد. با این حال از روشنفکران تعریف واحدی نمی‌توان عرضه کرد (بشیریه، :1384 247). از نظر هوفشتتر روشنفکر کسی است که «برای اندیشه و فکر زندگی می‌کند، دلبستگی او به زندگی فکری شباهت بسیاری به دلبستگی مذهبی دارد» (هوفشتتر، 1964). به‌عقیده اریک رایت واژه روشنفکر سه معنای به‌هم پیوسته دارد: اول به معنی عام فعالیت اندیشه‌ورزانه انسان؛ دوم، به معنی نوع خاصی از فعالیت اندیشه‌ورزانه که متضمن تولید و اشاعه افکار و اندیشه‌ها است؛ و سوم به معنی گروهی از مردم یا قشر اجتماعی خاصی که فعالیت اصلی آن تولید و اشاعه اندیشه‌ها است (رایت، 1360). روشنفکران در معنی سوم به مثابه یک قشر اجتماعی بیشتر موضوع بحث صاحبنظران مارکسیست بوده‌اند؛ اما بحث درباره جایگاه اجتماعی روشنفکران منحصر به صاحبنظران مارکسیست نیست. مثلا اهرنریش روشنفکران را بخشی از طبقه مدیران و صاحبان مشاغل تخصصی می‌داند (اهرنریش، 1977، به نقل از رایت، 1360). این تعبیر که بیشتر منطبق بر جامعه آمریکاست و بر پایه داوری در زمینه جنبه‌های کارکردی و ساختاری جایگاه مدیران در نظام تقسیم کار اجتماعی ارائه شده است، مبتنی‌بر این استدلال است که طبقه مدیران و صاحبان مشاغل تخصصی دارای وظیفه معینی در تقسیم کار اجتماعی هستند که عبارت است از باز تولید روابط طبقاتی. از منظر اهرنریش مدیران و صاحبان مشاغل تخصصی طبقه متجانسی نیستند بلکه برحسب سلسله‌مراتب درونی متشکل از قشرهایی هستند که گستره‌ای از جایگاه‌های ساختی مختلف را در درون وظیفه عمومی و مشترک باز تولید روابط سرمایه‌داری منعکس می‌کنند (همان). به‌نظر می‌رسد که این رویکرد به جایگاه اجتماعی روشنفکران متأثر از نگرش وبر است که روشنفکران را گروه اجتماعی دارای مهارت‌های خاصی می‌دانست که مهارت‌شان به آن‌ها در بازار امتیازاتی می‌بخشد (وبر، :1964 121).

گرامشی روشنفکران را نه متعلق به یک طبقه خاص بلکه دارای پیوندهای ارگانیک با چند طبقه متفاوت می‌داند؛ برخی با طبقه کارگر، برخی با طبقه بورژوا و برخی هم با اشراف سنتی (اربابان زمین‌دار) پیوند دارند.

از دید گرامشی هر طبقه اجتماعی به مقتضای جایگاهش در ساخت تولید اقتصادی جامعه یک یا چند گروه از روشنفکران «اندامواره» خویش را به‌وجود می‌آورد. نقش چنین گروهی ایجاد همگنی و آگاهی مشترک در درون آن طبقه است (گرامشی، 1971). از نظر کارل مانهایم روشنفکران یک طبقه نیستند، منافع مشترک ندارند و نمی‌توانند دست به عمل جمعی بزنند. به عبارت دیگر روشنفکران ایدئولوگ‌های طبقات مختلف‌اند و یک «طبقه در خود» به‌شمار نمی‌آیند. با این حال روشنفکران به‌طور بالقوه توانایی فرا رفتن از موقعیت طبقاتی خویش را دارند. در این ارتباط مانهایم بحث روشنفکران «شناور» را پیش می‌کشد (مانهایم، 1956).

نقش روشنفکران در فرایند توسعه خاصه در الگوی توسعه‌ای غرب نقشی مهم و شالوده‌ای است. به تعبیر زاهدی فرایند توسعه اجتماعی براساس تجربه تاریخی غرب، وضعیتی است که از طریق ترکیب ویژه‌ای از پنج مؤلفه اصلی یعنی عقلانیت، دموکراسی، مدرنیته، شهروندی و مشارکت حاصل می‌آید (زاهدی، 1382) که همه این مؤلفه‌ها در حوزه فعالیت روشنفکران قابل تعریف است. عقلانیت را آن‌ها نمایندگی و ترویج می‌کنند، مدرنیته حاصل نگرش آنان به مقولات زندگی و تعریف‌شان از عرصه‌های متفاوت اجتماعی است، شهروندی فرایند کسب حقوق و امتیازاتی است که تأثیر پذیرفتگان از روشنگری و روشنفکری یعنی انسان‌های آگاه و شایسته توسعه در جوامع نوین از آن بهره‌مند می‌شوند و مشارکت بازگوی فرایندها و رویه‌های عملی است که روشنفکران برای تحقق این هدف‌ها پیشه می‌کنند. و بالأخره اصطلاح جامعی که همه این مقولات وابسته به سپهر اندیشه و فعالیت روشنفکری و روشنگری را نمایندگی می‌کند، مدرنیته است که آن نیز بازگوکننده دلبستگی اصلی و هدف غایی روشنفکران است. ادگار مدرنیته را «انتقال و گذار از شیوه سنتی به شیوه نو در هر جنبه‌ای از زندگی، علوم، هنرها، اقتصاد، اندیشه، زندگی خانوادگی و غیره» می‌داند (ادگار، 1995 به نقل از جهانبگلو، 1386 ص 42) که این فرایند محقق نمی‌شود مگر به‌واسطه کوشش‌های بی‌انقطاع و وقفه‌ناپذیر روشنفکران.

ادوارد سعید روشنفکر را انسانی گیتی باور می‌داند که باورهای ایدئولوژیک و مذهبی را در قضاوت‌ها و کارهای تحقیقاتی‌اش دخالت نمی‌دهد و از او انتظار اخلاقی جهانشمول می‌رود. از منظر سعید جهانشمول بودن یعنی آمادگی برای فراتر رفتن از یقین‌های ساده‌ای که پیشینه، زبان و ملیت برای ما فراهم آورده‌اند، و در بسیاری از موارد مانع درک حقیقت دیگران می‌شود (سعید، :1385 36 ـ 16 ـ 15). به‌نظر سعید روشنفکر می‌تواند در برابر تمام مسیرهای فکری که شرایط موجود را حفظ می‌کنند، مقاومت کند و رسالت او در زندگی اجتماعی، پیشبرد آزادی و آگاهی انسانی است.

بخشی از آرای فوکو نیز در همین راستاست. فوکو رؤیای روشنفکری را در سر دارد که «ویران‌کننده باور و تعمیم است، کسی که در درماندگی‌ها و محدودیت‌های زمان حال، نقاط ضعف خطوط قدرت و فضاهای خالی را شناسایی و نشانه‌گذاری می‌کند» (فوکو، 1996) و باید علیه شکل‌های مختلف قدرت مبارزه کند. به‌عقیده فوکو روشنفکر باید این وظیفه را در چارچوب قلمروهای «دانش»، «حقیقت»، «آگاهی»، و «گفتمان» انجام دهد (فوکو، 1973).

وبر معتقد بود نوع آرمانی اگر با عاملان انسانی میانجیگری شود قادر به تأثیر گذاشتن بر سیر کنش واقعی و در نتیجه تبدیل شدن به نیرویی در تاریخ است. روشنفکران غالبآ نقش چنین واسطه‌ای را برای نوع آرمانی عقلانیت بازی می‌کنند. آن‌ها حاملان سطوح و شیوه‌های متفاوت عقلانیت‌اند (صدری، :1386 35 ـ 63) و تلاش‌شان به سلطه عقلانیت در جامعه و استقرار مدرنیته منجر می‌شود. بر طبق نظر وبر، اگرچه روشنفکران در بیشتر موارد قشر جداگانه‌ای را تشکیل می‌دهند اما ضرورتآ منافع طبقاتی خود را در تأملات فکری‌شان دنبال نمی‌کنند. این امر روشنفکران را قادر می‌سازد که فراتر از منافع‌شان بروند. عقلانی کردن ، جوهره عقلانیت است.

این امر به‌قدری برای منافع ایده‌آلی روشنفکران اساسی است که از آن‌ها انتظار می‌رود در مقابل نقض آن، به خاطر ایدئولوژی هرکسی و از جمله خودشان، مقاومت کنند. همه انواع ایدئولوژی‌ها برای روشنفکران چونان موانع دست و پاگیر جریان عقلانی شدن مستمر ایده‌ها ظاهر می‌شوند. روشنفکران از میان همه گروه‌ها برای ساختن ایدئولوژی‌های خودخواهانه، از توانایی بیشتری برخوردارند و در مورد حفظ آن‌ها از چالش‌های درونی، از همه گروه‌ها ناتوان‌تر هستند. از همین روی، ایدئولوژی‌های روشنفکران ذاتآ بی‌ثبات است (همان: 109 ـ 108 ـ 91).

با استفاده از نگاه وبر، علاوه‌بر تفسیر مبتنی‌بر تفهم نقش روشنفکران، می‌توان به تبیین علّی عملکردهای آنان نیز پرداخت. از منظر وبری، پژوهش علّی می‌تواند در دو جهت پیش رود که برای سهولت می‌توان یکی را علیت تاریخی نامید و دیگری علیت جامعه‌شناختی است. علیت تاریخی آن‌ست که اوضاع و احوال یگانه‌ای را که موجب رویدادی شده‌اند تعیین می‌کند. علیت جامعه‌شناختی بنا را بر این می‌گذارد که میان دو نمود نسبتی منظم وجود دارد. این نسبت ضرورتآ به شکل: نمود الف حتمآ نمود ب را پدید می‌آورد نیست بلکه می‌تواند چنین بیان شود: الف کم‌وبیش به‌شدت باعث تسهیل ب می‌شود (آرون، :1382 580). چنین نسبتی را می‌توان میان نقش روشنفکران ایرانی دوران مشروطیت و بروز انقلاب مشروطه از سویی و ناکامی‌های بعدی آنان در عقلانی‌سازی جامعه و اقتصاد، استقرار آزادی و حکومت قانون و گذار از سنت به مدرنیته از سوی دیگر برقرار کرد.

به نظر گرامشی روشنفکر باید در کسوت سازنده، سازمان‌دهنده و برانگیزنده‌ای پیگیر در حیات عملی جامعه مشارکت فعال داشته باشد و از تاریخ، تصویری استوار بر اصالت بشر ترسیم کند (گرامشی ،1971). تصور ما نهایم نیز از روشنفکران و تشخیص توانایی آن‌ها در فرا رفتن و جدایی از تعلقات طبقاتی (روشنفکران شناور یا معلّق) و نقش تعییین‌کننده آنان در استقرار مدرنیته و تأمین آزادی‌های فردی و اجتماعی (مانهایم، 1956) بر همین منوال قابل درک است.

از نظر جهانبگلو روشنفکر کسی است که دارای قدرت تفکیک است و به همین دلیل مظهر و نماینده عقل انتقادی است. علاوه‌بر این، روشنفکر عامل گفت‌وگو و ابزار مبادله فرهنگی است و همواره نگاهی انتقادی نسبت به خود و جامعه‌اش دارد و به همین لحاظ او را می‌توان وجدان بیدار جامعه دانست (جهانبگلو، :1386 116 ـ 187 ـ 203). روشنفکران عصر مشروطه به‌رغم کوشش‌های در خور ستایش و شایسته تقدیرشان قادر به نهادینه کردن و استمرار بخشیدن به نقش تاریخی مورد انتظار و کسب موفقیت در زمینه عقلانی‌سازی جامعه، گسترش فردگرایی، کنار زدن سنت و استقرار مدرنیته به جای آن نبودند. اما به یقین در این ناکامی نمی‌توان فقط آن‌ها را مقصر دانست. به قول مارکس: «انسان‌ها تاریخ‌شان را می‌سازند، ولی نه آن‌چنان که خودشان دوست دارند، آن‌ها تاریخ را تحت شرایط دلخواه‌شان نمی‌سازند، بلکه تحت شرایطی این کار را انجام می‌دهند که مستقیمآ در برابر آن‌ها وجود داشته و از گذشته به آن‌ها انتقال یافته است» (مارکس، :1347 23).

از دید ریتزر اساس یک انگاره تلفیقی، مفهوم سطوح واقعیت اجتماعی است (ریتزر، 1979 و 1981) و باز به‌زعم او یک انگاره اجتماعی تلفیقی باید به چهار سطح واقعیت اجتماعی و نیز روابط متقابل آن‌ها بپردازد. چنین انگاره‌ای باید پدیده‌های عینی سطح کلانی همچون دیوان‌سالاری، ساختارهای ذهنی کلانی چون ارزش‌ها، پدیدهای عینی خردی مانند الگوهای کنش متقابل و واقعیت‌های ذهنی خردی چون فراگرد ساخت واقعیت را در نظر داشته باشد (ریتزر، :1382 637 و 643).

پارسونز در اثر مشهورش The social system)) نظام اجتماعی را دربر گیرنده چهار کارکرد (وظیفه) اصلی می‌داند که به شکل‌های انطباق، دستیابی به هدف، یکپارچگی و حفظ الگو به ترتیب مضمون اصلی چهار خرده نظام اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هر جامعه‌را تشکیل می‌دهند (پارسونز، 1951).

روشنفکران به اعتبار نقش‌آفرینشگر و آگاهی بخش‌شان و نیز به خاطر کوشش بی‌وقفه در راه عقلانی‌سازی همه عرصه‌های زندگی اجتماعی تأثیر دگرگون سازنده‌ای را بر هر چهار خرده نظام یاد شده باقی می‌گذارند. روشنفکران ایرانی عصر مشروطیت نیز چنین کرده‌اند، اما به دلایل تاریخی متعدد و متنوعی کهآن را می‌توان در دو دسته: الف) اشتباه کاری و سوءگیری خطا و گزینش ره‌توشه‌های نامناسب برای طی طریق به سوی مدرنیته؛ و ب) جان‌سختی سنت و پایگاه اجتماعی قوی و مستحکم آن در جامعه، در ایفای نقش تاریخی‌شان با ناکامی مواجه شده و پس از واگذاری ناگزیر نقش تأثیرگذار و پیشگام خود به گروه‌ها و نیروهای اجتماعی دیگر، به حاشیه رانده شدند. در نتیجه، در فرایند عقلانی‌سازی جامعه شد آن‌چه شد و بر روشنفکران رفت آن‌چه رفت و بر سر مشروطیت و مدرنیته ایرانی آن آمد که همگان دیدند و در پژوهش‌های تاریخی پیش‌گفته به تفصیل ثبت شده است.

آزادی، حکومت قانون، تفکیک قوای سه‌گانه و ایجاد دستگاه قضایی مدرن و مدرنیته را جایگزین سنت کردن، ساختارهای ذهنی کلانی است که ارزش‌های حاکم بر سپهر روشنفکری متقدم را در ایران بازگو می‌کنند و انقلاب مشروطه به مثابه یک پدیده عینی سطح کلان حاصل دلبستگی آرمانی روشنفکران به این ارزش‌هاست. اما کنش‌های سیاسی روشنفکران و نوع رابطه آنان با حکومت و خرده نظام سیاسی و دست‌کم گرفتن نیروی مقاومت طرفداران سنت و نداشتن برنامه عمل برای راهبری فکری توده‌ها و ناتوانی در گسترش آگاهی و سواد در

جامعه به‌منظور تغییر ذهنیت‌ها و نگرش‌ها در راستای عقلانی‌سازی، به مثابه پدیده‌های در سطح خرد که در مجموع بازگوی ناکامی و نامرادی این روشنفکران است، افول نقش اجتماعی و سیاسی آنان، تداوم حاکمیت سنت و عدم رشد عقلانیت و محقق نشدن آزادی و فردگرایی را رقم زد.

پیش‌فرض‌های تحقیق

پیش‌فرض‌های پایه‌ای این تحقیق از این قراراند:

1. فرو کاستن مفاهیم مدرن به مفهوم‌های سنتی از سوی روشنفکران منجر به اُفول نقش آنان در جامعه شد.

2. اتخاذ راهبرد خشونت‌آمیز از سوی جریان روشنفکری یکی از علل از دست رفتن مواضع اجتماعی و سیاسی تأثیرگذار روشنفکران در جامعه است.

3. انسداد فضای سیاسی جامعه از سوی رضاشاه باعث افول نقش سیاسی روشنفکران در جامعه شد.

4. در اقلیت بودن قشر تحصیلکرده و متوسط جامعه موجبات کاهش و در نهایت اُفول نفوذ اجتماعی و سیاسی روشنفکران را در جامعه فراهم ساخت.

5. مخالفت‌های گسترده و روزافزون حامیان سنت با فعالیت‌های روشنفکران موجب انزوای اجتماعی و سیاسی این گروه نوپرداز در جامعه شد.

6. همگامی روشنفکران با الگوی توسعه آمرانه در دوره پهلوی اول منجر به از دست رفتن مواضع اجتماعی و سیاسی تأثیرگذار آنان در جامعه شد.

 

مدل تحلیل

پیش‌فرض‌های یاد شده را می‌توان به صورت مدل‌های تحلیلی زیر منظم کرد:

 

1- پیش فرض های 1 ، 2 و 6 به نوع کنش  روشنفکران  اشاره دارند و مدل تحلیلی آن به این صورت قابل تنظیم است :

 

 

پیش فرض1

                                                                                   

پیش فرض2

 

 

پیش فرض6

 

 

                 
     
     
       
 
   
       
 
 
       
 
 
   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در اقلیت بودن قشر های متوسط

شهرنشین و تحصیلکرده

 

 

ساختار روستایی و کشاورزی حاکم بر نظام اجتماعی

 

3-8- فرضیه های تحقیق

       
     
   
 

 

 

 

 

 

3

 

 

ویژگی‌های روشنفکران نسل اول

روشنفکران آستانه مشروطیت تا پایان سلطنت پهلوی اول که روشنفکران متقدم و  نسل اول در ایران تلقی می‌شوند ویژگی‌هایی داشتند که آن‌ها را از روشنفکران دوره‌های بعدی تاریخ ایران متمایز می‌کند. اهم این ویژگی‌ها از حیث خاستگاه طبقاتی،  مبانی فلسفی و اندیشگی، نوع نگرش به سنت و مدرنیته و نوع رابطه با حکومت از این قراراند:

1. این روشنفکران از حیث خاستگاه طبقاتی عمدتآ به طبقه حاکم و نخبگان اقتصادی جامعه یعنی اشراف زمین‌دار، نزدیکان به دربار تعلق داشته و یا فرزندان کارمندان عالی‌رتبه دستگاه دولتی یا فرزندان نظامیان رده‌بالا بوده‌اند (آبراهامیان، :1385 56 ـ 57).

2. از نظر جهان‌بینی و مبانی اعتقادات فلسفی عمدتآ لیبرال، مدرنیست، رفرمیست، مخالف سنت‌های دینی و دلبسته میراث‌های فکری و اندیشگی ایران باستان بوده‌اند.

3. روشنفکران عصر مشروطیت و پهلوی اول عمدتآ طرفدار غرب و دلبسته روسیه، فرانسه و یا انگلستان بوده‌اند. این روشنفکران بعدها به گرایش‌ها و مشرب‌های مختلف تقسیم شدند ولی روی هم رفته سرچشمه اندیشه‌های روشنفکران ایرانی بیشتر به زادگاه اندیشه تجدد یعنی غرب اروپایی برمی‌گردد (گودرزی، :1386 79 ـ .80

4. روشنفکران این دوره عمدتآ در پی دگرگون کردن باورهای قدیم، محو سنت‌ها و درانداختن طرحی نو در نگرش‌ها، طرز فکرها و کنش‌های اجتماعی و عمومی (روابط و مناسبات مردم) و نیز عمدتآ سکولار و لائیک بوده‌اند (بشیریه، 1383؛ حجاریان، 1376).

5. روشنفکران نسل اول به جنبه‌های «اثبات‌گرایی مدرنیت» بیش از جنبه‌های دیگر آن از قبیل دموکراسی و حقوق بشر توجه کرده‌اند و در نتیجه عمدتآ به سمتی روی کردند که تمامآ به صنعتی شدن، علم، فناوری و ایدئولوژی توسعه‌گرا ختم شد (وحدت، :1383 123 ـ 130) و نتیجه نهایی این طرفداری از استراتژی توسعه آمرانه، پیدایش رژیم دیکتاتوری و شبه مدرنیسم پهلوی اول بوده است.

6. بسیاری از این روشنفکران، مدرنیته را پدیده‌ای بسته و دارای مرزهای تغییرناپذیر می‌دانستند که این برداشت از تفکر جدید و جامعه معاصر، سبب بی‌توجهی و بعضآ به غفلت وانهادن چشم‌انداز دموکراتیک از مدرنیته شد و اندیشه این روشنفکران دلبسته به سکولاریسم را پر از کلیشه‌ها و مقولات جزمی کرد. این روشنفکران به‌ویژه در دوره پهلوی اول با تقلیل دادن پروژه مدرنیته به فرایند مدرنیزاسیون فقط بر یک رشته از تحولات عینی (تکنیکی، کمی و فنی) تأکید داشتند و عدم اشتیاق به گفت‌وگو در میان آن‌ها پیامدهای فرهنگی بسیار مخربی داشت (میرسپاسی، :1381 133 ـ 11 ـ 10).

7. روشنفکران این دوره به دلیل «آرمانی کردن مدرنیته»، «رویکرد بیش از حد خوش‌بینانه به عقلانیت ابزاری و مفهوم پیشرفت» و همچنین به دلیل «عدم وجود گفت‌وگویی انتقادی با سنت و داد و ستد گفت‌وگویی با مدرنیته غربی و ضعف عقل‌گرایی لیبرالی در برابر دو جنبش چپ و اسلامی در ایران» (جهانبگلو، :1386 122)، افول نقش اجتماعی و سیاسی خود را در جامعه رقم زدند.

8. این روشنفکران از حیث نوع رابطه با حکومت چندان به حکومت نزدیک بوده‌اند که پاره‌ای از آن‌ها را می‌توان روشنفکران حکومتی لقب داد. روشنفکرانی مانند ملکم‌خان، فروغی و علی‌اصغر حکمت از آن جمله‌اند.

از جمله گروه‌های روشنفکری فعال و منتقد در دوره پهلوی اول می‌توان از گروه چپ معروف به 53 نفر نام برد که چهره برجسته آن تقی ارانی است. او نقش مهمی در شکل‌گیری و سازمان‌دهی فعالیت‌های انتقادی این گروه علیه نظام توتالیتر وقت (پهلوی اول) داشت. ارانی که به همراه سایر اعضای گروه 53 نفر در 1316 دستگیر شده بود در جلسه محاکمه‌اش ضمن به چالش کشیدن نظام یکه‌تاز وقت بر این نکته تأکید گذاشت که:

اگر می‌خواهید لباس غربی، مد غربی، نهادهای غربی، تکنولوژی غربی و شیوه زندگی غربی را اقتباس کنید باید فلسفه‌های غربی را نیز اقتباس کنید (آبراهامیان، :1385 147). به این ترتیب شاید بتوان گفت که گفتمان مارکسیستی در کنار طرفداری آرمانی از تمدن غربی از ویژگی‌های مهم روشنفکران نسل اول در ایران است که به‌نوبه خود به دلیل عدم رشد عقلانیت در جامعه و ستیز نمایندگان سنت با این رویکرد به فرایند افول نقش روشنفکران و انزوای اجتماعی و سیاسی آنان در جامعه دامن زد.

وضعیت نظام اجتماعی

شرایط ویژه اقتصاد سیاسی ایران در دوره مورد بررسی از سویی و کوشش حکومت برای آشنایی با علوم و فناوری‌های غربی و تربیت متخصص از طریق اعزام دانشجو به خارج از کشور از سوی دیگر موجب پیدایش گروه اجتماعی تحصیل‌کردگان و نیز شکل‌گیری اندیشه‌های انتقادی نسبت به نظام سیاسی و ساختار اجتماعی حاکم بر کشور شد. مختصات جامعه و اقتصاد ایران در عصر مشروطیت و پهلوی اول را می‌توان در قالب چهار خرده نظام اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مورد بررسی قرار داد. برای بررسی وضعیت هریک از این خرده نظام‌ها، شاخص‌هایی تعیین شده است که در نمودار زیر بازگو شده‌اند:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                                                                بازرگانی و تجارت

                                                                     اقتصاد                    صنعت

                                                                                                کشاورزی

 

                                                                                                 دربار و ساختار سیاسی

                                                                       سیاست                  احزاب سیاسی

                                                                                                  نظام قضایی

 وضعیت نظام اجتماعی  

در دوره مورد بررسی                                                                     الگوهای زندگی

                                                                      اجتماع                    هبستگی اجتماعی

                                                                                                  طبقات اجتماعی

 

                                                                                                آموزش و پرورش

                                                                     فرهنگ                    اعتقادات و باورها

                                                                                                 وضعیت چاپ و نشر

 

نمودار وضعیت نظام اجتماعی در دوره مورد بررسی

ــ خرده نظام اقتصادی: نظام اقتصادی ایران در قرن نوزدهم نمونه بارز اقتصاد معیشتی و خودبسنده سنتی است که ستون فقرات آن کشاورزی و دامداری و اقتصاد روستایی و شبانی بود. هرچند فعالیت‌های تازه تأسیس تجاری، خدماتی و صنعتی جدید جزیی اندک از این نظام اقتصادی را تشکیل می‌دادند اما غلبه ساختار سنتی بر نظام اقتصادی مانع از ریشه گرفتن مناسبات جدید در ساختار اقتصادی بود.

1) بازرگانی و تجارت: یکی از ویژگی‌های اقتصاد ایران در قرن نوزدهم فقدان ارتباطات بود. جاده‌های ایران «مال رو» بود و ارتباط دو نقطه به‌زحمت و با صرف زمان طولانی صورت می‌گرفت. در سال 1304 کشور ایران کم‌تر از 3200 کیلومتر راه داشت که تازه بیشتر آن نیز خراب و غیرقابل استفاده بود (آبراهامیان، :1385 134). مجموع خط آهن ایران که به‌کوشش ناصرالدین شاه بر پا شده بود پانزده کیلومتر و شامل یک خط تکی میان تهران و حضرت عبدالعظیم بود و راه آبی هم اعم از طبیعی یا مصنوعی وجود نداشت (زیبا کلام، :1385 46). به خاطر همین فقدان شبکه ارتباطی مناسب و عدم وجود امنیت در راه‌های مورد استفاده، تجارت و بازرگانی به دشواری صورت می‌گرفت. اگرچه ایران از گذشته‌های دور شاهراه اصلی تبادلات شرق وغرب، محل عبور جاده ابریشم و کانون فعالیت‌های بازرگانی و تجاری بود اما از قرن هفدهم وجود مانعی به‌نام دولت عثمانی بر سر راه اروپاییان سبب شد که آن‌ها راه‌های جدیدی برای ارتباط با شرق پیدا کنند که از جمله آن‌ها کانال سوئز و تنگه امید نیک است. این عامل خارجی از سویی و حاکمیت سلسله‌هایی که ریشه ایلی و قبیله‌ای داشتند و بنابه ماهیت کوچندگی و ایلیاتی خود توجهی به احداث راه‌های مناسب بین آبادی‌ها و شهرهای مختلف نمی‌کردند از سوی دیگر، مانع رشد فعالیت‌های بازرگانی و تجاری بوده است که به‌نوبه خود از مهم‌ترین لوازم تحول ساختار نظام اقتصادی در عصر نوین به‌شمار می‌آید.

حکومت قاجار در نتیجه عهدنامه‌های گلستان (1192) و ترکمن‌چای (1207) با روسیه و عهدنامه 1236 با انگلستان یک رشته حقوق (کاپیتولاسیون) تجاری به تجار و بازرگانان روسیه و انگلستان اعطا کرده بود (آبراهامیان، :1385 47) و این کاپیتولاسیون‌ها، دو قدرت یاد شده را قادر ساخت تا هر جا که می‌خواهند کنسولگری و نمایندگی تجاری در ایران دایر کنند و بازرگانان خود را نه‌تنها از حقوق گمرکی هنگفت واردات، بلکه از عوارض داخلی و محدودیت‌های مسافرتی محلی معاف دارند و این در شرایطی بود که تجار ایرانی مشمول مالیات‌ها، تعرفه‌ها و عوارض داخلی هنگفت بودند. تورم نیز موقعیت رقابتی تجار بومی را در برابر بازرگانان اروپایی تضعیف می‌کرد (همان: 55 ـ 56). این وضعیت به شکل‌گیری تعارض میان طبقه رو به گسترش بوژوازی تجاری و دستگاه حکومتی منجر شد. با این حال رشد تجارت خارجی موجب تماس ایران با کشورهای اروپایی شد و در کنار آن ترجمه و نشر افکار فیلسوفان و متفکران عصر روشنگری اروپا و دیگر افکار ترقی‌خواهانه به پیدایش گروه اجتماعی روشنفکران منجر شد که بستر جامعه ایران را برای تحولات اجتماعی و سیاسی جهت‌گیری شده به سوی مدرنیت آماده نمود که یکی از پیامدهای آن رخداد انقلاب مشروطیت است.

در دوره پهلوی اول سرمایه‌گذاری قابل توجهی در زمینه ساخت، توسعه و یا مرمت جاده و خط آهن انجام شد و در نتیجه این اقدامات بود که در سال 1320 بیش از 20هزار کیلومتر راه در وضع نسبتآ خوبی نگهداری می‌شد و مجموع طول خط آهن ایران به 1600 کیلومتر می‌رسید (آبراهامیان، :1385 133). با توجه به بهبود ارتباطات و برقراری امنیت هرچه بیشتر در جاده‌های کشور، از سویی تجارت و بازرگانی از رونق بیشتری برخوردار گردید و از سوی دیگر منبع درآمد تازه‌ای به‌نام نفت وارد بودجه شد که به‌نوبه خود باعث افزایش حجم تجارت خارجی و در نتیجه تقویت ارتباط با خارج شد. این تحولات شرایط لازم برای تنوع‌یابی مشاغل، تقویت فعالیت‌های تخصصی و مشاغل نیازمند دانش و مهارت‌های عملی را موجب گردید و از آن طریق نیاز به گسترش آموزش عالی، تأسیس دانشگاه و به تبع آن تقویت روشنفکران را به‌دنبال آورد.

2) صنعت: صنایع ایران که عمدتآ بازمانده‌های فعالیت‌های تولید عصر ما قبل انقلاب صنعتی بودند به هیچ روی توان رقابت و برابری با تولیدات اروپاییان را نداشتند. در این دوره فقط 10 درصد نیروی کار کشور در بخش صنایع شهری و تجارت و خدمات دولتی و 90 درصد دیگر در بخش کشاورزی مشغول به‌کار بودند (کاتوزیان، :1386 112) و این بازگوی آن است که جامعه ایرانی، جامعه‌ای کاملا کشاورزی با آداب و رسوم و فرهنگ روستایی و بیگانه با مدرنیسم بود. این ساختار عقب‌مانده شاید یکی از دلایل همراهی برخی روشنفکران تأثیرگذار دوره پهلوی اول نظیر فروغی و تقی‌زاده با رویکرد توسعه آمرانه است. آبراهامیان در این زمینه می‌نویسد: «دولت رضاشاه با ایجاد حصارهای بلند تعرفه‌ای، اعمال انحصارات دولتی، احداث کارخانه‌های جدید توسط وزارت صنایع، تأمین وام با بهره کم برای صاحبان آینده کارخانجات از طریق بانک ملی، وسیله صنعتی کردن کشور را فراهم ساخت» (آبراهامیان، 1385).

اقدامات شبه مدرنیستی رضاشاه با حمایت و پشتیبانی روشنفکران آغاز شده بود اما برخی روشنفکران ایران که خود پشتوانه فکری لازم برای اصلاحات و نوسازی را فراهم کرده بودند، به‌تدریج و پس از بروز خصلت‌های استبدادی در رضاشاه، از نظام سیاسی حاکم فاصله گرفتند. شاه چون نتوانست برای نهادهای حکومتی خود پایگاه‌های اجتماعی لازم را به‌دست آورد و از آن‌جا که بدون کمک یک حزب سیاسی سازمان‌یافته حکومت می‌کرد و اقدامات نوسازی‌اش نیز آماج حملات مداوم سنت‌گرایان بود. با از دست دادن حمایت روشنفکران ناگزیر شد که از شدت و دامنه اصلاحات و نوسازی بکاهد و این تمهید ناگزیر، نه‌فقط تحول ساختار اقتصادی کشور و از آن طریق سرعت حرکت نوسازی را دچار وقفه کرد بلکه هم پادشاه توسعه‌گرا و هم اجتماع در حال نضج روشنفکری کشور را در مقابل حملات مداوم سنت‌گرایان آسیب‌پذیر ساخت. ارزیابی نادرست از سیاست‌های بین‌المللی و اشتباه کاری در سیاست خارجی و به تبع آن زمینه‌سازی ناخواسته و ناآگاهانه اشغال خاک ایران توسط متفقین و سقوط و تبعید رضاشاه و وابستگی سیاسی ناگزیر پسرش که پس از وی توسط متفقین به روی کار آورده شد را باید پیامد اجتناب‌ناپذیر ناهمسویی نیروهای اجتماعی داخلی و تعارض سه سویه میان شاه، روشنفکران و سنت‌گرایان دانست که به‌طور طبیعی به از دست رفتن پایگاه اجتماعی و سیاسی روشنفکران منجر شد.

3) کشاورزی: اساس و ستون فقرات اقتصاد ایران در اوایل قرن نوزدهم متکی بر کشاورزی و دامداری و اقتصاد روستایی و شبانی بود. به نوشته کاتوزیان 90 درصد جمعیت شاغل ایران در بخش کشاورزی و 10 درصد مابقی در صنعت و معدن و خدمات فعالیت می‌کردند (کاتوزیان، :1386 112). به‌طور کلی می‌توان گفت جامعه ایران در قرن نوزدهم (نظیر قرون قبل از آن) همچون یک روستای بزرگ بود که در آن نه از مبادله مستمر کالا خبری بود و نه از تبادل سازمان‌یافته خبر و اطلاعات نشانی داشت. در چنین شرایطی، طبیعی است که به دلیل جهل و بی‌سوادی عمومی، از علم و دانش و فناوری و از آگاهی‌های اجتماعی نیز اثر و نشانی نباشد. جامعه ایران در این زمان دور و بی‌خبر از جوامع صنعتی شده و مدرن بود. از چنین جامعه عقب‌مانده‌ای نمی‌شد انتظار داشت که با اقدامات تعداد اندکی روشنفکر محصور در این شرایط ساختاری با سرعت به سوی عقلانیت، آزادی و فردگرایی حرکت یا حتی جهت‌گیری کند.

بررسی تاریخ شکل‌گیری جریان روشنفکری مدرن ایران نشان می‌دهد که روشنفکران برجسته نیمه دوم قرن نوزدهم از حاشیه فلات ایران (نزدیک‌تر به اروپا، همجوار با روسیه و عثمانی) و یا به دور از فضای منفعل‌کننده داخلی در خارج از کشور نشو و نما یافته بودند. آخوندزاده، طالب اف تبریزی و ملکم‌خان نمونه‌های درخور توجه این وضعیت‌اند. گو آن‌که روشنفکران نسل اول، به‌رغم محدودیت‌های ساختاری اشاره شده تأثیر شگفت‌انگیزی بر جامعه عقب‌مانده ایران گذاشتند که نتیجه بی‌واسطه آن بروز انقلاب مشروطیت است؛ اما قدرت مقاومت سنت و نامجهز بودن تحول‌خواهان و متجددان به ابزارهای لازم برای مقابله با آن موجب شد که سرانجام مدتی پس از انقلاب مشروطه به دلیل جهل و بی‌سوادی اکثریت مردم و سنتی بودن بافت جامعه و پیوند بی‌واسطه روشنفکران با طبقه رو به زوال اشراف زمین‌دار و یک رشته عوامل دیگر، نفوذ اجتماعی و سیاسی روشنفکران به سرعت رو به افول گذارد.

ــ خرده نظام سیاسی: نظام سیاسی ایران در دوره مورد بررسی به تبعیت از ساختار عقب‌مانده و ماقبل صنعتی اقتصاد، ساختاری فئودالی و ماقبل مدرن داشت. استبداد و دیکتاتوری، یکه‌تازی (توتالیتاریسم)، بی‌قانونی و روابط سیاسی از نوع ارباب و رعیتی از سویی و بیماری مزمن فرمان‌پرستی ملهم از پاتریمونیالیسم از سوی دیگر مشخصه‌های اصلی این نظام‌اند که وضعیت تناقض نمایی (پارادوکسکال) را برای کار روشنفکری ایجاد می‌کنند؛ به این معنی که از سویی بهانه‌های ملموسی برای تبلیغ برضد نظم سیاسی مستقر به دست روشنفکران تحول خواه می‌دهند و از سوی دیگر با انسداد سیاسی و فکری‌ای که ایجاد می‌کنند مانع از هرگونه کار روشنفکری در زمینه تنویر افکار و ترویج آگاهی‌های نوین می‌شوند.

1) دربار و ساختار سیاسی: در این نظام سیاسی پادشاه در رأس الیگارشی حاکم قرار داشت و فرمانروای مطلق بود. نه حزبی وجود داشت و نه تشکیلات سیاسی و نه حقوق سیاسی یا حتی حقوق صنفی. در این جامعه استبدادزده نه امنیت سیاسی در کار بود و نه ملجا و پناه اجتماعی و نه قانون و یا نیروی اجتماعی مقتدری وجود داشت که بتواند در مقابل قدرت سرکوبگر شاه و دربار عرض‌اندام کند. توده مردم، رعیت به حساب می‌آمدند و تنها انتظاری که از آنان می‌رفت آن بود که همچون گله گوسفند از شبان خود «قبله عالم» تبعیت نمایند (زیبا کلام، :1382 49).

رضاشاه پس از تثبیت قدرت خود، به ایجاد یک بوروکراسی نوین دولتی یکه‌تاز (توتالیتر) دست زد و با سازماندهی ارتش در جهت حمایت از دربار و پادشاه توانست سیطره مطلق خود را بر نظام سیاسی اعمال کند. به این ترتیب، با شکل‌گیری فضای ارعاب و وحشت دیکتاتوری، امکان و فرصت هرگونه فعالیت روشنفکری و روشنگری از دست رفت که پیامد محتوم آن انزوای روشنفکران بوده است.

2)احزاب سیاسی: به علت بافت روستایی و سنتی، جامعه هنوز به آن مرحله از رشد اجتماعی و فرهنگی نرسیده بود که حزب با تشکلی سیاسی در آن فعالیت داشته باشد. گو آن‌که اصلاحات فراگیر امیرکبیر در دوره کوتاه صدارتش زمینه لازم را فراهم کرده بود تا به دستور ناصرالدین شاه اولین نهادهای سیاسی به نام «شورای دولت» و «مصلحت‌خانه» تأسیس شود و اگرچه نخستین جمعیت (حزب) سیاسی به‌نام «فراموشخانه» توسط ملکم‌خان در همین دوره تأسیس شده بود اما هیچ یک از این تشکل‌ها به دلیل عقب‌ماندگی شدید فکری و فرهنگی مردم، به متن زندگی اجتماعی راه نیافت و در میان توده‌های مردم نفوذ پیدا نکرد. به گزارش آدمیت هدف ملکم خان از تأسیس فراموشخانه آشنا کردن مردم به ترقی واندیشه جدید اروپایی و پرورش کادرهایی بود که بعدها در مصادر امور کشوری قرار گیرند (آدمیت، :1351 63)، اما چون کار «فراموشخانه» بالا گرفت و کسانی از طبقه حاکم به آن روی آوردند، «دستگاه حاکم یعنی دولتیان مخالف اصلاح و ملایان متعصب سنت خواه با هم به دشمنی با فراموشخانه برخاستند و نهایتآ ناصرالدین شاه حکم انحلال آن را داد» (همان: 74). علاوه‌بر این، از جمله دیگر احزاب و سازمان‌های سیاسی معروف که قبل از انقلاب مشروطیت در ایران فعالیت می‌کردند می‌توان از «مرکز غیبی»، «حزب اجتماعیون ـ عامیون»، «مجمع آدمیت»، «کمیته انقلابی» و «انجمن مخفی» نام برد (آبراهامیان، :1385 70) که سازماندهی و هدایت همه آن‌ها توسط روشنفکران صورت می‌گرفت و جهت‌گیری‌های خشونت‌آمیز و غیرلیبرالی اغلب آن‌ها، نتایج بد کارکردی متعددی را برای جنبش مدرنیته، یعنی آزادی‌خواهی، عقلانی‌سازی و فردگرایی تحت هدایت روشنفکران نسل اول، به دنبال داشت.

هم مرکز غیبی و هم حزب اجتماعیون ـ عامیون متأثر از اندیشه‌های سوسیالیسم انقلابی و مارکسیسم روسی بودند. ترور سیاسی به معنای جدید و به‌شیوه سازمان‌یافته تشکیلاتی و ایدئولوژیک میراثی است که از فعالیت‌های گروه اجتماعیون ـ عامیون ایران و قفقاز به فرهنگ سیاسی جدید ایران راه یافت. ترور امین‌السلطان، سوءقصد به جان محمدعلی شاه و ترور بهبهانی از نمونه‌های این قبیل فعالیت‌های تروریستی است که به دست عوامل اجتماعیون ـ عامیون (سوسیال دموکرات) طرح‌ریزی و اجرا شد (آجودانی، :1386 426).

«مجمع آدمیت» در تهران و به‌وسیله میرزا عباس قلی‌خان قزوینی (دوست نزدیک ملکم‌خان) که بعدها شهرت آدمیت را به نامش افزود، تأسیس شد (آبراهامیان، :1385 71). به نوشته آدمیت، مهندسی اجتماعی برای دستیابی به توسعه ملی و کسب آزادی‌های فردی و برابری اجتماعی در حقوق عمومی بدون توجه به اصل و نسب و مذهب اهداف اصلی مجمع آدمیت را تشکیل می‌داد (آدمیت، :1340 206 ـ 207).

«کمیته انقلابی» از دیگر تشکل‌های مهم ایجاد شده از سوی روشنفکران در عصر مشروطیت بود که افکار و تمایلاتی رادیکالی داشت. به گفته ملک‌زاده که پدرش ملک‌المتکلمین رئیس این گروه بود، کمیته از 57 روشنفکر رادیکال تشکیل شده بود که خواهان براندازی استبداد و استقرار حکومت قانون و عدالت بودند (ملک‌زاده، :1325 148 ـ 149). برخی روشنفکران نامدار این دوره نظیر سیدجمال واعظ، حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی، سردار اسعد بختیاری و سلیمان میرزا اسکندری که بعدها به عضویت حزب دموکرات درآمد از جمله مهم‌ترین اعضای 57 نفره کمیته انقلابی بودند (آجدانی، :1386 141).

در حالی‌که «کمیته انقلابی»، «مجمع آدمیت»، «احزاب اجتماعیون ـ عامیون» و «مرکز غیبی» را روشنفکران تشکیل داده بودند، «انجمن مخفی» اعضایخود را عمدتآ از طبقه متوسط سنتی برگزیده بود. ناظم‌الاسلام کرمانی عضو مؤسس آن بود و سیدمحمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی با آن در ارتباط بودند. خواسته‌های این انجمن شامل قواعد ملی، عدالت و تشکیل عدالت‌خانه، اصلاح ساختار مالیاتی و عادلانه کردن آن، تقویت تجارت داخلی، محدودیت اختیارات دولت‌مردان و اجرای قوانین شرع مقدس می‌شد (آبراهامیان، :1385 73).

تمامی این احزاب و سازمان‌ها به‌رغم تفاوت‌هایشان یک هدف مشترک داشتند و آن از بین بردن رویه و شیوه استبدادی حکومت قاجار و برقراری مشروطیت و حکومت به‌شیوه پارلمانی بود. برای دستیابی هرچه سریع‌تر به این هدف برخی روشنفکران عصر مشروطیت دست به فروکاهی مفاهیم مدرن به مفهوم‌های سنتی زدند. مثلا ملکم‌خان به‌عنوان برجسته‌ترین روشنفکر عصر مشروطیت برای جلب و جذب قشر روحانیت در مبارزه علیه حکومت قاجار چنین وانمود می‌کرد که اساس دموکراسی، آزادی و حکومت مشروطه پارلمانی ریشه در احکام و روایات اسلامی دارد. اگرچه همراه‌سازی نمایندگان جریان تفکر سنتی با هدف‌های ترقی‌خواهانه روشنفکران موجب شد که بالأخره توده‌های مردم شهری به کمک این احزاب و انجمن‌ها و رهبری جناح مترقی روحانیت انقلاب مشروطیت را به راه اندازند، اما کشمکش‌هایی که بعد از پیروزی انقلاب مشروطیت بین جریان‌های روشنفکری و نمایندگان قشر سنتی درگرفت و ستیز بی‌وقفه و همه‌جانبه سنت‌گرایان با ترقی‌خواهان و اتخاذ راهبرد خشونت‌آمیز از سوی بعضی از جریانات روشنفکری که به صورت ترور مخالفان ازادی و دموکراسی از سوی حزب اجتماعیون ـ عامیون تجلی پیدا کرد و تند روی برخی روزنامه‌هایی که از سوی گروه‌های روشنفکری منتشر می‌شد نه‌فقط اسباب انهدام مجلس اول را فراهم کرد بلکه همبستگی و انسجام اجتماعون میان جریان‌های اُپوزیسیون حکومت را به حداقل رساند و سبب‌ساز هرج و مرج در جامعه شد و در نهایت باعث از دست رفتن مواضع اجتماعی و سیاسی تأثیرگذار روشنفکران در جامعه و اسباب انزوای آنان گردید.

هنگام روی کارآمدن رضاخان چهار حزب سیاسی در ایران فعالیت می‌کردند: «1. محافظه‌کاران از حزبی با اسم بی‌مسمای «حزب اصلاح‌طلب» 2. اصلاح‌طلبان از «حزب تجدد» 3. رادیکال‌ها از «حزب سوسیالیست» 4. انقلابیون از «حزب کمونیست» (آبراهامیان، :1385 109). رهبران حزب محافظه‌کار «اصلاح‌طلب» را روحانیون بزرگ، تجار توانگر و اشراف زمین‌دار نظیر مدرس، شاهزاده فیروز فرمانفرما، قوام‌السلطنه و سیداحمد بهبهانی تشکیل می‌دادند. «حزب تجدد» را داور، تیمورتاش و تدین به‌وجود آوردند. بسیاری از روشنفکران برجسته این دوره نظیر تقی‌زاده، فروغی و بهار از اعضای این حزب بودند. برنامه حزب تجدد خواستار جدایی دین از سیاست، صنعتی کردن کشور، ایجاد تسهیلات آموزشی برای همگان از جمله زنان و ایجاد ارتش منضبط و بوروکراسی کارآمد بود (همان: 111). روشنفکران برجسته این دوره که در این حزب و احزاب دیگر بودند تحقق چنین برنامه‌ای را نه با بهره‌گیری از کمک‌ها و مشارکت سیاسی توده‌های مردم بلکه با توسل به قلدر قدرتمندی همچون رضاخان امکان‌پذیر می‌دانستند و این نیز خود یکی از جهت‌گیری‌های کنشی نسنجیده و نامناسب روشنفکران نسل اول بود که سرانجام به ناکامی در استقرار مدرنیته و برقراری آزادی و حکومت قانون در کشور و به‌دنبال آن نامرادی در به‌دست آوردن پایگاه اجتماعی تأثیرگذار و آسیب‌پذیری لامحاله و لاعلاج در برابر قدرت روزافزون پادشاه و دستگاه حکومت منجر شد که نتیجه محتوم و غایی آن انزوای اجتماعی روشنفکران بوده است.

3) نظام قضایی: تاریخ قانون‌گذاری جدید ایران با وزارت عدلیه سپهسالار آغاز گردید و دستگاه عدلیه جدید به کوشش میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله تأسیس یافت. قوانین نو وضع شدند، دستگاه قضاوت استقلال نسبی پیدا کرد و قانون اساسی نوشته شد. نظام قانونی جدید بر اصول موضوعه «عرفی»، برپایه «علم و عقل» و در جهت عدالت و مساوات به‌وجود آمد (آدمیت، :1386 172 ـ 173). البته قبل از میرزا حسین‌خان سپهسالار، امیرکبیر گام‌هایی در این زمینه برداشته بود و تلاش کرده بود که در عملکرد محاکم شرع اصلاحاتی انجام دهد و با تفکیک قوانی شرعی و عرفی دست روحانیون را از قضاوت در امور عرفی کوتاه نماید.

به نوشته آدمیت «قانون جدید بر دو پایه بنا گردید: امر قضاوت طبق قواعد مشخصی انجام گرفتن و دستگاه مجریه اختیار مداخله‌ای در محاکم قضایی نداشتن. روح قانون در عدالت‌خواهی است. خاصه در امور جزایی جانب انصاف نگاه داشتن و سنت شکستن در احکام بی‌قاعده سخت صادر کردن. همان انگیزه سبب شد که رسیدگی به قضایای جزایی از صلاحیت دستگاه حکومتی ولایات یکسره خارج گردد و ان رشته امور به محکمه پایتخت ارجاع شود (همان، 176 ـ 177).

میرزا حسین‌خان سپهسالار در مورد عدم دخالت روحانیون در امور قضاوت عرفی طی نامه‌ای به مستشارالدوله می‌نویسد: «اعتقاد من درباره حضرات ملاها بر این است که ایشان را باید در کمال احترام و اکرام نگاه داشت و جمیع اموراتی که تعلق به آن‌ها دارد از قبیل نماز جماعت و مواعظه، به‌قدری که ضرر به جهت دولت وارد نیاورد و اجرای صیغه عقد و طلاق و حل مسائل شرعیه و ما یتعلق بها را به ایشان واگذار نمود و به‌قدر ذره‌ای در امورات حکومتی (محاکم عرفی) آن‌ها را مداخله نداد» (همان: 179).

اصلاحات میرزا حسین‌خان سپهسالار در نظام قضایی و سایر موارد با مقاومت‌ها و مخالفت‌های شدید از جانب بعضی از روحانیون سنتی و متعصب از جمله ملاعلی کنی روحانی محافظه‌کار سنتی پایتخت و شاهزادگان مستبد قاجار روبه‌رو گردید و با عزل او توسط ناصرالدین شاه دوام نیافت.

بعد از انقلاب مشروطیت با تنظیم قانون اساسی جدید و مدرن که براساس قوانین اساسی سوئیس، بلژیک و فرانسه و آمیزه‌ای از قوانین اسلامی بوده است و در آن تفکیک قوای سه‌گانه محترم شمرده شده بود، کوشش شد که جایگاه مستقل نظام قضایی تازه بنیاد محفوظ بماند. در این ارتباط، کاتوزیان در کتاب «اقتصاد سیاسی» می‌نویسد: «شیخ فضل‌الله نوری، که ظاهرآ نگران آثار زیانبار قوانین جدید در مذهب بود، احتمالا بیشتر نگران این مسئله بود که در صورت تأسیس یک دادگستری جدید و مستقل، قدرت قضایی مجتهدان مذهبی کاهش یابد. زیرا بسیاری از روحانیان، گذشته از قضاوت در موارد جزیی کم‌اهمیت (و بخصوص آن دسته جرایمی که جنبه «اخلاقی» داشتند، مانند میخوارگی، دزدی‌های کوچک، زنا و غیره) به داوری درباره دعاوی مدنی مربوط به املاک و معاملات و مانند این‌ها نیز می‌نشستند. این کار که نزد اهل فن تَرافُع خوانده می‌شد به‌سبب رواج رشوه و فسادی که علمای محترم شیعه معمولا از آن اجتناب می‌کردند، بسیار بدآوازه بود. این بدان معنا نیست که همه آن‌هایی که به این امور می‌پرداختند فاسد بوده یا شیخ فضل‌الله مدافع این‌گونه فسادها بود. گذشته از آوازه خوب یا بد آن، این کار تأثیر به‌سزایی در حیثیت اجتماعی و قدرت مجتهدان مذهبی (حتی آن‌ها که بدان اشتغال نمی‌ورزیدند) داشت و با تأسیس یک نظام جدید قضایی از میان می‌رفت، چنان‌که رفت» (کاتوزیان، :1386 109).

در دوره پهلوی اول، علی‌اکبر داور مسئول ایجاد اصلاحات جدید در نظام قضایی کشور شد. داور عضو حزب تجدد بود که خواستار جدایی دین از سیاست، ایجاد ارتش منضبط، بورکراسی کارآمد، پایان دادن به امتیازات اقتصادی، صنعتی کردن کشور و عرفی‌سازی نظام قضایی کشور بود (آبراهامیان، :1385 111). داور توانست با ترجمه قوانین مدنی اروپا این مأموریت را به نحو احسن انجام برساند. او نیز همچون دیگر روشنفکران از رویه مستبدانه رضاشاه رنجیده گردید و از ترس گرفتار شدن به آتش خشم شاه خودکشی کرد. خودکشی داور را دست‌کم از بعد نمادین می‌توان بازگوی استیصال و بی‌پناهی روشنفکران متقدم و احساس فقدان حمایت اجتماعی در بین آنان تعبیر کرد. این احساس در کنار شدت تهاجمات بی‌امان نمایندگان و مدافعان سنت از دلایل به انزوا کشیدنه شدن روشنفکران است.

ــ خرده‌نظام جامعه‌ای: الگوی عمومی نظام جامعه‌ای در دوره مورد بررسی همان الگوی عمومی جوامع سنتی ماقبل نوین است. عدم رشد شهرنشینی، روستایی بودن بخش عمده جمعیت، وجود شیوه زندگی و معیشت شبانی و کوچندگی، جهل و بی‌سوادی همگانی، غلبه ویژگی‌های انتسابی، دشواری بیش از حد تحرک اجتماعی و عمومی، ساختار کم‌تنوع و کم‌تحرک شغلی، خاص‌گرایی و بیگانه‌ستیزی از مشخصات اصلی این خرده نظام در دوره مورد بررسی‌اند.

1) الگوهای زندگی: تصویر اجتماعی ایران در اوایل قرن نوزدهم تصویر جامعه‌ای عقب‌مانده ماقبل صنعتی و سنت‌زده با حداقل امکانات برای زیست مناسب است و البته با مردمی که در حالت بی‌خبری از یکدیگر و از جهان خارج و ناآشنایی با الزامات عصر نوین زندگی می‌کردند. پژوهش‌های تاریخی در دسترس بازگوی آن است که: «ایران در آستانه قرن نوزدهم دارای 5 الی 6میلیون نفر جمعیت بود. بین نصف تا یک‌سوم این جمعیت صحرانشین بودند» (عیسوی، :1360 20). از میان جمعیت اسکان‌یافته حدود 20 درصد شهرنشین و 80 درصد مابقی در نزدیک به 20 هزار روستا پراکنده بودند (زیبا کلام، :1382 44). از اواخر قرن نوزدهم جمعیت شهری رو به افزایش گذاشت و از حدود 10 تا 14 درصد کل جمعیت در ابتدای قرن نوزدهم به 20 تا 25 درصد در پایان قرن رسید. به این ترتیب در نتیجه یک رشد 300 درصدی، جمعیت شهرنشین از 500 تا 800هزار نفر در اوایل این قرن به 2 تا 5/2میلیوننفر در پایان قرن رسید. (اطلاعات سیاسی و اقتصادی شماره 58 و 57، 1373).

در چنین شرایطی اما رشد تدریجی شهرنشینی، باعث افزایش تراکم مادی و اخلاقی جمعیت شد. به‌تدریج ارتباطات میان مردم در شهرها سریع‌تر و روان‌تر صورت می‌گرفت. استفاده از تلگراف سبب شد تا مناطق پراکنده و دورافتاده برای نخستین بار به‌هم متصل شوند و به‌تدریج از میان همان توده‌های شهرنشین بود که قشرهای متوسط شکل گرفت که خاستگاه اصلی روشنفکران است و اینان سبب‌ساز تحولات توسعه‌ای بعدی در ایران شدند. رشد شهرنشینی در دوره رضاشاه نیز ادامه پیدا کرد. حکومت «شبه مدرنیست» پهلوی اول با استفاده از منبع درآمد جدید (نفت) شروع به ترویج مظاهر تمدن غربی در شهرها کرد. این اقدام به‌نوبه خود به گسترش تمایلات شبه مدرنیستی در جامعه دامن زد و به پیدایش و تقویت روشنفکران منجر شد.

2) همبستگی اجتماعی: اگرچه می‌توان انتظار داشت که جامعه ماقبل مدرن مورد بررسی که اکثریت مردم آن فقیر و بی‌سواد بوده‌اند به تعبیر دورکیمی از همبستگی اجتماعی مکانیکی زیادی برخوردار بوده باشد اما به دلایلی از جمله روستایی بودن اکثریت جمعیت، پراکندگی روستاها، فقدان راه ارتباطی و نبود وسایل حمل و نقل همگانی، غلبه مناسبات ارباب ـ رعیتی، بی‌سوادی اکثریت مردم، فقدان رسانه‌های همگانی و ناآگاهی مردم از وضعیت اجتماعات دیگر میزان همبستگی اجتماعی بسیار پایین بود. با این حال باید گفت که آن بخش از نظریه همبستگی اجتماعی دورکیم که مرتبط با قدرت و قوت وجدان جمعی است (دروکیم، :1369 83 ـ 123) در این جامعه نیز صادق بوده است. این وجدان جمعی عمدتآ برمبنای آموزه‌های دینی و زیر نفوذ روحانیان که مدیریت قضایی و مدنی این اجتماعات پراکنده و بی‌خبر از یکدیگر را به‌عهده داشتند شکل گرفته بود.

گودرزی در «دین و روشنفکران مشروطه» در زمینه فقدان همبستگی اجتماعی در دوران مشروطه می‌نویسد: «وضع روستاهای ایران بسیار اسفبار بود. بیماری، نبود بهداشت و آموزش، فقر عمومی و ناامنی در جای جای این روستاهای پراکنده و بی‌ارتباط و بی‌اطلاع از عالم و آدم بیداد می‌کرد. شهرهای ایران نیز وضعیتی بهتر از روستاها نداشتند. این شهرها بی‌شباهت به شهرهای قرون وسطایی نبودند و آن‌چنان سخت و زننده به بخش‌های رقیب و متنازع دسته‌بندی شده بودند که قدرت مقاومت در برابر حکومت مرکزی را نداشتند. محله‌های بالاسر با پایین سر، حیدری با نعمتی، کرد با ترک، عرب با عجم و... گویی دشمنان دیرینه بودند» (گودرزی، :1383 77).

آبراهامیان درباره پراکندگی اجتماعات در ایران و آثار منفی آن بر همبستگی اجتماعی در دوره مورد بررسی می‌نویسد: «جغرافیای طبیعی ایران، زمینه یک موزائیک اجتماعی است. بیابان وسیع مرکزی در میان چهار رشته کوه عظیم ــ زاگرس، البرز، مکران و نواحی مرتفع ــ جمعیت را در روستاهای تک‌افتاده، شهرهای پراکنده و قبایل کوچنده متفرق ساخته است. بسیاری از این روستاها و شهرها در انزوای کامل و خودمداری اقتصادی به‌سر می‌بردند» (آبراهامیان، :1385 11).

دشواری‌های جغرافیایی با تفاوت‌های قومی، زبانی و مذهبی همراه بود. در فلات مرکزی، جمعیت شهری به زبان فارسی صحبت می‌کرد و روستاییان به فارسی، بختیاری، لری یا ارمنی، عشایر به بختیاری، قشقایی، بلوچی، عربی یا ممسنی سخن می‌گفتند. در استان‌های کناره خزر روستاییان به گیلکی، تالشی یا مازندرانی و شهرنشینان به فارسی وترکی آذری، عشایر به کردی یا ترکی ترکمنی حرف می‌زدند. ساکنان آذربایجان به آذری تکلم می‌کردند. در برخی نقاط تفاوت‌های مذهبی شکاف‌های موجود را تشدید می‌کرد و در جاهای دیگر شکاف‌های جدید به‌وجود می‌آورد (همان: 14).

این تفرق اجتماعی و فقدان همبستگی را عینآ در بین روشنفکران نیز می‌شد یافت. نبود وسایل ارتباط جمعی برای برقراری ارتباطات اجتماعی، استقرار اکثریت روشنفکران در چند شهر بزرگ و حتی تعدادی از برجسته‌ترین‌شان در خارج از کشور مانع از آن بود که روشنفکران قادر به برقراری ارتباطات مناسب و مستمر میان خود باشند. این وضعیت از دو سو دامنه فعالیت‌های روشنفکری را در جامعه به‌شدت محدود می‌کرد: از سویی پراکندگی اجتماعات و سطح پایین آگاهی عمومی مردم مانع از شکل‌گیری ارتباط میان روشنفکران و عامه مردم جامعه می‌شد و از سوی دیگر فرصت و امکان برقراری ارتباط مناسب در بین خود روشنفکران نیز وجود نداشت. نتیجه این وضعیت آسیب‌پذیری گروه اجتماعی نوظهور روشنفکران هم در برابر مخاطره همیشه حاضر انزوای اجتماعی و هم در برابر انتقام‌جویی‌ها و مبارزه‌طلبی‌های بی‌امان نیروهای اجتماعی حافظ سنت بود.

3) طبقات اجتماعی: جمعیت ایران در اوایل قرن نوزدهم را می‌توان در چهار طبقه عمده جای داد: 1. طبقه بالای زمین‌دار که متشکل از نخبگان مرکزی و بسیاری از نخبگان محلی بودند. نخبگان مرکزی شامل سلسله قاجار، شاهزادگان، درباریان متنفذ، تیولداران بزرگ، مستوفیان، وزرا و مقامات صاحب‌لقب بودند. نخبگان محلی شمل سران حکومتی و آریستوکرات‌های شهرستانی و رؤسای قبایل یا ایلات و معدودی روحانیان منصوب دولت بودند که با طبقات بالا پیوند داشتند؛ 2. طبقه متوسط مالدار که متشکل از تجار شهری و همچنین انبوه دکان‌داران و پیشه‌وران بود. این طبقه، بخصوص بخش تجاری آن با روحانیت ارتباط تنگاتنگی داشتند؛ 3. طبقه مزدبگیر شهری شامل صنعتگران مزدبگیر، شاگردان مغازه‌ها، دوره‌گردها، نوکرها، حمالان، عمله و فعله که توده فقیر شهری را تشکیل می‌دادند؛ و بالأخره 4. اکثریت عظیم روستانشینان و رعایا که شامل زارعان صاحب نسق، بی‌زمین‌ها و توده‌های عشایری بودند (آبراهامیان، :1385 30 ـ 31).

تماس با خارج به‌ویژه کشورهای صنعتی شده غرب و ایجاد نهادهای آموزشی نوین به ایجاد مشاغل جدید و پیدایش گروه‌های شغلی جدید و از همه مهم‌تر گسترش گروه اجتماعی روشنفکران منجر شد. روشنفکرانی همچون آخوندزاده، میرزا صالح شیرازی، ملکم‌خان، طالب اف تبریزی، میرزا آقا خان کرمانی، مستشارالدوله، فروغی و تقی‌زاده همگی محصول چنین فرایندی هستند. این روشنفکران با استفاده از اندیشه‌های متفکران عصر روشنگری اروپا، به‌ویژه اندیشه‌های روشنگری فرانسه توانستند موج پیش‌رونده‌ای از تحول‌خواهی و سنت‌ستیزی را در کشور ایجاد کنند.

روشنفکران پس از پیروزی انقلاب مشروطیت با مشاهده هرج و مرج‌هایی که در فاصله 1285 تا 1299 در کشور رخ داده بود، به‌سوی ایده توسعه آمرانه گرایش پیدا کردند؛ فرایند توسعه‌ای که انتظار می‌رفت مجری آن نظامی قلدری همچون رضاخان سردارسپه باشد. در 10 ـ 12 سال اول حکومت پهلوی اول اغلب روشنفکران با او همراه بودند و به حرکت‌های شبه‌مدرنیستی او در پیشبرد ایران به سوی پیشرفت و ترقی امید فراوانی بسته بودند اما به‌تدریج همراه با بروز خصلت‌های دیکتاتوری و یکه‌تازی در شاه که با اعدام و تبعدی عمده‌ای از روشنفکران آرمان‌خواه آشکار شد، به‌تدریج روشنفکران از شاه جدید قطع امید کردند و از دور و بر او پراکنده شدند. به‌رغم این دروی‌گزینی، حمایت‌های اولیه روشنفکران از شاه جدید موجب شد که اینان نیز حامی و طرفدار کودتای سوم اسفند و شریک جرم دربار شناخته شوند. این ارزیابی و نیز تأثیر حملات و تبلیغات بی‌وقفه سخنگویان سنت‌گرایی بر ضد روشنفکران که نمایندگان تجدد و نوگرایی شناخته می‌شدند موجب شد که روشنفکران به‌تدریج مواضع اجتماعی و سیاسی تأثیرگذاری را که در دهه اول حکومت شاه جدید به‌دست آورده بودند از دست بدهند.

ــ خرده نظام فرهنگی: شرایط فرهنگی جامعه در دوره مورد بررسی بازگوی کم‌ترین ظرفیت ممکن برای تبادل اطلاعات و آگاهی است. هیچ نشانه‌ای از آگاهی اجتماعی به معنای نوین آن در بین توده‌های مردم وجود نداشت. نظام فکری، باورداشت‌ها و ارزش‌های حاکم بر جامعه تمامآ سنتی، غیرعقلانی و از نوع افسون‌زده بودند. آموزش و پرورش به معنای نوین آن تقریبآ وجود نداشت و یا فقط برای تعداد اندکی از خانوارهای شهرنشین قابل دسترس بود و آموزه‌های دینی تنها نظام معرفتی کارآمد و با برد همگانی شناخته می‌شد.

1. آموزش و پرورش: به دلیل جهل و فقر حاکم بر جامعه و اقتدار بلامنازع فرهنگ سنتی و رواج خرافه‌گرایی در میان مردم، فاصله میان خرده نظام فرهنگی با الزامات جامعه مدرن بسیار بیشتر از فاصله میان دیگر خرده نظام‌های نظام اجتماعی (اقتصادی، سیاسی و جامعه‌ای) با این الزامات بود. همه شئون فرهنگ سنتی از طریق آموزه‌های مذهبی تعریف شده بود و پیشگامان و نخبگان فرهنگی جامعه سنتی که عالمان علوم دینی و سنتی بودند مردم را به طرفداری از سنت‌ها و ستیز با تجدد و نوسازی ترغیب و تشویق می‌کردند. هیچ‌یک از شاخه‌های دانش جدید از قبیل: فیزیک، شیمی، زیست‌شناسی، علوم مهندسی، علوم سیاسی، اقتصاد، جامعه‌شناسی و روان‌شناسی در ایران قرن نوزدهم شناخته شده نبود. در اواسط این قرن با تأسیس مدرسه دارالفنون توسط امیرکبیر ایرانیان برای نخستین بار با تعدادی از علوم جدید آشنا شدند اما با قتل امیر تلاش‌های وی در این راستا ناتمام و نیمه‌کاره رها گردید و درنتیجه، روند آشنایی ایرانیان با علوم جدید مجددآ متوقف یا دست‌کم آهنگ آن بسیار کند شد. نه روزنامه، نه مجله، نه کتاب، نه مسافرت و نه هیچ وسیله اطلاع‌رسانی دیگری در کار نبود و مسافرت‌ها اغلب به زیارت عتبات عالیات محدود می‌شد که خود ابزاری برای تحکیم اقتدار نمایندگان سنت‌گرایی در جامعه بود. در این شرایط فرهنگی «آگاهی ایرانیان حتی آگاهی نخبگان سیاسی و اجتماعی در حد صفر بود. تفسیر و تحولات مغرب زمین در طی چند قرن از رنسانس به این‌سو حتی به گوش ایرانیان نرسیده بود» (زیبا کلام، :1382 48).

در چنین فضای اجتماعی و سیاسی واپس مانده و تحجرزده لاعلاجی بود که فکر آزادی، دموکراسی و اندیشه ترقی توسط روشنفکرانی همچون آخوندزاده، مستشارالدوله، ملکم‌خان و طالب اف تبریزی در میان اقلیتی از شهرنشینان وابسته به طبقه متوسط رسوخ پیدا کرد و به این طریق گروه اجتماعی روشنفکران زاده شدند. این روشنفکران را می‌توان بزرگ‌ترین و مهم‌ترین نظریه‌پردازان سیاسی ـ اجتماعی معتقد به نظریه حکومت مشروطه در میان روشنفکران عصر قاجاریه و مشروطیت به‌شمار آورد. اهمیت این گروه از روشنفکران فقط در پیشگامی آنان در طرح موضوعاتی چون نظریه سیاسی مشروطه پارلمانی، حاکمیت ملی، اصول دموکراسی، جامعه مدنی، عقلانیت و حقوق شهروندی نیست؛ آنان بیشترین تأثیر را بر افکار و مواضع اجتماعی و سیاسی گروه‌های مختلفی از جمعیت کشور به‌ویژه نوگرایان و آزادیخواهان و مشروطه‌طلبان عصر مشروطیت بر جای نهادند و فرهنگ سنتی جامعه را به‌طور جدی به چالش کشیدند. انقلاب مشروطه به مثابه یک جنبش مدرنیته‌ای ثمره مجاهدت‌ها و کوشش‌های خستگی‌ناپذیر و مبارزه فکری و اجتماعی این روشنفکران با سنت‌گرایان و دربار و شاه بود. اما به دلیل این‌که ساختار جامعه ایران از هر لحاظ، ساختاری سنتی، فرسوده، کهنه، متحجر و خرافه‌گرا بود، این پیروزی به‌دست آمده تداوم نیافت و با مقاومت سرسختانه نمایندگان اقشار مسلط و سنتی به شکست انجامید و روشنفکران لامحاله هم از بعد سیاسی و هم از بعد اجتماعی به انزوا کشانده شدند.

2) اعتقادات و باورها: از دوره صفویه که مذهب تشیع به‌عنوان مذهب رسمی کشور اعلام شد، روحانیان به‌عنوان نخبگان فرهنگی اجتماع دینی نقش تعیین‌کننده‌ای در جهت‌گیری‌های فکری و نگرشی توده‌ها و به‌ویژه طبقات اجتماعی متوسط رو به پایین پیدا کردند. بر طبق قواعد اسلامی، بدعت در آموزه‌های دینی فعلی حرام است که از آن باید به جد احتراز کرد. این هنجار احتراز، به ممانعت شخصی و اجتماعی از ورود به بحث‌هایی که شبهه بدعت در آن بروز می‌کرد منجر شده است. این امر در بین شیعیان بسیار جدی‌تر گرفته شده و رعایت آن در میان پیروان از سوی روحانیان به‌شدت مراقبت و نظارت می‌شود. در بین خود روحانیان نیز بازنگری در بنیاد آموزه‌های سنتی و اصلاح ساختار مناسک و تشریفات دینی، که از پیش‌شرط‌های همگانی دستگاه دینی با الزامات مدرنیته است، نه‌فقط هیچ جایگاهی ندارد بلکه عملا و به‌شدت تقبیح شده است. به نوشته ماشاءالله آجودانی «در حوزه‌های علمی و مدارس آن، بحث از فلسفه و حکمت اسلامی، آن‌هم در چارچوب محدود «کلام» اسلامی کفر و مایه ضلالت محسوب می‌شد. تا چه رسد به طرح و بحث اندیشه‌های مستقل» (آجودانی، :1382 214).

خود پیداست که در چنین شرایطی، اعتقادات و باورهای عامه مردم به‌شدت خرافه‌گرایانه خواهد بود مصداق بارز آن نیز رواج جادو و جنبل و باورهای بی‌پایه و ضد علمی در جامعه است. در دوره مورد بررسی فقر و جهل دست به دست هم داده بودند و جامعه را در یک کلاف سردرگم خرافات و باورهای افسانه‌ای و بی‌پایه فرو برده بودند و این موجب می‌شد که فرصت و امکان روشنگری و کار روشنفکری در میان توده‌های مردم به حداقل ممکن آن کاهش یافته باشد.

روشنفکرانی همچون مستشارالدوله و میرزا ملکم سعی و کوشش فراوانی کردند تا اعتقادات و باورهای دینی را پالایش و آن را با افکار و ایده‌های نو و مترقی اروپاییان همسو کنند و در این مسیر حتی توانستند همراهی برخی روحانیان روشن‌بین همچون زنجانی، طباطبایی و بهبهانی را جلب کنند. اما اغلب این روشنفکران در این طریق، راه افراط پیمودند. ماشاءالله آجودانی می‌نویسد: «آن‌ها اساس مشروطیت را به «امرهم شوری بینهم» و اساس آزادی بیان قلم را به امر به معروف و نهی از منکر و اساس دموکراسی غربی را از اسلام دانستند و به موازات ارزش‌های اسلامی تعبیر کردند» (آجودانی، :1386 354).

آجودانی در ارتباط با فروکاستن مفاهیم مدرن به مفهوم‌های سنتی که از طرف روشنفکران صدر مشروطیت صورت گرفت و صدماتی که به این طریق به حرکت جامعه به سوی مدرنیته وارد شد استدلال می‌کند:

«اکثر روشنفکران صدر مشروطیت در ایجاد این «توهم» و این نوع «این همانی» سهیم و شریک بوده‌اند. «توهمی» که مدعی بود اساس مدنیت غربی یعنی مشروطیت و حتی دموکراسی در معنای عام آن، از اسلام برگرفته و اخذ شده است و اُس و اساس آن مبتنی بر حقایق اسلامی است. براساس همین «توهم» به توجیه شرعی اساسی‌ترین اصول و دستاوردهای مشروطیت، قیام کردند. بر روال همین نوع اندیشه و همین شیوه شگفت فروکاستن‌ها و این همانی‌ها بود که مستشارالدوله همه «اصول قوانین فرانسه» را با «قران مجید مطابق» می‌یافت» (همان: 363 - 367). همو می‌نویسد: «بسیاری از روشنفکران و مشروطه‌خواهان اعم از عرف‌گرا و روحانی آزادی و دموکراسی را به امر به معروف و نهی از منکر تعبیر می‌کردند. و بدین ترتیب وقتی مشروطه در اساس امری اسلامی دانسته شد و همه اصول و قوانین آن تمامآ مأخوذ از قوانین اسلامی تلقی گردید، ناگزیر سخن در چند و چون و کم‌وکیف این پدیده اسلامی شده فقط در صلاحیت مجتهیدن و علمای شرع است که شریعت اسلامی را مثل کف دستشان خوب می‌شناسند. یعنی به روشنفکر عرف‌گرا، دیگر این فضولی نمی‌رسد که درباره مشروطه ایرانی یا اسلامی اظهارنظر کند» (همان: 370).

نتیجه این شیوه عمل تهی شدن مفاهیم از معانی واقعی خود و پیامد این وضعیت ناکامی روشنفکران در استقرار مدرنیته بود. ظاهرآ هدف این روشنفکران و به‌ویژه ملکم‌خان از اجرای تاکتیک تقلیل مفاهیم مدرن به مفهوم‌های سنتی این بود که هرچه سریع‌تر به اهداف ترقی‌خواهانه‌شان دست یابند و در واقعیت هم توانستند به این طریق انقلاب مشروطیت را شاید در کوتاه‌ترین زمان ممکن به ثمر برسانند. اما با اتخاذ این شیوه، فضای اجتماعی و سیاسی را برای تأثیرگذاری هرچه بیشتر نیروهای اجتماعی سنت‌گرا و نمایندگان شناخته شده آن فراهم کردند. علاوه‌بر این بعضی از روشنفکران عصر مشروطیت نظیر آخوندزاده با الگو قرار دادن روشنگری فرانسوی و ترویج آن در ایران سرمنشأ گفتمان رادیکالی ـ انقلابی و بانی ترویج خشونت فکری و سیاسی و پایه‌گذار جریان فکری نفی هرچه مربوط به دین و سنت است شدند. آخوندزاده همانند نویسندگان دایره‌المعارف فرانسه (ولتر، دیدرو، هولباخ و دیگران) نقد تند و تیز خود را متوجه باورهای دینی کرد. انتقاد آشکار و تند و تیز او نسبت به اسلام و این که آن را یکی از عوامل اصلی عقب‌ماندگی جامعه ایران می‌دانست (وحدت، :1383 82) سبب گردید که هم نیروی اجتماعی مهمی (قشر روحانیت) را که در میان مردم پایگاه سنتی و گسترده‌ای داشتند در مقابل خود و جریان روشنفکری قرار دهد و هم به‌دنبال آن مخاطبان خود که مردم مسلمان (به‌ویژه مسلمانان ایران) بودند و اکثریت آن‌ها نسبت به دین اسلام تعصب زیادی داشتند، را نه‌تنها از دست بدهد بلکه آنان را بر ضد خود و بر ضد جریان روشنفکری تهییج و بسیج کند. هر دو راهبرد افراط و تفریطی انتخاب شده توسط روشنفکران اولیه ایران موجب شد که روشنفکران به‌رغم کوشش‌ها و جانفشانی‌های در خور تقدیرشان محکوم به شکست شده و به انزوا کشانده شوند.

3) وضعیت چاپ و نشر: در اواسط قرن نوزدهم به‌دنبال گسترش شهرنشینی و به برکت صنعت چاپ و نشر سفرنامه‌های افرادی چون موسوی شوشتری (تحفه‌العالم، 1294ق/1216ق)، سلطان‌الواعظین (1231ق)، رضاقلی میرزا (1374ش/1220ق)، میرزا صالح شیرازی (1364ش/1253ق) و زین‌العابدین مراغه‌ای (سیاحت‌نامه ابراهیم‌بیگ، 1313 ق) زمینه و بستر مناسبی برای تنویر افکار و بسط آگاهی‌های اجتماعی در میان توده مردم شهرنشین ایجاد کرد (آجدانی، :1386 11). این آثار دو کارکرد روشنگرانه مهم داشتند: نخست آن‌که با معرفی برخی جنبه‌های نوگرایی و طرح پیشرفت‌های جوامع غربی و عقب‌ماندگی‌های جامعه سنت‌زده ایران مسئله عقب‌ماندگی را برای مردم مشخص و قابل تصور کردند و دوم آن‌که درک و شناخت نسبی لازم برای طرح مطالبات جدید مرتبط با ایده‌های آزادی و پیشرفت را در جامعه امکان‌پذیر ساختند. روزنامه قانون که توسط میرزا ملکم‌خان در سال 1268 شمسی در لندن چاپ شد از معروف‌ترین روزنامه‌های عصر مشروطیت است. تأثیر این روزنامه در تحول سیاسی ـ اجتماعی کشور به حدی بود که در آن اوضاع و احوال که صنعت چاپ در ایران گسترش نیافته بود طرفداران ملکم، «قانون» را در داخل ایران به صورت چاپ (دستی) تکثیر و پخش می‌کردند (آدمیت، :1351 28) و این روزنامه در پاشیدن بذر انقلاب مشروطیت در سراسر ایران نقش بارزی یافت. نسخه‌های آن تا شهرهای کوچک ایران می‌رسید و تأثیرش در تحریک مردم عظیم بود. با این روزنامه بود که ملکم در میان مردم به «ملکم‌خان قانونی» شهره شد، «قانون» به جنبش اعلامیه‌نویسی و شب‌نامه‌نویسی در ایران دوره مشروطه تحرک داد و حتی پس از تعطیل آن، مردم نسخه‌هایش را می‌جستند و می‌خواندند (قاضی مرادی، :1387 120).

از جمله مجلات و نشریه‌های معروفی که در خارج و داخل ایران در دهه اول حکومت رضاشاه و حتی در زمان سردارسپهی او چاپ می‌شد عبارتند از: مجله «کاوه» که توسط تقی‌زاده گروهی از دانشجویان ایرانی در سال 1295 شمسی در آلمان منتشر شد. تقی‌زاده رسالت کاوه را «ترویج تمدن اروپایی در ایران، مبارزه با تعصب و خدمت در راه حفظ ملیت و وحدت ملی می‌دانست» (وحدت، :1383 126). همچنین، سه نشریه با نفوذ، آرمان‌های اصلاح‌طلبان حزب تجدد را تبلیغ می‌کرد و عبارتند از: «ایرانشهر» که حسین کاظم‌زاده از 1301 تا 1306 در برلین منتشر می‌کرد؛ «فرهنگستان» که مشفق کاظمی از 1303 تا 1305 در آلمان منتشر می‌کرد؛ و «آینده» که محمود افشار در سال 1304 در تهران بنیان گذاشت (آبراهامیان، :1385 101). این نشریه‌ها جدایی دین از سیاست، ایجاد ارتش منضبط و بوروکراسی کارآمد، پایان دادن به امتیازات اقتصادی و صنعتی کردن کشور (از طریق راهبرد توسعه آمرانه) را تبلیغ می‌کردند (همان: 111).

«تاریخ مشروطه ایران» اثر کسروی، «سیر حکمت در اروپا» و «اندیشه‌های دور و دراز» از آثار محمدعلی فروغی در دوره پهلوی اول چاپ و منتشر شدند. سیر حکمت در اروپا در واقع نخستین اثر فلسفی غربی به زبان فارسی است و اثری سترک است که هنوز هم منبع خوب و آموزنده‌ای ارزیابی می‌شود. فروغی در این کتاب اصول فلسفه غرب را به همان صورت اصلی خود و بی‌هیچ انتقاد و تفسیری آورده است.

به‌رغم این فعالیت‌های فرهنگی در خور تمجید ناهمنوایی و ناسازگاری نظام سیاسی وقت با گسترش آگاهی‌ها مانع از نهادینه شدن یک فضای مناسب برای تولید فرهنگی و از جمله انتشار کتاب و نشریه شد. پهلوی اول از اواسط دوران سلطنتش شروع به بستن روزنامه‌های مخالف و ممانعت از انتشار کتاب‌هایی کرد که آن‌ها را ضد منافع رژیم خودکامه خود می‌دانست. انسداد سیاسی و فرهنگی که از این طریق بر جامعه تحمیل شد، فرصت هرگونه فعالیت روشنفکری را مسدود کرد، و جو خفقان و ممیزی (سانسور) را بر سراسر کشور گسترد. روشنفکران شاخص این دوره به‌دنبال انسداد سیاسی‌ای که رضاشاه ایجاد کرده بود، علاوه‌بر تبعید تعدادی از آن‌ها، عمومآ منزوی شدند و به این ترتیب فضای کاهش مناسب برای پراکسیس روشنفکری و آگاه‌سازی در جامعه از دست رفت.

بحث و نتیجه‌گیری

دوره مورد بررسی با نخستین موج دموکراسی‌خواهی در نظریه امواج دموکراسی ساموئل هانتینگتون منطبق است. هانتینگتون این دوره را دربرگیرنده جریان‌های دموکراسی در فاصله سال‌های 1828 تا 1926 یعنی اندکی پس از پایان جنگ جهانی اول می‌داند (هانتینگتون، 1373). دوره مورد اشاره هانتینگتون، در ایران، با زایش جریان روشنفکری، آشنایی با تمدن غربی و الزامات و ظرایف آن، آشنایی با فرهنگ و فلسفه اروپایی و شکل‌گیری کوشش‌های سازمان‌یافته برای استقرار مدرنیته مشخص می‌شود. برجسته‌ترین دستاورد این فعالیت‌ها برپایی نظام مشروطه پارلمانی (1285) و همگانی شدن خواست «حکومت قانون» در برابر نظام استبدادی پادشاهی است. کوشش‌های اندیشگی روشنفکران زمینه‌ساز اصلی وقوع انقلاب مشروطه و استقرار آن بود؛ اما روشنفکران اولا، به‌ازای فعالیت‌های بی‌وقفه و خستگی‌ناپذیر در این راه نه در نظام سیاسی حاکم و نه در میان مردم جایگاه و منزلت درخوری کسب نکردند؛ و ثانیآ، به مثابه یک نیروی اجتماعی مؤثر نفوذ و اقتدار پایداری در نظام اجتماعی به‌دست نیاوردند و در امواج دموکراسی‌خواهی بعدی در کشور، یعنی در جنبش ملی شدن نفت به مثابه موج دوم دموکراسی و انقلاب مردمی بر ضد شاه به مثابه موج سوم که برپای جمهوری اسلامی منجر شد، پیوسته مواضع ضعیف‌تر و نقش اجتماعی کم‌رنگ‌تری پیدا کردند.

این روند جنبش روشنفکری ایران با حرکت عمومی جنبش روشنفکری در جهان سازگار نیست و فرایندی متخالف با آن را نشان می‌دهد. پرسش مهم در این زمینه آن است که: در حالی‌که تمایلات دموکراسی‌خواهی در جامعه در فاصله میان موج اول تا سوم کاهش نیافته و بلکه تقویت هم شده است، به چه دلیل موفقیت، ظرفیت و اعتبار اجتماعی جریان روشنفکری در کشور تقویت و تحکیم نشده و بلکه تضعیف هم شده است؟

پاسخ‌یابی برای این پرسش به مطالعات جامعه‌شناختی گسترده‌ای نیاز دارد که بی‌تردید بخشی از آن در حوزه‌های جامعه‌شناختی تاریخی و جامعه‌شناسی روشنفکران قرار می‌گیرد. پژوهش جامعه‌شناختی درباره نقش و جایگاه روشنفکران نسل اول به مثابه پایه‌گذاران جنبش روشنفکری ایران را می‌توان جزء کوچکی از این نیاز پژوهشی مبرم تلقی کرد.

شواهد تاریخی گردآوری شده و بررسی منابع موجود در زمینه نقش روشنفکرانِ متقدم ایرانی در زمینه استقرار مدرنیته و حاکم کردن آزادی‌های فردی و اجتماعی و برقرار کردن حکومت قانون در کشور بازگوی تأیید پیش‌فرض‌های این مطالعه است.

1) در ارتباط با پیش‌فرض اول مبنی‌بر این‌که فرو کاستن و تقلیل مفاهیم مدرن به مفهوم‌های سنتی از سوی روشنفکران منجر به افول نقش آنان در جامعه شد بررسی‌های انجام شده نشان داد که چگونه تعدادی از روشنفکران برجسته عصر مشروطیت با تقلیل مفاهیم مدرن به مفهوم‌های سنتی فضای اجتماعی و سیاسی جامعه را برای تأثیرگذاری هرچه بیشتر سنت‌گرایان مهیا کردند. این گروه از روشنفکران به‌ویژه ملکم‌خان برای جلب و جذب قشر روحانیت به‌عنوان یک نیروی اجتماعی تأثیرگذار در مبارزه علیه حکومت استبدادی قاجار به این تاکتیک دست زدند و چنین وانمود کردند که ریشه مفاهیم مدرن از قبیل آزادی، دموکراسی، تساهل و مدارا، برابری حقوق اجتماعی تمام انسان‌ها در برابر قانون و حکومت مشروطه پارلمانی را در احکام و روایات اسلامی می‌توان یافت. گو آن‌که روشنفکران طرفدار مدرنیسم به کمک این تاکتیک توانستند به بخشی از هدف‌های مورد نظرشان دست یافته و حکومت مشروطه پارلمانی را برقرار کنند و نمایندگان جریان سنتی مشروعه‌خواه را موقتآ کنار بزنند ولی نسبت به ارتباط بی‌واسطه سپهر روشنفکری و تفکر درباره مسائل استقرار مدرنیته که مآلا می‌توانست به رشد علوم اجتماعی و علوم سیاسی در کشور بینجامد غفلت کردند و گذشته از این در زمینه نشر فلسفه و اندیشه‌های اجتماعی متفکران عصر روشنگری غرب نیز که می‌توانست توان طرح و تحلیل مسائل جامعه را در گروه اجتماعی روشنفکران بالا ببرد کوتاهی نمودند و چالش سنت و مدرنیته را دست کم گرفتند. روشنفکران متقدم، بدین طریق نتوانستند پایه‌های سنت‌گرایی را سست کنند و به همین لحاظ در مصاف با آن ناگزیر از واگذار کردن عرصه فعالیت به طرف مقابل و پذیرش شرایط انزوای اجتماعی اجباری شدند.

2) در ارتباط با پیش‌فرض دوم که اتخاذ راهبرد خشونت‌آمیز از سوی جریان روشنفکری یکی از علل از دست رفتن مواضع اجتماعی و سیاسی تأثیرگذار روشنفکران در جامعه است با توجه به بررسی‌های انجام شده می‌توان نتیجه گرفت که اقدامات خشونت‌آمیز گروه‌های روشنفکری و فعالیت‌های تروریستی گروه اجتماعیون ـ عامیون که بخشی از کار روشنفکری بعد از انقلاب مشروطیت را تشکیل می‌دهد و همچنین عملکردهای ستیزه‌جویانه بعضی از روشنفکران که به‌عنوان نماینده مجلس در دوره‌های اول و دوم مجلس شورای ملی ایران حضور داشتند و یکی از شاخص‌ترین آن‌ها تقی‌زاده بود (میرزا صالح، 1384) و نیز تندروی بعضی از روزنامه‌هایی که توسط روشنفکران پس از انقلاب مشروطه منتشر می‌شد، از عوامل عمده‌ای است که سبب گردید روشنفکران سکولار، مواضع اجتماعی و سیاسی تأثیرگذارشان را در جامعه از دست بدهند. ضعف و فترت روشنفکران صدر مشروطیت و اُفول سریع موقعیت تاریخی آن‌ها موجب شد که این نحله در امواج بعدی دموکراسی‌خواهی در ایران نیز از رشد مناسب و قابل توجهی برخوردار نشود.

3) در ارتباط با پیش‌فرض مبنی‌بر این‌که انسداد فضای سیاسی جامعه از سوی رضاشاه یکی دیگر از علل اُفول نقش سیاسی روشنفکران در جامعه است می‌توان گفت که پژوهش‌های تاریخی انجام شده بازگوی آن است که رضاشاه پس از تثبیت قدرت در دهه دوم حکومت خود همه صداهای مخالف را خفه کرد. او با ممنوع‌کردن فعالیت احزاب سیاسی و انحلال آن‌ها و بستن روزنامه‌های مخالف و عدم صدور مجوز انتشار برای کتاب‌هایی که از سوی روشنفکران منتقد نوشته می‌شد و اِعمال سانسور شدید بر رسانه‌های کشور، سایه رعب و وحشت خود را به صورتی بی‌تخفیف بر سراسر جامعه گسترد. پادشاه طرفدار نوسازی با انسداد سیاسی و فرهنگی مطلقی که بر جامعه تحمیل کرد، فرصت و امکان هرگونه کار روشنفکری را به‌کلی مسدود کرد و پر واضح است که در چنین شرایط مسموم و خفقان‌آوری نه‌فقط زاد و زایش روشنفکران ناممکن است بلکه تحقق آرمان استقرار مدرنیته و نوسازی جامعه نیز امکان‌پذیر نیست و طبیعی است که این اوضاع به شکل بی‌واسطه‌ای به انزوای اجتماعی و اُفول و زوال نقش اجتماعی و سیاسی روشنفکران و استحاله آنان در اقشار اجتماعی دیگر نظیر کارمندان، پیشه‌وران، تجار و صاحبان مشاغل آزاد منجر شود که چنین نیز شد.

4) در ارتباط با پیش‌فرض چهارم مبنی‌بر این‌که در اقلیت بودن قشر تحصیل کرده و متوسط جامعه موجبات کاهش و در نهایت اُفول نفوذ اجتماعی و سیاسی روشنفکران را در جامعه فراهم ساخت می‌توان گفت که آمارهای گردآوری شده بازگوی آن است که قشرهای تحصیل کرده و متوسط جامعه در عصر مشروطیت و حتی در دوره پهلوی اول اقلیت ضعیفی بیش نبوده‌اند. تحصیل‌کردگان و اقشار متوسط جامعه از منظر صاحبنظران جامعه‌شناسی حاملان اصلی فرایند نوسازی، خاستگاه اصلی روشنفکران و نیز حامی اصلی جنبش و جریان نوگرایی و نوسازی‌اند.

در دوره مورد بررسی فاصله طبقاتی و فرهنگی زیاد میان روشنفکران و عامه مردم و اصرار روشنفکران بر حفظ منزلت اجتماعی بالا و امتیازات طبقاتی سنتی مانع از رسیدن طرفین به درک درستی از موقعیت یکدیگر شد. به سخن دیگر روشنفکران به مثابه کنشگران تأثیرگذار به‌رغم کوشش‌های زیاد در زمینه روشنگری قادر به ایجاد تغییر مهمی در عوام به مثابه کنشگران تأثیرپذیر نشدند. این ناکامی از فقدان کنش ارتباطی مناسب و نبود زبان مشترک میان ذهنی در سه ضلع اصلی این رابطه یعنی روشنفکران از یک‌سو، منابع اندیشگی روشنفکران (اندیشه مدرنیته غربی) و عامه مردم از سوی دیگر است که نتیجه نهایی آن طبیعتآ انزوای روشنفکران بوده است. در واقع این شکاف ذهنی و فرهنگی که با جنبه‌های عینی مربوط به تفاوت پایگاه اقتصادی و سبک زندگی تقویت می‌شد طبیعتآ به اُفول سریع پایگاه اجتماعی ـ تاریخی و سیاسی روشنفکران منجر شد. به این عامل همچنین باید ضعف شاید بورژوازی ملی و قدرت تقریبآ بلامنازع نظام فئودالی (ارباب و رعیتی) حاکم را نیز افزود که به‌نوبه خود مانع از تثبیت جایگاه روشنفکران در نظام اجتماعی ـ سیاسی غرقه در شرایط ماقبل صنعتی ایران در دوره مورد بررسی می‌شد.

5) در ارتباط با پیش‌فرض پنجم مبنی‌بر این‌که مخالفت‌های گسترده و روزافزون حامیان سنت با فعالیت‌های روشنفکران موجب انزوای اجتماعی و سیاسی این گروه نوپرداز در جامعه شد پژوهش‌های موجود بازگوی آن است که بی‌سوادی فراگیر و ناآگاهی عامه مردم و غلبه شیوه اطلاع‌رسانی شفاهی که از طریق منابر و مساجد صورت می‌گرفت از دیگر دلایل ضعف سپهر روشنفکری و اُفول سریع پایگاه اجتماعی ـ تاریخی و سیاسی روشنفکران و از علل مهم به انزوا کشانده شدن آنان است. می‌توان گفت که به همان اندازه که فعالیت‌های افراطی گروه‌های تندرو بعد از انقلاب مشروطه در متزلزل نمودن پایه‌های جریان روشنفکری تأثیر داشت، ستیزه‌جویی نمایندگان متعصب طرفدار سنت و نظام استبدادی و لعن‌کنندگان مشروطه‌خواهان نیز در ناتمام ماندن انقلاب مشروطه و عدم موفقیت آن در حاکم نمودن قانون، محو استبداد و استقرار مدرنیته مؤثر بوده است. نفوذ زیاد روحانیان و مذهب در میان عامه مردم و سامان‌یابی همه عرصه‌های زندگی اجتماعی و فردی بر مبنای قواعد و دستورالعمل‌های مذهبی موجب عدم موفقیت روشنفکران و مانع از رشد آنان و به ثمر رسیدن کوشش‌های آنان در زمینه ترقی و نوسازی جامعه شد. ستیز ضد عقلانی میان نمایندگان سنت‌گرایی و تجدد بیش از هرچیز به نفع استبداد پادشاهی تمام شد که به قیمت آشتی‌ناپذیر نگه داشتن این تضاد و متوقف ساختن فرایند گذار از سنت به مدرنیته، موجبات عقب‌ماندگی نظام اجتماعی به‌طور عام و هریک از خرده نظام‌های اقتصادی، سیاسی، جامعه‌ای و فرهنگی به‌طور خاص را فراهم ساخت.

6) در ارتباط با پیش‌فرض ششم مبنی‌بر این‌که همگامی روشنفکران با الگوی توسعه آمرانه در دوره پهلوی اول منجر به از دست رفتن مواضع اجتماعی و سیاسی تأثیرگذار آنان در جامعه شد می‌توان گفت که با توجه به بررسی‌های انجام شده معلوم گردید که روشنفکران برجسته ایران (از قبیل تقی‌زاده، فروغی و دیگران) پس از گذشت 15 سال از انقلاب مشروطه و مشاهده هرج و مرج‌ها و خشونت‌های ناشی از آن و وقوع رویداد ویرانگر جنگ جهانی اول، تنها راه رسیدن جامعه ایران به پیشرفت و ترقی را در پیش گرفتن استراتژی توسعه آمرانه دانستند. چنین توسعه‌ای به‌زعم این روشنفکران می‌توانست از طریق پادشاه قلدر و توانمندی همچون رضاشاه محقق شود. اما پهلوی اول در عمل به جای اجرای پروژه‌های مدرنیستی به معنای واقعی، نظام دیکتاتوری شبه مدرنیستی را بر جامعه مسلط کرد و عرصه را بر روشنفکران مستقل و منتقد آن‌چنان تنگ کرد که فضای مناسب برای کنش روشنفکری به‌کلی از دست رفت. اگرچه روشنفکران متقدم هزینه سنگین همگامی با راهبرد نسنجیده توسعه آمرانه را با از دست دادن مواضع اجتماعی و سیاسی تأثیرگذارشان در جامعه پرداختند اما تجارب بعدی نشان داد که اجتماع روشنفکری از این ناکامی تجربه کافی نیاندوخته و درس کافی نگرفته است و نسل‌های بعدی روشنفکران نیز این تجربه ناموفق را مکررآ آزمون کردند.

سخن آخر این‌که روشنفکران نسل اول با جدی نگرفتن خطر سنت و فقدان درک درست از میزان نفوذ باورهای سنتی در جامعه کوشش درخور توجهی برای کسب هژمونی لازم به‌منظور هدایت جریان گذار از سنت به مدرنیت نشان ندادند. علاوه‌بر این ناهمخوانی و ناسازگاری هدف‌ها و منافع روشنفکران با نخبگان سیاسی حاکم، به‌رغم آن‌که هر دو گروه درگیر چالش نفسگیری با سنت بوده‌اند، مانع از شکل‌گیری همبستگی ارگانیک و سازنده میان روشنفکران و نخبگان سیاسی حاکم شد که نتیجه بی‌واسطه آن افزایش شکاف سیاسی میان این نیروهای اجتماعی تجدد طلب و شکست محتوم هر دو جریان در مقابل سنت‌گرایی بوده است.

آدمیت (1340) فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت، تهران: انتشارات سخن.
آدمیت ( 1349) اندیشه‌های میرزا فتحعلی آخوندزاده، تهران: انتشارات پیام.
آدمیت (1351) اندیشه ترقی و حکومت قانون (عصر سپهسالار)، تهران: انتشارات خوارزمی.
آبراهامیان، یرواند (1385) ایران بین دو انقلاب، ترجمه فیروزمند، شمس‌آوری و مدیرشانه‌چی، تهران: نشرمرکز.
آجودانی، ماشاءالله (1382) مشروطه ایرانی، تهران: نشر اختران.
آجودانی، لطف‌الله (1385) روشنفکران ایران در عصر مشروطیت، تهران: نشر اختران.
آل‌احمد، جلال (1357) در خدمت و خیانت روشنفکران، تهران: انتشارات خوارزمی.
آرون، ریمون (1382) مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه‌شناسی، تهران: انتشارات علمی فرهنگی.
ایلچی، میرزا ابوالحسن (1224ق) حیرت‌نامه سفرا، نسخه خطی ]نسخه موجود در کتابخانه شماره یک مجلس شورای اسلامی در تهران، شماره 9921[.
بشیریه، حسین (1384) جامعه‌شناسی سیاسی، تهران: نشر نی.
براون، ادوارد (1338) انقلاب ایران، ترجمه احمد پژوه، تهران: معرفت.
برونوفسکی. جی و مازلیش. بی (1383) سنت روشنفکری در غرب، ترجمه لی لا سازگارا، تهران: انتشارات آگه.
بهبهانی، آقا احمد بن محمد علی (1372) مرآت‌الاحوال جهان‌نما با مقدمه و تصحیح و حواشی علی دوانی، تهران: انتشارات مرکز فرهنگی قبله.
جهانبگلو، رامین (1386) موج چهارم، ترجمه منصور گودرزی، تهران: نشر نی.
حجاریان، سعید (1376) گونه‌شناسی جریان‌های روشنفکری جدید معاصر، مجله پژوهش، شماره .7
حائری، عبدالهادی (1374) آزادی‌های سیاسی و اجتماعی از دیدگاه اندیشه‌گران «گذری بر نوشته‌های پارسی در دو سده واپسین»، مشهد: انتشارات جهاد دانشگاهی.
دولت‌آبادی، یحیی (1361) حیات یحیی، تهران: انتشارات عطار.
دورکیم، امیل، (1369 ) درباره تقسیم کار اجتماعی، ترجمه باقر پرهام، بابل: کتابسرای بابل.
ریتزر، جرج (1382) نظریه جامعه‌شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: انتشارات علمی.
رایت، اریک اولین (1360) جایگاه اجتماعی روشنفکران، ترجمه فتانه رهنواز، در: کتاب آگاه (مسائل ایران و خاورمیانه ـ جلد 1)، تهران: انتشارات آگاه.
زاهدی، محمدجواد (1382) توسعه و نابرابری، تهران: انتشارات مازیار.
زیبا کلام، صادق (1382) سنت و مدرنیته، تهران: انتشارات روزبه.
سعید، ادوارد (1385) نقش روشنفکری، ترجمه حمید عضدانلو، تهران: نشر نی.
سروش، عبدالکریم (1377) رازدانی، روشنفکران و دین‌داری، تهران: مؤسسه فرهنگی صراط.
سلطان‌الواعظین (1231ق) سفرنامه و سیاحت‌نامه سلطان‌الواعظین در هند، نسخه خطی.
شریعتی، علی (1370 ) چه باید کرد؟، تهران: انتشارات قلم.
شیرازی، میرزا صالح (1364) مجموعه سفرنامه‌های میرزا صالح شیرازی، به‌کوشش غلامحسین میرزا صالح، تهران: نشر تاریخ ایران.
موسوی شوشتری، عبداللطیف (1294ق/ 1216 ق) تحفه‌العالم، حیدرآباد ـ هندوستان.
صدری، احمد (1386) جامعه‌شناسی روشنفکران ماکس وبر، ترجمه حسن آبنیکی، تهران: انتشارات کویر.
عیسوی، چارلز (1360) تاریخ اقتصاد ایران، ترجمه یعقوب آژند، تهران: گسترده.
قاضی مرادی، حسن (1387) ملکم‌خان، نظریه‌پرداز نوسازی سیاسی درصدر مشروطه، تهران: نشر اختران.
کسروی، احمد (1385) تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات نگاه.
کاتوزیان، محمدعلی همایون (1386) اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران: انتشارات امیرکبیر.
کرمانی، ناظم‌الاسلام (1362) تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: انتشارات آگاه.
گودرزی، غلامرضا (1386) تجدد ناتمام روشنفکران ایران، تهران: نشر اختران.
گودرزی، غلامرضا، (1383) دین و روشنفکران مشروطه، تهران: نشر اختران.
مارکس، کارل، 1347/ 1537/ (1852) هجدهم برومر لویی بناپارت (انقلاب کبیر فرانسه)، ترجمه هرمزان، تهران: انتشارات زیاران.
میرزا صالح، غلامحسین (1384) مذاکرات مجلس اول، تهران: انتشارات مازیار.
میرسپاسی، علی (1386) روشنفکران ایران: (روایت‌های یأس و امید)، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر نی.
میرسپاسی، علی (1381) دموکراسی یا حقیقت رساله‌ای جامعه‌شناختی در باب روشنفکری ایرانی، تهران: طرح نو.
ملک‌زاده، مهدی (1371) تاریخ انقلاب مشروطیت، تهران: انتشارات علمی.
مکی، حسین (1358) تاریخ بیست ساله ایران، تهران: انتشارات امیر کبیر.
مراغه‌ای، میرزا زین‌العابدین (1313 ق) سیاحت‌نامه ابراهیم‌بیک 3 جلد ] جلد اول 1313 ق، قاهره ـ جلد دوم 1323 ق، کلکته ـ جلد سوم 1327 ق، لاهور و نیز استامبول.[
وحدت، فرزین (1383) رویارویی فکری ایران با مدرنیت، ترجمه مهدی حقیقت‌خواه، تهران: انتشارات ققنوس.
وزارت آموزش و پرورش، اداره مطالعات و برنامه‌ها (1964)، گزارش سالانه 1935 ـ 1936، تهران.
هانتینگتون، ساموئل (1373) موج سوم دموکراسی در پایان سده بیستم، ترجمه احمد شهسا، تهران: انتشارات روزنه.
Adorno, Teodor (1951), minimd meralia: Reflectiens From Damaged Life, trans.E.F.N Jephcott London: New Left book
Berlin, Isaiah (1978), Russian Thinkers, ed. Henry hardy and Aileen Kelly, New York Viking press
Bourdieu. P, wacquant. L (1992), Invitation to Reflexive sociology, Cambridge: polity press
Foucault, michel(1994), subjectivity and Truth. Edited by paul Rabinow. Translatcd by Robert Harley and others , The new press. New York, v.1.
Foucault. M & Deleuze.G (1973), Intellectuals and power, Telos 16
Foucault. M (1996) Foucault live: collected Interviews, 1961-1984. Edited by sylvere lotinger. semioteext(e). Columbia university, New York, p. 482
Gouldner , Alvin (1979). The Future of intellectuals and the Rise of the new class (New York: seabury press,)
Gramsci.A (1971), Selections from Prison note books, London, pp. 5-
Hall .S (1992), formations of modernity, Cambridge: polity /ou press
Hofstadter .R (1964), Anti-Intellectualism in American life, New York, P. 27
Lipset, S.M, (1963), political man, London
Lokacs, Georg (1922/1968), History and class consciousness. cambridge: MIT press
Mannheim. K(1956), The problem of intelligensia in Essays on the sociology of culture, edited by k. Mannheim, New York.
Marcuse ,Herbert (1964), One-Dimensional man. Boston: Beacon press
Marx ,Karl (1867/1967), Capital: A Critique of political Economy, vol. 1 New York: International publishers
Marx ,k.and Engels,(1976) Fc. collected works. London
Parsons, T (1951), The social system, New York: The Free press
Porsons, Talcott (1937), The structure of social action, New York: mc Grow Hill
Ritzer,George (1979), Toward an Integrated sociological paradigm. In William snizek et al. (eds), contemporary Issues in Theory and Research. Westport, conn: Greenwood press
Ritzer,George (1981), Toward an Integrated sociological: The search for an Exemplar and image of the subject matter. boston Allyn and Bacon
Said, Edward (1993), Representations of the intellectual: the 1993 Reith Lectures
Sartre, Jean paul (1988), What is Literature? and other Essays (combridge, mass: Harvard university press)
Shils, Edward (1958-59), The Intelletuals and the powerssome: some perspectives for comparative Analysis, comparative studies society and History, vol. 1
Weber, Max (1964), The sociology of Religion, Translated by Ephraim Fischoff, Boston: Bacon Perss
Weber, Max (1978),Economy and society, vol. I, II, edited by G. Roth and C. wittich. Berkeley: university of california press,.