در این نوشتار، براساس تفسیرى نظرورزانه از بحران علوم اجتماعى در ایران
به پرسش از این مسئله مىپردازیم که آیا رویکرد نظرى پسااستعمارى مىتواند، اگرنه در
رفع، لااقل در طرح پروبلماتیک این بحران یارىرسان باشد؟ بحران علوم اجتماعى از
جنس شناخت شناسانه است و در غلبه بىچون وچراى پارادایم مدرنیزاسیون تجلى
مىیابد. تداوم و غلبه این ...
بیشتر
در این نوشتار، براساس تفسیرى نظرورزانه از بحران علوم اجتماعى در ایران
به پرسش از این مسئله مىپردازیم که آیا رویکرد نظرى پسااستعمارى مىتواند، اگرنه در
رفع، لااقل در طرح پروبلماتیک این بحران یارىرسان باشد؟ بحران علوم اجتماعى از
جنس شناخت شناسانه است و در غلبه بىچون وچراى پارادایم مدرنیزاسیون تجلى
مىیابد. تداوم و غلبه این پارادایم بر علوم اجتماعى، در شرایط تکوین و تطور آن
بهمثابه زائدهاى از صورتبندىهاى گفتمانى حاکم در دوران معاصر (گفتمان مشروطه
و گفتمان دینى)، پىجویى مىشود. این صورتبندىهاى گفتمانى ناظر بر فرآیندهاى دولت
و ملتسازى، حاصل درونىسازى یا وارونهسازى گفتمان شرقشناسى هستند و نظام دانش اجتماعىاى را امکانپذیر مىسازند که تاریخهاى متکثر تجربه مدرنیته ما را در دستگاه مفهومى دوگانه خود به رؤیارویى سنت و تجدد فرو مىکاهد و بدینگونه دریافت یا فهمناپذیر مىکند. در بخش پایانى نوشتار، به شرح مدخلگونه رویکرد نظرى پسااستعمارى (شرایط تاریخى شکلگیرى، مبانى فلسفى و روششناختى و مفاهیم اساسىآن) مىپردازیم.