نوع مقاله : علمی
نویسندگان
1 استاد ممتاز و بازنشسته گروه جامعه شناسی دانشگاه تهران و استاد جامعهشناسی دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم و تحقیقات تهران
2 استادیار گروه انسانشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
چکیده
نظریه جامعه ریسک یا بیمزده یکی از با نفوذترین نظریههای جامعهشناسی معاصر است که اصول و شاکله شمار زیادی از تبیینها، مدلها و تحلیلهای علمی را از رخدادهای محیطی و بوم شناختی گرفته تا وقایع و تحولات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی دو دهه گذشته یا بیشتر فراهم کرده است. این نظریه و مفاهیم مرتبط با آن هر چند که در اوان نضج خود بیشتر به یک مانیفیست اکولوژیکی و محیطزیستگرایانه شبیه بود، معالوصف به دلیل همنوایی با مفاهیم و یا نظریات مرتبطی مانند جهانیشدن، مدرنیتة متأخر یا باز اندیشانه یا مدرنیته به مثابه پروژهای ناتمام و جز آنها، تدریجاً توجه بسیاری از اندیشمندان و پژوهشگران علوم سیاسی، جامعهشناسی، بومشناسی، اقتصاد و حتی مطالعات علم و تکنولوژی(STS) را به خود جلب کرد. این مقاله تلاش میکند ضمن بازنگری کلی در نظریه جامعة و فرهنگ بیمزده، دلالتها و کاربردهای خاص آن را در مناسبات دانش و سیاست به تفکیک زمانی قبل و بعد از حادثه تروریستی 11 سپتامبر سال 2001 مورد توجه قرار دهد. فرض بر این است که پس از حادثه 11/9 و به نوعی گسترش حملات تروریستی در جهان و با تبدیل زیستمحیط به مثابه مسأله اجتماعی جهانی، مفهوم بیمزدگی یا ریسک و به تبع آن نظریه جامعه و فرهنگ بیمزده بیش از پیش جهانی شده است، بطوریکه اولریش بِک، در حد مقام یک پیامآور یا پیشگوی نهیبزننده ارتقاء یافته است. به تصوّر ما، جامعه جهانی پس از 11/9 دیگر صرفاً جامعهای با فرهنگ بیمزده و یا در معرض بیم (Risky) نیست، بلکه به یک جامعة بیمزده نظارتی یا حراستی(Surveillance-risk Society) بدل شده است که در آن میتوان از جهانیشدن جدّی و چندلایة بیم سخن به میان آورد. بیشک اِعمال قدرت، حاکمیت و نظارت در یک جامعه و فرهنگ بیمزدة نظارتی، حتی در منزویترین و سنتیترین کشورهای دنیا، متفاوت از شرایط قبل از حادثه 11/9 خواهد بود؛ دنیایی که به شکل منحصر به فردی از حیث تاریخی شاهد تلفیق پیچیده جامعه جهانی بیمزده با جامعه جهانی نظارتی (تحت دیدهبانی) و بسط ابزارهای مراقبت و رصد درونی بر شهروندان است.
کلیدواژهها
مقدمه
متفکر و جامعهشناس صاحب آوازه، الریخ بِک[1] نظریة و مفهوم جامعه بیمزده[2] را برای اوّلین بار در سال 1986 به زبان آلمانی منتشر کرد. این کتاب در عرض پنج سال (1991-1986) بیش از 60 هزار جلد فروش رفت که برای یک کتاب روشنفکری و پژوهشی در زبان آلمانی شـگفتآور می نـمود. ایـن کتاب در سـال 1992 به انگلیسی ترجمه شد و با عنوان "جامعه بیمزده: به سوی مدرنیتة نوین" در دسترس علاقهمندان بیشتری قرار گرفت (لَش و واین، 1992: 1). از سال 1992 به بعد، گذشت زمان بر دلالتها، کاربردها و تعابیر نظریه و مفهوم جامعة بیمزده از یک طرف، و اشتهار بانی و مروّج آن در سطح اروپا و جهان از طرف دیگر افزود. حال سؤال این است که نظریة جامعة بیمزده دارای چه خصوصیات برازندهای است که آن را با این همه استقبال جهانی روبرو کرده است؟ شاید در واکنشی کوتاه به این سؤال کلیدی چنین قلمداد شود که جامعیت و انطباق بالای این نظریه یا مفهوم با مسائل جهانیشده[3] ویا رخدادهای جامعه جهانی اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم (برای مثال، مسائل و تروماهای[4] زیستمحیطی- اقلیمی و امنیتی مانند مسأله گرمشدن زمین، تروریسم و مواردی جز آنها)، و چندگانگی دلالتهای آن (از جمله دلالتهای سیاسی، اکولوژیک، زیستمحیطی، اجتماعی-فرهنگی و مفهومی-شناختی) مهمترین دلیل برای فراگیری آکادمیک و غیرآکادمیک آن باشد. وانگهی، در این نظریه مناسبات بین دانش و سیاست به شکل متفاوتی از نظریههای متعارف و سنتی در جامعهشناسی صورتبندی شده است. در این مقاله نگارندگان علاوه بر ارائه طرحوارهای کلی از ماهیّت، ویژگیها و دلالتهای خاص این نظریه در جامعهشناسی و همچنین ارائه یک بازنگری انتقادی از بدنه دانش و پیشینة پژوهشی مربوط به آن، بر یکی از مهمترین دلالتهای این نظریه یعنی دلالتهای سیاسی آن تأکید دارند. در واقع، این مقاله به سهم خود مهمترین دستاوردها و خدمات[5] نظریه جامعه بیمزده الریخ بِک و طرفداران او را به جامعهشناسی سیاسی و همچنین مباحث مربوط به مناسبات بین دانش، سیاست و جامعه را در عصر یکپارچه و جهانیشده مورد واکاوی قرار داده است. به طور مشخصتر این مقاله تلاش کرده است دلالتها و کاربردهای خاص این نظریه را در مناسبات دانش و سیاست به تفکیک زمانی قبل و بعد از حادثه تروریستی 11 سپتامبر سال 2001 مورد تأمل قرار دهد. فرض مقاله بر این است که پس از واقعه 11/9 و به نوعی گسترش حملات تروریستی در جهان و با تبدیل زیستمحیط و تروریسم به مثابه مسأله اجتماعی جهانیشده (یِرلی، 2004؛ بری، 1999؛ کاپرا، 2002؛ تُرک، 2004)، مفهوم بیمزدگی یا ریسک و به تبع آن نظریه جامعه و فرهنگ بیمزده بیش از پیش جهانیشده است، بهطوریکه اولریش بِک، در حد مقام یک پیامآور یا پیشگوی هشدار دهنده ارتقاء یافته است. جامعه جهانی پس از 11/9 دیگر صرفاً جامعهای با "فرهنگ و سیاست بیمزده" ویا در معرض بیم نیست، بلکه به یک جامعة بیمزده نظارتی یا حراستی[6] بدل شده است که در آن میتوان از جهانیشدن جدّی و چندلایة بیم سخن به میان آورد.
سبکهای اندیشیدن و زیستن[7] در یک جامعه بیمزده
الریخ بِک در اکثر آثار خود (بِک، 1992، 1996، a2000، b2000، 2002، 2008) به ویژه در اوّلین و شاید مهمترین اثر خود؛ «جامعه بیمزده» (1992) استدلال کرده است که افراد در جوامع غربی در دورهای در حال گذار زندگی میکنند که در آن جامعه صنعتی در حال بدل شدن به یک جامعه بیمزده است. در این دورانِ گذار[8]، تولید ثروت، ملازم با بیمزدگی است، بیمزدگیها یا ریسکهایی که به منزلة پیامد مدرنیزاسیون در حال گسترشاند. مدرنیزاسیون مبتنی بر مسیرها یا مجاری[9] جامعه صنعتی در حال جایگزینی به وسیله یک مدرنیزاسیون مبتنی بر اصول یا قواعد[10] جامعة صنعتی است. آثار جهانی مدرنیته با محدودیتها و سختیهای مربوط به پروژة جامعه صنعتی به مقابله برخاسته است. وضعیتی که در آن بشر فرصتها و تهدیدها را در جهانی که آنرا کنترل نمیکند، محاسبه میکند (بِک، 1992، 1996، a2000؛ آدام و همکاران، 2000؛ آلبرو، 1380). بِک در ادامه میافزاید که مشکل اساسی جوامع غربی تولید و توزیع کالاهایی مانند ثروت و اشتغال در وضعیتهای رکود، بحران یا کمیابی نیست، بلکه ممانعت یا به حداقل رسانی عوامل زیانبار یا بد [11]و ریسکها است. امروزه مناقشهها، مجادلات و دغدغههای مربوط به ریسک بر حوزههای عمومی، سیاسی و خصوصی زندگی اجتماعی مدرن در حال گسترش و چیرگی است. از اینرو، شهروندانی که در این جوامع زندگی میکنند، آگاهی بیشتری از بیمها (ریسکها) پیدا میکنند و مجبور میشوند که در ساحتهای گوناگون زندگی روزمره و عادی با آنها روبرو مواجه شوند. بِک در این باره معتقد است که "هر کس به نوعی گرفتار پیکارهای تدافعی گوناگون و در انتظار ظهور نوعی خصومت در شیوة زندگی و تغذیه خود است" (به نقل از لاپتن، 1380: 294).
به باور بِک ما در یک جامعهای زندگی میکنیم که قبل از هر چیزی با ریسک و هستارهای مربوط به آن کاراکترایز میشود، ریسکهایی که عمدتاً از جنس اکولوژیک و زیستمحیطی هستند. از نظر بِک بایستی بین دو بعد یا برداشت از مفهوم ریسک تمایز قائل شد: برداشت رایج از ریسک و برداشت واقعی از ریسک. به علاوه، مفهوم ریسک** مورد نظر بِک مفهومی متفاوت از مخاطره (Hazard) و خطر (Danger) است. برای او ریسک مفهومی اعم بر مخاطره و خطر است. بِک تصریح میکند که "مخاطرههای بالقوه اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ]در دوره مدرنیته متأخر[ در واقع صرفاً یک بعد یا دامنهای از جامعه بیمزده هستند" (بِک، 1992: 13).
رویکرد اصلی پیامآورِ نذیرِ مفهوم مدرنیته متأخر در اکثر نوشتههایش، یک رویکرد رئالیستی است، هر چند که ارائه یک برداشت و سنخبندی مطلقگرایانه از بِک و اندیشهها و آثار او چندان ساده نیست. الریخ بِک در آثار خود پیوسته نگرانی و به عبارت بهتر خشم خویش را از سرنوشت همواره مخاطرهآمیز زندگی اجتماعی در عصر مدرنیته متأخر بیان میکند و به نوعی بینش یا روایتی آخرالزمانی[12] از اینکه چگونه مخاطرهها و ریسکها میتوانند گونه بشر و سایر موجودات زنده را در روی زمین نابود کنند، ویا سرشت آدمیزاد را به بیراهه هدایت کنند، ارائه میدهد. با این حال، او در شماری از نوشتههایش رویکردی میانذهنی و فرهنگی از موضوع ارائه میدهد. به طور مشخصتر، در برخی از آثار بِک، فرآیندهای فرهنگی و اجتماعی که میانجی (واسط) فهم ما از ریسکها هستند، مورد تأکید قرار گرفته است. برای مثال، بِک در کتاب "جامعه بیمزده" (1992) به کرّات متذکر میشود که میان ماهیّت واقعیِ ریسکها و برداشتی که عموم مردم از آنها دارند، تفاوت وجود دارد. به باور او،
"مشخص نیست که آیا این خود ریسکها هستند که تشدید شدهاند یا نظر ما دربارة آنها تشدید شده است". ... "ریسکها (بیمها)، ریسکهایی در معرفت هستند. بنابراین، برداشتها از ریسک و خود ریسکها چیزهای متفاوتی نیستند، بلکه یکی هستند" (به نقل از: لاپتن، 1380: 295-294).
فهم و روایت بِک از مفهوم "ریسک" تا حد زیادی به فهم و روایت ماکس وبر[13] از سرمایهداری و روح آن مشابهت دارد. وبر در اثر ماندگار خود، "اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری" (1905/1930)، در عین حالی که بر رشد و تسرّی روح سرمایهداری در قرون 17 و بعد از آن در قاره اروپا تأکید داشت، معتقد بود که در تمامی دورههای تاریخی و در اکثر مناطق دنیا، میتوان نشانگان ویا ردپاهایی از اصول سرمایهداری را مشاهده کرد (م.ش: روکس بروف، 1369). بِک نیز به مانند ماکس وبر ویا شاید با الهام از او معتقد است که تمامی جوامع انسانی در همة دورانهای تاریخی بشر، از حیث زیستی و مرتبط با سلامت، در معرض تهدید بودهاند. بنابراین، میتوان جملگی آنها را "جوامع بیمزده یا ریسک" قلمداد کرد. بِک ضمن وقوف بر این واقعیت و تصدیق آن، "جامعه بیمزده" را منحصراً برای توصیف فرایندهای دوران معاصر بکار میگیرد (به نقل از؛ لاپتن، 1380: 97-296).
الریخ بِک به صراحت اذعان میدارد که در دوران معاصر فازِ مکنونِ ترسهای مرتبط با ریسک به پایان رسیده است. مخاطرههای نامرئی شکل مرئی به خود گرفتهاند و خطرات مربوط به تخریب طبیعت و زیستمحیط دیگر در خارج از تجربیات زیسته شخصی ما در حوزة زنجیرههای اثرات بیوشیمیایی، ژنتیکی، فیزیکی و حتی شناختی ما رخ نمیدهند؛ در عوض، آنها به وضوح و بیش از پیش مجاری ادراکی ما یعنی چشمها، گوشها و دماغهای مـا را تـهدیـد مـیکـنند (بک، 1992: 55).
وی تلویحاً درگیرشدن افراد در مفهوم ریسک را به تعالی شناختی، رشد آگاهی و معرفت آنها نسبت می دهد. به زعم وی یکی از دلایل افزایش ریسک در جامعه (خصوصاً ریسکهای ذهنی و میانذهنی) توسعة آگاهیها است. افراد جاهل هرگز احساس ریسک نمیکنند. چه بسا صد مانع جدی توسط فرد جاهل پشت سر گذاشته شود ولی یک مانع توسط فرد آگاه و مطلع قابل پیمودن نباشد. ریسک متعلق به کسی است که نگاه به آینده غیر روشن و نامعین دارد؛ ریسک متعلق به کسی است که به همان نسبت از گذشته نیز بیمناک است (برگرفته از: عاملی، 1382: 62-161).
مفهوم ریسک ستون خیمهگاه منظومه فکری و نظریه تغییرات اجتماعی بِک است. به زعم وی، در واقع تفاوت بین جامعه صنعتی و جامعه جدید در مقولة ریسک (بیمزدگی) نهفته است. از این نگاه، جامعه بیمزده از ویژگیهایی مانند عدم تعیّن (عدم قطعیت)، ناباوری و تغییرات اساسی در نهادهای اجتماعی و سیاسی برخوردار است. بِک به منظور صورتبندی مدل تغییرات اجتماعی جوامع انسانی، ریسکها را در سه دوران متوالی از هم متمایز می کند:
- جوامع ما قبل مدرن/ Pre-Modern
- جوامع مدرن اوّلیه/Early Modern، و
- جوامع معاصر یا مدرن متأخر/ Late Modern.
بِک در اکثر آثار خود از جمله در "جامعه بیمزده" (1992) ضمن برشمردن ویژگیهای مدرنیته متأخر، آنها را با دوران مدرنیته اوّلیه مقابله و مقایسه میکند. در این میان، یکی از تفاوتهای عمدهای که توجه بِک را به خود جلب کرده است آن است که ریسکها و مخاطرهها در جوامع معاصر، به ویژه ریسکها و مخاطرات زیستمحیطی، به شکل چشمگیری با دورههای قبلی فرق کرده است. او مدعی است که عظمت، ماهیّت و کاراکتر جهانی ریسکها چناناند که تعیین کمیّت و گستره آنها، مدیریت بهینه آنها، و اجتناب از وقوع آنها روز به روز دشوارتر میشود. مخاطرههای عصر حاضر، بیشتر رویدادهایی لایتناهی یا بیانتها هستند تا وقایعی که فرجام آنها قابل پیشبینی است. او استدلال میکند که در دوران معاصر، مخاطرهها بسیار آخر الزمانیتر از دورانهای قبلی هستند و به نحوی قادرند همة صُور حیات بر روی کرة زمین را به نابودی سوق دهند. همچنین، بِک محاسبهپذیری مخاطرههای دورة معاصر را با مخاطرههای دورههای قبلی مقایسه میکند. او معرفت و شیوههای اندیشیدن به تهدیدها و مخاطرات و نیز شیوه زیستن با آنها و استراتژیهای مقابله با آنها را در جوامع ما قبل مدرن، مدرنیته اوّلیه و مدرنیته متأخر با هم مقایسه کرده است. در حالیکه در جوامع پیش از مدرنیته، تهدیدهای متعارف و متداول مانند طاعون، خشکسالی، بلایای طبیعی، جنگها، خدایان و شیاطین، محاسبهناپذیر و تسخیرناشدنی قلمداد میشدند، بعد از شروع عصر مدرنیته این تهدیدها در فرایند توسعة کنترل عقلانیّت ابزاری به تهدیدها و بیمهایی تسخیرپذیر و قابل تبیین بدل شدند (بِک، 1996: اقتباس کلی). بر اساس دیدگاه بِک در دورة مدرنیته متأخر شیوههای محاسبه و ارزیابی بیم در دورة مدرنیتة اولیه تغییر یافته است. در یک جامعه بیمزده روشهای سنتی مربوط به دورههای قبلی برای محاسبه ریسک دیگر کارایی ندارد. ریسکهای جامعة مدرن متأخر به سبب ماهیّت غیرمحلی و جهانیشده، و آثار بالقوة درازمدتی که دارند، به سادگی قابل محاسبه نیستند. وی معتقد است که هنگام وقوع بدترین فاجعه یا حادثة ممکن که تأثیرات آن طولانی مدت، جبرانناپذیر و محاسبه ناشدنی است، هیچ نهاد یا تشکیلاتی وجود ندارد که بتواند از آن ممانعت کند یا تأثیرات مخرّب آن را جبران کند (در واقع، تعبیری از توسعه ناپایدار[14]). .... ریسکهای معاصر را فقط با استفاده از ابزارهای تکنولوژیک میتوان کاهش داد امّا هیچگاه نمیتوان بطورکامل آنها را کنترل کرد یا از میان برداشت (لاپتن،1380).
بِک با اشاره به اینکه ریسک و مخاطرات دنیای معاصر معلول و پیامد کنشها و تصمیمهای انسانیاند (Human-made)، به نحوی متولیان، برنامهریزان و خطمشیگزاران امور اجتماعی، عامالمنفعه، زیستمحیطی، و علمفنآورانه را نقد کرده است. او در واقع منشاء ریسکها و مخاطرات را از دنیای مرموز طبیعت (به معنی جهان ناآدمیان) و عوامل متافیزیکی به دنیای (درون) مرموزتر و نامعینتر طبیعت (به معنی سرشت) و عملکرد آدمیزاد سوق داده است. بِک در این باره تأکید میکند که ریسکها در دنیای معاصر، اساساً مبتنی بر تصمیمها هستند، به ویژه تصمیمهایی که گروههای ذینفع از جمله سازمانها و گروههای سیاسی با در نظر گرفتن فواید تکنیکی- اقتصادی و با ملاحظات مربوط به سودمندی خود اتخاذ میکنند، واقعیتی که آنتونی گیدنز آن را با عنوان "زندگی در جامعة پس از پایان طبیعت" نامیده است. به باور گیدنز، زیستن و سبکهای آن پس از پایان طبیعت به این معنی نیست که جهان طبیعی ناپدید شده است، بلکه به معنای آن است که در جهان طبیعی، هستارها یا چیزهایی که تحت تأثیر فعالیتها و دستکاریهای انسانی نباشند، بسیار اندکاند. .... گیدنز در جای دیگری میگوید:
"کمتر نگران آنیم که طبیعت با ما چه میکند، بلکه بیشتر نگران آنیم که ما با طبیعت چه میکنیم ویا چگونه طبیعت را تغییر دادهایم (گیدنز، b1380؛ 51).
برای بِک ریسکها میتوانند به نوعی دارای بار قدرتی (معطوف به قدرت) باشند و معانی و دلالتهای ایدئولوژیک داشته باشند برای اینکه این ریسکها میتوانند معلول تصمیمهای جانبدارانه و انتفاعی گروههای ذینفع و سازمانها و نهادهای خاصی باشند. تـمامـی مـوارد و مصـادیـق فـوق را بـِک با عنـوان "سـیاسیسازی طبـیعت"[15]
مینامد. از نظر او، طبیعت دیگر یک مفهوم ویا هستار غیرسیاسی نیست. حتی اگر ما بخواهیم طبیعت را در در دستان پاک و عینیتگرایانه دانشمندان و اصحاب راستین علم ببینیم، چیزی از ماهیّت سیاسی این مفهوم نمیکاهد. بِک معتقد است که نتیجة اکتشافات، آزمایشها و پژوهشهای دانشمندان علوم طبیعی میتواند به سادگی دستاویزی برای امیال و کنشهای سیاسی و معطوف به قدرت قرار گیرد (بِک، 1992: 84-80). فهم و تلقی او از علمفنآوری و اصحاب و کنشگران آن به نحوی با نگاه مارتین هایدگر[16] از ماهیّت تکنولوژی قابل مقایسه و انطباق است. هایدگر در آثار خود به طور مشخص توجه ما را به اصل یا تصوّر بیطرفی علم و تکنولوژی جلب میکند. به باور او، اصل بیطرفی علم و تکنولوژی به سادگی ابطالپذیر است. هایدگر در مقاله "پرسش از تکنولوژی" در این باره می نویسد:
اگر تکنولوژی را امری خنثی تلقی کنیم، به بدترین صورت تسلیم آن خواهیم شد؛ زیرا چنین تصوری از تکنولوژی چشم ما را به کلی بر ماهیت تکنولوژی می بندد (هایدگر، 1377: 5).
این تأمل بِک در باب علمفنآوری و اصحاب آن، و به نحوی همداستانی او با مارتین هایدگر، او را در مقابل صاحبان رأی و جامعهشناسانی قرار میدهد که رویکردی کلاسیک و محض از علمفنآوری دارند. به طور مشخص، بِک با این رویکرد در مقابل رابرت کینگ مرتن[17] و طرفداران او در «جامعهشناسی قدیم علم»[18] (علم به مثابه یک نهاد اجتماعی) قرار گرفته است. از نظر مرتن، هدف نهادی علم بسط و توسعه دانش محکخورده و معتبر است و بر همین سیاق مجموعه دانش انباشتهشده، محصول عمل جمعی، مداوم و تاریخی دانشمندان و دیگر اصحاب علم است. آراء مرتن و اصحاب او در جامعهشناسی علم با تصوّر کلیشهای «علمِ محض» همسو است؛ تصوّری که بر همگرایی و همپوشانی علم محض و علم آکادمیک، حداقل در سطح تصوّرات و برداشتهای عموم مردم، متمایل است. به علاوه، از این نظر "بیطرفی عاطفی و ارزشی"[19] دانشمندان نه فقط در فهم علم و انجام پژوهش های آکادمیک اجتناب ناپذیر است، بلکه فینفسه برای علم و تحقّق اهداف آن مفید است (مرتن، 1973؛ بوچی، 2004؛ ودادهیر و همکاران، 1387).
بر اساس مباحث فوق، جدول (1) مقولهبندی جوامع و ویژگیهای آنها را بر اساس رویکرد بِک از پویایی مفهوم ریسک و کاراکترهای هر یک از مقولهها را بر اساس کیفیت فهم و همچنین استراتژیهای مقابله با ریسک و مخاطرات طبیعی، محیطی، اجتماعی و اقتصادی نشان میدهد.
|
جامـعه صنعتگرای متأخر (جامعه بیمزده) |
جـامـعه صـنعتی یا صنعتگرا |
جامعه ما قبل صنعتی |
نوع جامعه براساس صنعت |
|
|
مدرنیته ثانویه یا متأخر |
مدرنیته اوّلیه یا متقّدم |
ما قبل مدرن (پیش از مدرنیته) |
نوع مدرنیته |
|
بیمها بطور همزمان از نـوع جـهـانـی، مـحلی و شـخـصـی، فـرازمـانی، فـراسـنی، فـرا طـبقاتی و نـامعین (غیرقطعی) و غیر قابل محاسبه |
ریسکها از نـوع شخصی، محـلّی و تا حـدودی مـقــیـّد در جـغـرافـیـای مــّلی کشورها، طبقات، گروههای سنی و در عین حال مشخص و محاسبه پذیر هستند. |
ریسکها از نوع شـخـصی و از حـیـث فـضـایـی و زمـانی مـحــدود و محاسبه ناشدنی هستند. |
نوع ریسکها |
|
|
برداشت عینی و در عین حال بین ذهنی (فــرهــنـگــی) از ریسکها ریسکها به منزله چـه هستند: چیزهــایـــی مــصــنـوع یا ساختگی (Fabricated) و یا مواردی جز آن. |
بـرداشـت عـیـنـی و صـنـفــی از ریسکها |
برداشت عینی و طبیعی از خطرات و ریسکها |
تلقی از ریسکها |
|
|
آثــار بــالـقــوه درازمـــدت و جبرانناپذیر |
آثار کوتاه مدت و میان مدّت |
آثار کوتاه مدّت و میان مدّت |
آثار ریسکها و خطرات |
|
|
عــامـل کــنـــش انسانی (مــداخـــلـه انسان) تغـیـیرات تکنولوژیک |
عـامـل انـتـخــاب اجتماعی و میـزان تـوسـعه کـنـتـرل عقلانیت ابزاری |
عوامل خارجی و فوق طبیعی مثل ترس از طبیعت، شیاطین، خدا و .... |
عامل اتکاء در تبیین ریسکها |
|
|
مشکلات زیست – مـحـیـطی مـثل رقیق شدن لایه ازن، جـنـگلزدایـی، مواد رادیواکتیو، تروریسم و ..... |
جــنگ و اسلحه، اضـطــراب و اسـتــرسهـای شـدیـد کـاری، تصادفات و ..... |
سـیــل، زلـزلــه، طــاعــون، وبـا، جـنــگ، گرسنگی و.... |
ریسکها و خطرهای متعارف |
|
|
تلقی علم و تکنولوژی به منزله شمشیر دولبه (مفید و مضر) |
علم و تکنولوژی به مثابه عامل نجات بخش |
تسلط علوم اولیه و شناختهای مبتنی بر امور مذهبی، حجتیّت، رمز و راز و.... |
اقتداء به علم و تکنولوژی |
|
|
امنیت |
برابری |
- |
آرمان |
|
به علاوه، به منظور ارائه درکی عمیقتر از رویکرد بِک در خصوص جامعة بیمزده میتوان با اتخاذ رویکردی تطبیقی، نظریه او را با رویکردهای موازی ویا رقیب در دوران معاصر مقایسه کرد. برای نیل به این هدف، به طور مشخص، میتوان نظریه جامعه بیمزده بِک، نظریه جامعه دانش (دانایی) محور دانیل بل و نظریه جامعة چندپاره شده "جمیسون و هاروی" را حول محور مفهوم دانش (Knowledge) مورد مقابله و مقایسه قرار داد (جدول 2).
دانش به منزلة نیرویی برای تغییرات اجتماعی |
تأثیر روی دانش تخصصی (کارشناسی) |
تحولات در دانش |
بنیانگذاران و مروّجان نظریه/ رویکرد |
نوع جامعه
مؤلفههای دانش |
دانش به منزله نیروی مثبتی برای تغییرات و کامیابیهای اجتماعی و اقتصادی تلقی میشود. |
دانش کارشناسی) (Expert مطمئن، قابلاعـتماد و بهطور فـزایـنــدهای ارزشـــمــند(Valuable) ارزیابی میشود. |
افزایش اهمیت علوم کاربردی، دانش بازاریابی و دانش نظری |
دانیل بل (D. Bell) اف. کیرنکراس (F. Cairncross) سی. لیدبتر (C. Leadbeater) |
جامعه دانش محور (The Knowledge Society) |
تحوّلات دانش منعکسکنندة تکهتکه شدن (چندپاره شدن) اجتماعی است تا خلق تغییر ]جدّی و بیشتر[ اجتماعی |
دانش کارشناسی مشروعیتزدایی شده و به چالش کشیده میشود. دانش کارشناسی تحتالشعاع فرهنگ تودهای |
داعیههای حقیقی از علوم طبیعی، علوم اجتماعی، ایدئولوژیهای سیاسی و حتی زیباییشناسی جملگی به چالش کشیده شده وتحلیل میروند. |
اف. جمیسون (F. Jameson) دیوید هاروی (D. Harvey) و .... |
جامعةچندپاره شده (The Fragmented Society) |
دانش جدید از مخاطرهها و ریسک ها نظام اجتماعی قدیمی را متزلزل کرده و میتواند عامل عمدهای هم در تغییرات مثبت و هم در تغییرات منفی باشد. |
نخبگان حکومتی و علمی زیر سئوال رفته و مشروعیتزدایی میشوند. برگزیدگان و کارشناسان در جبهه مخالف، با قدرت بیشتری وارد عرصه عمل میشوند. |
دانش پیرامون ریسکها و مخاطرات زیست محیطی افزایش یافته و عمومی میشوند؛ امّا اجماع یا تواقق جّدی و در عین حال آشکار در مورد آنها حاصل نمیشود. |
اُلریخ بِک (U. Beck) |
جامعة بیمزده (The Risk Society) |
سیاست در جامعة بیمزده[20]
کاملاً طبیعی به نظر میرسد که در یک جامعة بیمزده سیاست و قدرت، به مثابه دو مفهوم کلیدی در جامعهشناسی و علوم سیاسی، به طور مستقیم یا غیرمستقیم با سبکهای اندیشیدن و زیستن در چنین جامعهای، منطبق بوده و این دو مفهوم تعاریف جدید و متفاوتی از برداشتهای متعارف در جوامع صنعتی (مدرن اوّلیه) از آنها را میپذیرند. صرف نظر از اینکه مفهوم ویا نظریه جامعة بیمزدة بِک فینفسه نظریهای است اکولوژیک و زیستمحیطی تا یک نظریة سیاسی، این نظریه قویاً به لحاظ سیاسی قابل تأمل و تفسیرپذیر بوده و از دلالتهای سیاسی مختلفی برخوردار است. در یک جامعه بیمزده، نظام سیاسی صرفاً بر تولید، توزیع و مصرف کالاهای مادی متمرکز نیست، بلکه مدیریت و توزیع ریسکهای گوناگون نیز در زمره مهمترین وظایف نظام سیاسی است. به علاوه، در یک جامعه بیمزده که سرمایه اجتماعی (به ویژه بُعد اعتماد اجتماعی) کاهش یافته، اتکاء صِرف بر علمفنآوری و دستاوردها و ابزارهای آن از یک طرف و کارشناسان و متخصصان علمی از طرف دیگر نامعقول تلقی میشود؛ دولتمردان دیگر مورد اقتداء و اعتماد کامل شهروندان نیستند و هر مسالة اجتماعی و سیاسی محلی همزمان یک مسأله ملی-منطقهای و جهانی نیز محسوب میشود. در یک جامعه بیمزده، فرایندها و استراتژیهای حاکمیت و اِعمال قدرت، تأمین نیازها و خواستههای شهروندان، مشروعیتسازی قوانین و احکام و همچنین نظامهای پاداش و تنبیه اجتماعی و سیاسی پیچیدهتر و متمایزتر از نظامهای سیاسی متعارف است.
در مدینة بیمزدة بِک، بیم یا ریسک به مفهومی سیاسی تبدیل میشود، برای اینکه بیم زدگی، در معنای اخیر خود، پیامد کنشها و تصمیمهای انسانی است، به ویژه اعمال و تصمیمهای ایدئولوژیکی که افراد، سازمانها و گروههای سیاسی با در نظر گرفتن منافع، فواید و مزایای تکنیکی- اقتصادی، حرفهای و حزبی اتخاذ میکنند. بِک برداشت خود درباره این موضوع را چنین بیان کرده است:
"این شمار مردگان و مجروحان نیست که خطرات تکنولوژیهای برتر و نو را به سوژهای سیاسی بدل میکند، بلکه ویژگیهای اجتماعی و خودسازی (Self-generation) صنعتی آنهاست که این امر را به موضوع سیاسی بدل میکند” (به نقل از لاتپن، 1380:300-299).
بنابراین، بِک در چارچوب نظریة مدرنیتة بازاندیشانه خود معتقد است که اشکال جدیدی از سیاست و سیاستورزی در حال ظهور است که به شکل مستقیم به بحث ملت-دولت نمیپردازند. مدرنیته عملاً شکافی را بین دولت، به مثابه مرکزی سیاسی و فرهنگی که عملاً هیچ نفوذی بر مهمترین تصمیمهای مربوط به ریسک ندارد، و تصمیمهای اتخاذ شده در خارج از این حوزه یا مرکز، به وجود آورده است. این تصمیمها در یک خلاء جهانی و بینالمللی اتخاذ نمیشوند و زمینههای بینالمللی و جهانی متفاوتی قویاً بر فرایندهای تصمیمسازی اثر میگذارند. در چنین شرایطی، تصمیمات بایستی فوری و عاجل گرفته شوند برای اینکه زمان از ارزش بیشتری برخوردار است. تصمیمات همچنین بایستی با توجه به امکانات گوناگون، و با در نظر گرفتن پیامدها و تبعات متفاوت آنها برای انواع گروههای ذینفع گرفته شوند. از نظر بِک، دستاوردها و موفقیتهای عصر مدرنیته در تضمین حقوق مدنی، آزادی بیان و دادرسی و قوة قضائیه باعث ایجاد نوعی فرهنگ سیاسی جدید شده است که به نحوی نهادهای حکومت رسمی را در حاشیه قرار داده است. با توجه به ماهیّت تأملی و بازاندیشانه مدرنیته متأخر، بک از نوعی اخلاقیشدن زندگی اقتصادی و اجتماعی در جوامع جدید سخن میگوید. در این نوع زندگی اجتماعی و اقتصادیِ اخلاقیشده، عینیّت مسلمپنداشته شده، منطق و ضرورت الزامات فنی و مبتنی بر دانش کارشناسی، و نتایج و دلالتهای گوناگون رویکردها و سیاستهای حکومت رسمی پیوسته زیر سئوال میرود و فرصتهای جدیدی برای دموکراسی مهیا میگردد (به نقل از: نَش، 1382؛ 93-92).
بِک استدلال میکند که دولت اخیراً پشت دروازههای ملّت-دولت مجدداً برساخته و صورتبندی شده است. هر چند به لحاظ تاریخی ملت-دولتها از طریق منازعات و جنگها و به نحوی برای منازعات و جنگها تشکیل و تثبیت شدهاند، لیکن در جایی که انسانها با ریسکهای جهانی مواجه هستند، شرایط کاملاً متفاوتی حاکم است. این امر به ویژه با پایان جنگ سرد و توجه فزاینده به ریسکها و مخاطرات زیستمحیطی و اکولوژیک آشکار میشود. اکنون دولتها بایستی خودشان را با وضعیت جدید جامعة بیمزده از جمله با خرده سیاستهای[21] جنبشهای اجتماعی، فعالیتها، دعاوی، ابتکارات و اقدامات جدید مدنی (مثل NGOها)، انجمنها و گروههای حرفهای[22] و سایر گروهها و سازمانهای ذینفع انطباق دهند. از نظر بِک، این امر در بهترین شرایط به تشکیل دولت میزگردی[23] منجر میشود که در آن گروههای ذینفع مختلفی درباره سیاستهای ملی و بینالمللی دور یک میز نشسته و با همدیگر بحث میکنند (اقتباس از همان منبع: 94).
بِک هر چند که بیمهای جهان معاصر را به نحوی فراگیر، فرازمانی، فرافضایی و فراطبقهای تعریف میکند، لیکن تلویحاً به مفهوم نابرابری اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در این خصوص توجه میکند. او تلویحاً با توجه به نوع ریسکها، مفهوم نابرابری را پیش میکشد. از این نظر، برخی از ریسکها بسیار دموکراتیک و فراگیر عمل می کنند، بدینترتیب که همه شهروندان، بدون توجه به طبقه، موقعیت سیاسی و اجتماعی، سن، حزب و مقولههایی جز آنها، در معرض آن قرار میگیرند. ریسکها و تهدیدهای ناشی از آلودگی هوا، اختلالها[24] و آسیبهای اقلیمی و بیماریهای تنفسی و ریوی بهترین مثال برای این نوع ریسکها هستند. بِک باور خود در این زمینه را چنین خلاصه میکند: "در حالیکه فقر سلسلهمراتبی است، آلودگی هوا دموکراتیک است."
در مقابل، برخی از ریسکها به شکل تبعیضآمیزی شهروندان را تهدید میکنند. یعنی، در مواردی افراد ندار و محروم در مقایسه با افراد دارا و ثروتمند و افراد کم سواد در مقایسه با افراد فرهیخته و صاحب دانش فرصتهای کمتری برای شناخت ریسک، اجتناب از آن و مدیریت خطرات بالقوه آن دارند. این به معنی آن است که فقر در تمامی ابعاد و ساحتهای خود نه فقط جرمزا و مرگآور است، بلکه ریسکزا و مخاطرهآفرین نیز هست. از نظر بِک، آنچه که در مورد طبقات و گروههای اجتماعی صحّت دارد در مورد ملّتها و هستارهای کلانتر نیز صادق است. یعنی، ریسکها در ملتهای فقیر تمرکز یافته و یا به آنها منتقل میشوند (نوعی انتقال یا گذر ریسک[25])، این در حالی است که ملتهای دارا و ثروتمند قادرند بسیاری از ریسکها و مخاطرات را مدیریت کرده و از خود دور سازند (ریتزر، 2000: 565). برای مثال، مردم فقیر جهان (عمدتاً کشورهای جنوب) توان کمتری برای مدیریت اپیدمیهای فراگیری نظیر مسأله اچآیوی/ایدز[26] دارند و به تبع تلفات قابلتوجهی را متحمّل میشوند، این در حالی است که جوامع دارا و ثروتمند جهان (کشورهای توسعهیافته یا شمال) با توسل به امکانات و مزیّتهای خاص خودشان از جمله داشتن مالکیت معنوی بر بسیاری از پتِنتهای[27] مربوط به تولید و توزیع درمانها و داروهای مربوط به مدیریت و درمان اچآیوی/ایدز توانستهاند این اپیدمی را مدیریت نموده و از وضعیت یا حالت اضطراری خارج نمایند (م. ش. قاضی طباطبایی و همکاران، 1385). در مجموع، میتوان نتیجه گرفت که مناسبات بین ریسکها و نابرابریها و تحریمهای اجتماعی و سیاسی متنوع و چندسطحی بوده و مناسباتشان از موردی به مورد دیگر متغیر است. در حالی که برخی ریسکها از نابرابریها و تحریمهای اجتماعی و سیاسی تأثیرپذیر نیستند، برخی دیگر قویاً تحت تأثیر آنها هستند.
بِک معتقد است که در یک جامعة بیمزده، قلمرو سنتی سیاست، یعنی حکومت، قدرت خود را از دست داده است، برای اینکه مخاطرات و ریسکهای بزرگ معمولاً از چیزهایی سرچشمه میگیرند که بِک آنها را "خردهسیاست" نامیده است. به باور او، در همین نظام خرده سیاستها است که ساختارهای یک جامعة مدرن شکل میگیرند. این بخشی از همان چیزی است که بِک آن را "از همگسیختگی سیاست"[28] خوانده است، جایی که سیاست دیگر صرفاً در دست حکومت مرکزی نیست، بلکه بیش از پیش به قلمرو فعالیتهای خُرد افراد و گروههای متنوع ذینفع بدل شده است. این افراد و خرده گروهها در مقایسه با حکومت مرکزی خصلت بازاندیشانه و خود انتقادی[29] بیشتری داشته و از این ظرفیت برخوردارند که نسبت به خودشان و تصمیماتشان تأمل و بازاندیشی کرده و در مواجهه با ریسکهای منبعث از مدرنیته پیشرفته استراتژیهای مدیریتی بهتری اتخاذ نمایند (آدام و همکاران، 2001؛ ریتزر، 2000).
در مجموع، مـیتوان چنین استـنباط کـرد که اعمال سیاست و سیاستورزی در یک جامعه بیمزده ذاتـاً یــک سـیـاسـت دانـشمحور، کارشناسی (خـبـرگـی) و ضـد خـبـرگـی[30] است. در یک جامعه بیمزده، منطق اساسی خطمشی اقتصادی و تضاد سیاسی از "منطق مثبت توزیع کالاهای اجتماعی"[31] به "منطق منفی توزیع زیانهای عمومی" بدل شده است. در حالیکه در جامعه صنعتی تضادهای سیاسی و اجتماعی بر سر توزیع برابرانه و عادلانه ثروت و کالاها و مزیتهای اجتماعی و اقتصادی خوب در میان تمامی طبقات و گروههای اجتماعی بود، در جامعه بیمزده تلاش میشود از ریسکها و مخاطرات متنوع زندگی اجتناب شده و فرصتهای برابری برای پرهیز از آنها و مدیریت آنها ایجاد شود. مضاف بر این، در حالیکه در جامعه صنعتی برای مدیریت تضادهای اجتماعی و سیاسی شاهد "راهحلهای مبتنی بر مجموع مثبتها[32] هستیم، در جامعه بیمزده "راهحلهای مبتنی بر مجموع منفیها"[33] ارائه میشوند. بنابراین، از نظر بِک سیاستورزی و اِعمال قدرت در جوّ اجتماعی و سیاسی حاکم بر یک جامعه بیمزده به مراتب پیچیدهتر، چند وجهیتر و سختتر از جوامع دیگر است.
نکته پایانی در مفهومپردازی و نظریهپردازی بِک درباره سیاست در جامعه بیمزده به آراء و آثار اخیر او برمیگردد که به نحوی آراء و دلالتهای فکری نظریه او را در مسیر و جهتگیری جدیدی قرار داده است. این جهتگیری جدید یا بازنگری، آراء بِک را به نحوی به بدنه دانش و پیشینه نظریهپردازی مربوط به جامعه نظارتی (نوریس و آرمسترانگ، 1999؛ لایِن، 2001، 2003، 2004) و جامعهشناسی تروریسم (تیلی، 2004؛ تُرک، 2004؛ دیفلام، 2004؛ اسپیلرمن و استِکلاف، 2009) پیوند زده است. به طور مشخص، حادثه تروریستی 11 سپتامبر سال 2001 را میتوان در حکم یک نقطه عطف یا چرخشی در آثار و آراء بِک قلمداد کرد برای اینکه او پس از این حادثه ریسکهای مربوط به ترور و تروریسم و بیوتروریسم، و ریسکها و تهدیدکنندههای بیولوژیک و مرتبط با سلامت را در کانون توجه خود قرار داده است. او نشان داده است که مفاهیم ریسک، قدرت و امنیت معانی و ماهیتهای متفاوتی پس از حادثه 11 سپتامبر پیدا کرده اند و این امر نتایج و دلالتهای خاصی را برای اقتصاد سیاسی عصر جهانیشده و مناسبات بین دانش و سیاست به همراه داشته است. به علاوه، این روشنفکر نهیبزننده مکانیزمها و فرایندهایی را برای فهم و مدیریت این نوع از ریسکها و دلالتهای گوناگون آنها در هزاره سوّم پیشنهاد کرده است. بِک در آثار و تأملات اخیر خود، فیالواقع، ضمن بازنگری در نظریه و مفهوم جامعه بیمزده خود بر اساس ریسکها و تهدیدهای جدیدتر و جدّیتری مانند ریسکهای بیولوژیک و (بیو)تروریستی به نحوی توجه ما را به ساحتها، الزامات و دلالتهای یک جامعه بیمزده حراستی یا نظارتی بحث کرده است (بِک، 2002، 2008).
بحث و نتیجهگیری
این مقاله طرحوارهای کلی از مفهوم و نظریه جامعه بیمزده ارائه میکند. تأملی جامعهشناختی بر آثار و آراء الریخ بِک، به ویژه مفهوم و نظریه جامعه بیمزده یا جامعه جهانی بیمزده او پیش از هر چیزی مؤید آن است که او فهم و خوانشِ نویی از تغییرات اجتماعی، ریسک، هویّت و سیاست در دوران معاصر ارائه کرده است. این مقاله نشان داد که ریسک مهمترین مفهوم در منظومه فکری و مفهومپردازی بِک است که از اوایل دهه 1990 آراء بسیاری از جامعهشناسان و صاحبنظران معاصر را از جمله آنتونی گیدنز، اسکات لَش، باربارا آدام را تحت تأثیر قرار داده است. برای مثال، از سال 1992 مفهوم ریسک به یکی از موضوعات و مفاهیم جدّی مورد بحث آنتونی گیدنز بدل شده است (گیدنز، 1378، 1379، a1380). بِک، به عنوان یک مدرنیست متأخر و غیرمتعارف و به تعبیر آنتونی گیدنز (2003) به مثابه یک ضد پستمدرن، بر این باور است که مدرنیته نه فقط به پایان خود نرسیده است، بلکه به نوعی در نقطه عزیمت خود است؛ عزیمتی که فرایند و محتوای آن متفاوت از مدرنیتة اولیه است.
طبق نظر بِک در یک جامعه جهانی بیمزده همه چیز از جمله دانش، سیاست، قدرت و مناسبات چندسطحی و پیچیده آنها بر مفهوم ریسک و بازاندیشیهای مرتبط با آن متمرکز است. در چنین جامعهای از هم گسیختگی سیاست بیش از جوامع پیشین است. در جامعة بیمزده، طبیعت و علمای علوم طبیعی دیگر حامل و ناقل صِرف تعیّن، جهانشمولی، عینیّت ویا بیتفاوتی ارزشی-عاطفی منسوب به علمفنآوری نیستند، بلکه هر دوی طبیعت و علمورزی به شکل فزایندهای سیاسیشده و به تبع آن دانشمندان علوم طبیعی نیز تا حد ایدئولوگها و میسیونرهای سیاسی پیش میروند. بک در این باره چنین گفته است: «امروزه طبیعت سیاسی شده و نتیجه اش این است که دانشمندان طبیعی نیز مانند دانشمندان اجتماعی و علوم سیاسی کارشان سیاسی شده است» (بِک، 1992: 82).
در یـک جـامـعه جـهانـی بیمزده هـر اتـفـاقـی کـه در گـوشـهای از جـهـان رخ دهـد،
مـیتـواند دارای آثار و دلالتهای جهـانـی و فراگیر بـاشـد. مـفهوم ریسـک یـا بـیمزدگـی مورد نظر بِک قویاً با مفاهیم و واقعـیتهـای اعـتـماد، مسـئولیـتپذیری، امـنـیت و حـراسـت در رابطه است (اریکسون و هاگرتی، 1997: 120-83). در چنین جامعهای نمیتوان دور کشورها و فرهنگهای ملی مرزهای نفوذناپذیری کشید. به علاوه، نمیتوان در کنار سرزمینها یا مناطق نااَمن و مخاطرهپذیر، مناطق و جوامع اَمن تعریف کرد. امنیت و مخاطره کشورها قویاً با هم مرتبطاند. سیاستمداران و صاحبان قدرت در جامعة بیمزدة جهانی دیگر حاملان صِرف قدرت و اِعمال آن نیستند، بلکه در کنار دانشمندان علوم طبیعی و دیگر برگزیدگان حوزه علمفنآوری و تکنوکراتها در معرض نقدها و چالشهای مختلف قرارمیگیرند (همان منبع). در جامعة جهانی بیمزده، کنشگران و عوامل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نوظهوری مانند جنبشهای مدرن صلح سبز، طبیعتگرایان، NGOها، مخالفان جهانیسازی، دانشمندان مستقل، خبرنگاران و پزشکان بدون مرز و .... ، قویاً اِعمال سیاست و قدرت انحصاری دولتهای مرکزی را تحتالشعاع قرارداده و حتی مورد تضعیف قرار دادهاند. این شرایط در واقع همان چیزی است که جرمو راوتز (1999) در نظریه و مفهوم «علم پسانرمال»[34] آن را "افزایش گروهای تصمیمگیری"[35] نامیده است (راوتز، 1999؛ راوتز و فانتویکز، 1999).
تأملی بر منظومه فکری و نظری بِک از اوان طرح نظریه جامعة بیمزده تاکنون حاکی از آن است که بِک به لحاظ مفهومپردازی و نظریهپردازی دو فاز یا مرحله اساسی را سپری کرده است که نقطة تفکیک یا عطف آنها حادثه تروریسی یازده سپتامبر سال 2001 است. قبل از این حادثه، آثار و آراء عمدة بِک بر بسط و گسترش مفهوم و نظریه جامعه بیمزده متمرکز بود. در حالی که قبل از حادثه 11/9 این بسط عمدتاً ماهیّت اکولوژیک، زیستمحیطی و در عین حال ضد پستمدرنیستی و متناسب با فرایند یکپارچگی جهانی داشت، پس از آن آراء و تأملات بِک در مسیر متفاوتتری قرار گرفته است. این مسیر یا جهتگیری جدید به طور مشخص مفهوم یا نظریه جامعه جهانی بیمزده را بیشتر به حوزهها و مباحث دیگری نظیر تروریسم و بیوتروریسم، و تهدیدها و مخاطرات جهانی مرتبط با آن پیوند زده است. به عبارت دیگر، پس از حادثه 11/9 آراء بِک درباره مفهوم ریسک و صورتبندی آن، دلالتها و معانی نظارتی و امنیتی بیشتری پیدا کرده است. در واقع با حادثه 11/9 بِک شاهد تحقّق بخشی از پیشگوییها و هشدارهای خود در جامعه جهانی بوده است و این جایگاه او را در حد مقام یک پیامآور یا پیشگوی نذیر ارتقاء داده است.
به طور مشخص، این جهتگیری یا مسیر جدید، آراء بِک را از یک سو به بدنه دانش و پیشینه نظریهپردازی مربوط به جامعه نظارتی (نوریس و آرمسترانگ، 1999؛ لایِن، 2001، 2003، 2004؛ اریکسون و هاگرتی، 2006) و از سوی دیگر به جامعهشناسی تروریسم (تیلی، 2004؛ تُرک، 2004؛ دیفلام، 2004؛ اسپیلرمن و استِکلاف، 2009) پیوند زده است. به طور مشخص، حادثه تروریستی 11 سپتامبر سال 2001 را میتوان در حکم یک نقطه عطف یا چرخشی در آثار و آراء بِک قلمداد کرد برای اینکه او پس از این حادثه ریسکهای مربوط به ترور و تروریسم و بیوتروریسم، و ریسکها و تهدیدکنندههای بیولوژیک و مرتبط با سلامت را در کانون توجه خود قرار داده است. او نشان داده است که مفاهیم ریسک، قدرت و امنیت معانی و ماهیّتهای متفاوتی پس از حادثه 11 سپتامبر پیدا کردهاند و این امر نتایج و دلالتهای خاصی را برای اقتصاد و نظم سیاسی عصر جهانیشده به همراه داشته و به مناسبات بین دانش و سیاست صورتبندی دوبارهای داده است.
بر این اساس، میتوان چنین استنباط کرد که ما صرفاً در یک جامعه نظارتی یا حراستی زندگی نمیکنیم (همان طور که دیوید لایِن ادعا میکند)، بلکه در یک جامعه بیمزده نظارتی به سر میبریم. این یعنی اینکه جامعه جهانی پس از حادثه 11/9 دیگر صرفاً جامعهای با فرهنگ بیمزده و یا در معرض بیم (Risky) نیست، بلکه به یک جامعة بیمزده نظارتی یا حراستی بدل شده است که در آن میتوان از جهانیشدن جدّی و چندلایة هر دو هستار ریسک و حراست (نظارت) سخن به میان آورد. بیشک اِعمال قدرت، حاکمیت و نظارت در یک جامعه و فرهنگ بیمزدة نظارتی، حتی در منزویترین و سنتیترین کشورهای دنیا، متفاوت از شرایط قبل از حادثه 11/9 است؛ دنیایی که به شکل منحصر به فردی از حیث تاریخی شاهد تلفیق پیچیده جامعه جهانی بیمزده با جامعه جهانی نظارتی (تحت دیدهبانی) و بسط ابزارهای مراقبت و رصد درونی بر شهروندان است. همان طور که در بخشهای قبلی مقاله اشاره شده است، این تلفیق به سهم خود ماهیّت و ویژگیهای جدیدی را بر مناسبات بین دانش و سیاست در جامعه و فرهنگ جهانی بیمزدة نظارتی بخشیده است. از این نظر، در یک جامعه جهانی بیمزده حراستی نه فقط ریسکها و مخاطرهها بلکه حتی استراتژیهای مدیریت آنها ویا شیوههای مقابله با آنها و همچنین فرایندهای مراقبت و حراست از افراد (Surveillance) نیز جهانی شده است. در مفهوم یا نظریه جامعه بیمزده نظارتی(S-RS)[36]، علامت هایفِن (-) به منزله تبدیل متناوب و پیوسته ریسک به نظارت و نظارت به ریسک است. در چنین جامعه جهانیشدهای، شرایط و فرهنگی حاکم است که فرانک فیوردی (1997، 2005، 2007) آن را «فرهنگ و سیاست ترس یا واهمه»[37] نامیده است. در چنین شرایطی، گروههای متولی کنترل اجتماعی و امنیتی همواره تلاش میکنند تا شیوههای نوینِ یکپارچهتر، نامرئیتر، درونیتر و پیشرفتهتری را برای اِعمال کنترل و مراقبت بر اَعمال و رفتارهای شهروندان، دادههای شخصی افراد، تکنولوژیهای ثبت و ضبط اطلاعات آنها در مدارک هویتی، کارت های اعتباری، فرودگاهها، مراکز خرید و فروش، مراکز و ایستگاههای عرضه سوخت و مواردی جز آنها اتخاذ کنند.
واپسین سخن اینکه در عصر به شدت جهانیشده، جامعه بیمزده نظارتی یا حراستی جهانی صرفاً به دنیای غرب ویا توسعهیافته غرب و شرق محدود نمیشود، بلکه مختصات و ویژگیهای آن بیش و کم در همه جوامع از شمال به جنوب و از غرب به شرق مشاهده میشود. برای مثال، در جامعهای نظیر جامعه ما صدور و فراگیری ملیکارتها، صدور و کنترل بر کارتهای سوخت، صدور و گسترش انواع کارتهای اعتباری و بانکی، طراحی و بسط کارتهای هوشمند پزشکی و ژنـتیکی؛ گسترش و در عین حال نظارت بر شبکهها، گیتها، نودهای مخابراتی، الکترونیکی و اینترنتی، افزایش شمار دوربینهای مداربسته در مراکز و فضاهای عمومی و دولتی و مواردی جز آنها، صرف نظر از کارکردها و دلالتهای تعریفشده و آشکار رفاهی، امنیتی و حرفهای که دارند، دارای معانی، دلالتها و کارکردهای مکنون نظارتی و حراستی هستند. این یعنی اینکه جامعه ما بخشی از جامعه جهانی بیمزده نظارتی است و ما خواسته یا ناخواسته در یک جامعه بیمزده نظارتی به سر میبریم؛ جامعهای که قـبـل از هـر چیـزی یـادآور و تجـلّیبـخش مـفهـوم میـشـل فـوکـو[38] با عنوانِ «دیدهبان مشرف به صحنه»[39] است که در قرن جهانیشده و بیمزده بیستویکم به اشکال گوناگونی در زمینه های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی اجرا می شود.
نشر نی.