نوع مقاله : علمی
نویسنده
کارشناس ارشد توسعۀ اجتماعی، دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران
چکیده
تحولات اجتماعی گستردۀ جهان در دوران کنونی (جهانیشدن، تکنولوژیهای نوین ارتباطی، صنعتیشدن جنگ و تروریسم، چیرگی ارزشهای مصرفگرا و...)، علاوه بر ایجاد تغییرات عمده در شیوۀ زندگی شخصی و اجتماعی انسانها، وظایف و کارکردهای علوم اجتماعی بهطورعام و جامعهشناسی بهطورخاص را نیز کاملاً تحت تأثیر قرار دادهاند. شیوۀ اثرگذاریِ تحولات نهادی جهانی بر موضوعات و دغدغههای علم جامعهشناسی و اینکه این علم، عمیقاً با مباحث عملی و اخلاقیِ زندگی روزمره در ارتباط است، از مهمترین دلایل شکلگیری کتاب حاضر بهشمار میآید. هدف این کتاب بهطورکلی، تأملی در جامعهشناسی مخاطره[1] و نیز بررسی انتقادی راههایی است که مطالعۀ مخاطره ازطریق آنها، وجهی انضباطی به ماهیت جامعهشناسی میبخشد. نویسنده بدین منظور، به مقدمات مفهومی، گرایشات اخلاقی و جهتگیریهای سیاسیِ انواع جامعهشناسی که این درونمایه در آنها وجود دارد، نظر کرده است. از دیدگاه وی، ارزش جامعهشناسیِ بازاندیشانه در تلاشی است که برای روشن ساختن محدودیتهای دعاویِ دانشیِ خود و نیز امکانپذیریِ رویههای اجتماعیِ مؤثر در ایجادِ این محدودیتها صورت میدهد. ارزیابیِ بازاندیشانۀ مباحث نظری و سیاسیِ مهمی که با عطف نظر به موضوع مخاطره در جامعهشناسی به انجام رسیدهاند، بازنمایندۀ اهمیت نظریههای اجتماعیِ کلاسیک و معاصر در تحلیل این مقوله است.
[1] Risk
تحولات اجتماعی گستردۀ جهان در دوران کنونی (جهانیشدن، تکنولوژیهای نوین ارتباطی، صنعتیشدن جنگ و تروریسم، چیرگی ارزشهای مصرفگرا و...)، علاوه بر ایجاد تغییرات عمده در شیوۀ زندگی شخصی و اجتماعی انسانها، وظایف و کارکردهای علوم اجتماعی بهطورعام و جامعهشناسی بهطورخاص را نیز کاملاً تحت تأثیر قرار دادهاند. شیوۀ اثرگذاریِ تحولات نهادی جهانی بر موضوعات و دغدغههای علم جامعهشناسی و اینکه این علم، عمیقاً با مباحث عملی و اخلاقیِ زندگی روزمره در ارتباط است، از مهمترین دلایل شکلگیری کتاب حاضر بهشمار میآید. هدف این کتاب بهطورکلی، تأملی در جامعهشناسی مخاطره[1] و نیز بررسی انتقادی راههایی است که مطالعۀ مخاطره ازطریق آنها، وجهی انضباطی به ماهیت جامعهشناسی میبخشد. نویسنده بدین منظور، به مقدمات مفهومی، گرایشات اخلاقی و جهتگیریهای سیاسیِ انواع جامعهشناسی که این درونمایه در آنها وجود دارد، نظر کرده است. از دیدگاه وی، ارزش جامعهشناسیِ بازاندیشانه در تلاشی است که برای روشن ساختن محدودیتهای دعاویِ دانشیِ خود و نیز امکانپذیریِ رویههای اجتماعیِ مؤثر در ایجادِ این محدودیتها صورت میدهد. ارزیابیِ بازاندیشانۀ مباحث نظری و سیاسیِ مهمی که با عطف نظر به موضوع مخاطره در جامعهشناسی به انجام رسیدهاند، بازنمایندۀ اهمیت نظریههای اجتماعیِ کلاسیک و معاصر در تحلیل این مقوله است.
حرفهای شدن جامعهشناسی آکادمیک در نیمۀ دوم قرن بیستم منجر به این شد که این رشته - از جهاتی- از مسائل روزمره و بنیادهای اخلاقی و عملیِ خود فاصله گیرد. در میان تأثیرات عمدۀ تحولات جهانی اخیر بر رشتۀ جامعهشناسی، ازجمله میتوان تأکید دوباره بر خصلت میانجیگرانۀ نیروهای اجتماعیِ دوردست در وقایع و تجارب روزمره، درهمتنیدگی امور محلی و جهانی در شکلگیری رویههای اجتماعی، و توجه ویژه به اخلاقیات و پاسخگویی اخلاقی در هر دو سطح فردی و جمعی را مطمح نظر قرار داد.
واقع امر این است که جوامعِ دنیای کنونی، جملگی در سیطرۀ نابسامانیهای جمعیِ ناشی از مخاطره بهسرمیبرند. از آسیبپذیریهای مبتنی بر ناامنی شغلی تا مسائلِ برآمده از تروریسم میتوان نقش مخاطره بهمثابه یکی از محرکهای اصلیِ اقتصاد جهانی را به نظاره نشست. به باور اولریش بِک[2] (نظریهپرداز اجتماعی آلمانی)، پیدایی مخاطرات اجتماعی را میباید با اقتصاد جهانی نوین و الکترونیک، همبسته دانست. جامعۀ مخاطرهآمیز جهانی[3]، انسانها را به نحوی فزاینده، هم درگیرِ مخاطرات محلی، ملی و جهانیِ زندگیِ شخصی و حرفهایشان نموده و هم بر شدت آسیبپذیریِ آنها افزوده است. امروزه ما با مخاطراتی سروکار داریم که به لحاظ اجتماعی، فضایی، اخلاقی و ازحیث نظام و پیامدها با مخاطراتی که نسلهای پیشین با آنها مواجه بودند، تفاوت دارند.
بسیاری از انسانهای این عصر، جامعه را منبع اصلی اضطراب و ایجاد هراس از ناشناختهها، غیرمنتظرهها و امور پیشبینیناپذیر تلقی میکنند. چالشِ عمدۀ پیشِ روی جامعهشناسی در این وضعیت، چگونگیِ واکنش به آیندهای است که خصلت متکثر و جهانمیهنی دارد. یکی از مهمترین وجوه کتاب حاضر، بررسی چندوچونیِ راهبردهای شناسایی، تحلیل و کمینهسازیِ مخاطره است؛ راهبردهایی که درون قلمروهای حکومت و سیاست اجتماعی جریان دارند. نویسنده قائل است بازشناسیِ ارزشهای سیاسی و دیدگاههای اخلاقی که شیوههای بهکارگیریِ زبان مخاطره در توصیف زندگی اجتماعی را تعدیل میکنند، اهمیتی فراوان دارد. زیستن در جامعۀ بهشدت مخاطرهآمیز، با نظارت شخصی[4]، خودگردانی[5]، خودساماندهی[6] و نمایشگری شخصی[7] فعالانه (درونِ عرصههای گستردهترِ اجتماعی و اقتصادیِ مخاطره) همراه است و بازنگریِ جامعهشناختیِ مقولۀ مخاطره در این کتاب، مباحثی که درخصوص تغییرات اجتماعیِ پردامنۀ جهانی وجود دارد را بسط میدهد.
کتاب از 6 فصل تشکیل شده و فصل اول آن، "جامعهشناسی در دنیای مخاطرات" نام دارد. تحلیل جامعهشناختی که زمانی بهواسطۀ ظرفیت روشن ساختن کنش و واکنش میان تاریخ، خود و شرایط اجتماعی از شهرت برخوردار بود، اینک بهمثابه کیفیتی ذهنی تلقی میشود که از یک سو، بار سنگین تاریخاش را به دوش میکشد و از سوی دیگر، در کشاکش تعیینِ هدف مطالعاتیِ خود و اثبات این امر است که میتواند به وعدههایی که داده عمل نماید. اگرچه تمرکز بر تجارب و بازگفتهای مشترک در مورد مخاطرات، بینشهایی پیرامون ویژگیهای متمایز زندگی اجتماعی در دوران معاصر فراهم میکند، اما برخی تا آنجا پیش رفتهاند که مخاطره را اصلِ سازماندهندۀ جامعه، دغدغۀ مهم فرهنگ سیاسی و تعیینکنندۀ عمدۀ هویت شخصی قلمداد کردهاند. علاوه بر بِک، نظریهپردازانی چون گیدنز و باومَن نیز مخاطرهپژوهی را مؤلفۀ اساسی و پیشاهنگِ اصلاحگریِ نوین جامعهشناختی بهشمارآوردهاند. این درک، بسیاری از محققان را به امعان نظر در آنچه "آگاهی از مخاطره"[8] خوانده شده و نیز تفاوتپذیریِ "گفتمان مخاطره"[9] رهنمون ساخته است.
پذیرش مفهوم مخاطره بهمثابه مؤلفۀ روایتهای فرهنگی درخصوص جامعه میباید از شیوههایی که در آنها مخاطره به عنوان اصطلاحی تحلیلی در تعیین نگرشها و رفتارهای اجتماعی بهکارمیرود، متمایز شود. در مورد اول، مسائلِ مبتنی بر مخاطره همچون ابزارهایی هستند که ازطریق آنها میتوان معنای جامعهشناختی یا فرهنگیِ روندهای نوپدید اجتماعی یا شرایط عمومیِ زندگی اجتماعی را به بررسی نهاد. در مورد دوم اما مقولۀ مخاطره، بخشی از تلاشی است که به منظور دریافتن شیوههای خاص ادراک و پاسخگویی به مجموعهای از خطرات و شرایطِ موسوم به بییقینیِ تهدیدآمیز صورت میگیرد. تمرکز بر مخاطره، نقطۀ ورود به مباحثی است که از دیرباز در جامعهشناسی مطرح بودهاند: خط سیر فرایند عقلانیشدن، سرنوشت دموکراسی غربی، صفبندیهای جدید طبقاتی، نیروهای اجتماعیِ فردیتبخشی، پیامدهای اجتماعیِ بحران فزایندۀ زیستمحیطی و ویژگیهای فرهنگیِ مسلط بر زندگی مدرن. اگر خواهانِ آن هستیم که معنای ورودِ جامعهشناسی به عرصۀ تحلیل مخاطره را درک کنیم، باید دریابیم که این موضوع را تا چه حد میتوان علاقه به فهم توانایی انسانها ازحیث داشتنِ تفکر پیشایندباور[10] دانست. در حوزۀ تحلیل مخاطره، صِرفِ درنظرگرفتنِ این مقوله بهمثابه خطر یا بییقینیِ پرخطر کافی نیست، بلکه باید ادراکی دقیقتر از این مفهوم را به کار بست: شیوۀ اندیشهای که در آن، میانِ هزینهها و فوایدِ کنشهای خاص و وقایع مجزا، نوعی توازن برقرار میشود.
"تاریخ مخاطره"، عنوان دومین فصل کتاب است. در جامعهشناسی کنونی، عموماً فرض بر این است که مطالعۀ مخاطره یعنی بحث از واقعیتِ خطرات پیشِ روی جامعه، مدیریت تهدیداتی که بر بهزیستی و امنیت انسانها سایه افکندهاند و نیز ترسیم روشهای اندیشه، احساس و کنش مردم در زمانِ آگاهی از خطرات. در تاریخِ معناشناختی مخاطره، قرن نوزدهم به دلیل کاربستِ فنون محاسبۀ مخاطره به قصدِ کنترل گسترش بیماریها و کاهش سطح فقر و نرخ جرم از اهمیت بسیاری برخوردار است. معنای اجتماعی مخاطره، هنگامی که آن را به عنوان بخشی از زبان زندگی روزمره به فحص و وارسی مینهیم، پیچیدهتر میشود. واژۀ مخاطره در این سطح، غالباً مترادف با واژۀ خطر درنظرگرفته میشود؛ بدون توجه به جنبههای فنیِ محاسبۀ این مقوله.
مفهومِ مخاطره در سیر تاریخی خود با تحولاتی مواجه شده که پیوندی عمیق با تکنولوژیها، زمینههای اجتماعی و جنبشهای سیاسیِ مرتبط با عقلانیشدن دارند. براساسِ سنتی دیرپا در جامعهشناسی غربی، پیدایی جوامع مدرن، شیوههای عمل فرهنگیای را درپی دارد که پیشبرندۀ خِرد ابزاری به عنوان کاراترین عاملِ حل و فصل مسائلِ جهان اجتماعی و طبیعیاند. این شکل از عقلانیت، در یکرَوَندیهای زندگی روزمره و نیز ساختارهای فراگیر دولت، اقتصاد و جامعه ریشه دوانده است و ذهنیت جمعی ما را که شکلدهندۀ نگرشهای فرهنگی، جهتگیریهای عقلی و گرایشات روانشناختی ماست، سمتوسو میبخشد. در دوران کنونی، افزایش کشاکشهای تفسیری - ازحیث ارزش و معنای اجتماعیِ انواع گوناگون مخاطره- با جنبشها و اقداماتی ارتباط یافته است که همنوایی رفتارهای بهداشتی، رویههای شغلی، فعالیتهای اوقات فراغت و الگوهای مصرف در بین انسانها را جستوجو میکنند.
در میان اندیشهورزان جامعهشناسی، اِنگاشتِ وبر از مفهوم مخاطره حائز اهمیتی ویژه است؛ خاصه از آن جهت که وی، پیشرفت فنون و شیوههای محاسبۀ مخاطره را از ارکان توسعۀ سرمایهداری مدرن بهشمارمیآورد. از دیدگاه وبر، پیشرفت فرایندهای مدرنِ عقلانیشدن، رویارویی فرهنگیِ شدیدتر با آنچه وی نیروهای غیرعقلانی زندگی میخواند را درپی دارد. نقش وبر در تحلیل جامعهشناختی مخاطره همچنین از آن روی مهم است که نگرۀ وی ما را ترغیب میکند بحث از معنای اجتماعی و کاربستِ این مفهوم را به زمینهای برای ارزیابی انتقادی و اخلاقیِ خط سیر فرایند عقلانیشدن بدل نماییم.
در علوم اجتماعی معاصر، مبحث مخاطره را دستکم در سه عرصه میتوان بازشناخت: 1- شیوههایی که ازطریق آنها، مشروعیت یافتن و بهرهگیری از علوم مدرن و تکنولوژیهای صنعتی (بهویژه با عطف نظر به تأثیراتِ منفی آنها بر محیط زیست) مورد توجه قرار میگیرد؛ 2- ابزارهای اجرایی، قانونگذاری و تکنولوژیک که حکومتها بهواسطۀ آنها درپیِ مدیریت رفاه و تأمین اجتماعیاند و 3- توسعۀ ترتیباتِ نهادی جدید، مداخلات اجتماعی و شیوههای عمل تخصصی که به قصد ارتقاءِ بهداشت و سلامت افراد طراحی شدهاند و چگونگیِ واکنش گروههای مختلف به این مسائل.
فصل سوم کتاب، "مخاطره و نظریۀ اجتماعی" نام گرفته است. علاوه بر دغدغههایی که پیرامون تشدیدِ فرایند جهانیشدن، فردیتبخشی و مدرنیزاسیونِ بازاندیشانه وجود دارد، نظریهپردازی درخصوص بازنمایی اجتماعی مخاطره نیز به یکی از مباحث مهم نظریۀ جامعهشناسی در دوران کنونی بدل شده است. از منظری دیگر، نظریههای اجتماعی مخاطره را میتوان بخشی از تلاشی دانست که صورتبندی دوبارۀ زبان و دغدغههای تحلیل جامعهشناختی و گذر از چارچوبهای کلاسیک ارزیابی را دنبال میکنند و نیز اصلاح رهنمودهای سیاسی و اهداف نهادیِ علوم اجتماعی.
در نظریۀ اجتماعی معاصر، در موردِ چگونگی تعریف و بررسی مخاطره بهمثابه نقطۀ کانونی تحلیل، توافقی وجود ندارد. ظاهراً علاقۀ نظریهپردازان اجتماعی به تبیین تشکلهای نهادی جامعه، روندهای فرهنگیِ فَرادست و امکانپذیری تغییرات اجتماعی و سیاسیِ کلانمقیاس، بیش از توجه آنها به موضوع مخاطره است. بررسی انتقادیِ مقولۀ مخاطره در نظریۀ اجتماعی معاصر، بیشتر با تحلیل ساختِ اجتماعی و فرهنگی زندگی روزمره ارتباط مییابد تا مطالعۀ ظرفیت نسبی انسانها از جنبۀ دارابودنِ تفکر پیشایندباور و یا نگرشها درخصوص اَشکال خاص خطر. نظریهپردازان اجتماعی مخاطره از شیوههای تحلیلی سود میجویند که درعینحال، پایبندی سیاسی به پندارهای برترانگاشته[11] از جامعه و تأکیدی گزینشی بر ابعادی ویژه از عاملیت انسانی را دربرمیگیرند.
در حوزههای تخصصی تحلیل مخاطره، آنچه اهمیت دارد احتمال آماریِ وقوع یک رویداد نامطلوب در یک دورۀ زمانی خاص است، اما در عرصۀ جامعهشناسی، تأکید بر نسبیت فرهنگیِ ادراک مخاطره است. نظریههای جامعهشناختی مخاطره، تفسیرهای متفاوتی از شیوههای شکلگیری نگرشها و رفتارهای مرتبط با این مقوله - طبق وابستگیهای نهادی و تعهدات اجتماعی زندگی روزانهمان- ارائه میکنند. مخاطرهپژوهی جامعهشناختی، عمدتاً ناظر است به پویایی اخلاقی روابطِ بینشخصی و بیننهادی، سمتوسوی پرسشها در مورد نوعِ جامعه، و امکانهای موجود برای تغییر وضعیت جامعه. رویکردهای جامعهشناختی به مقولۀ مخاطره را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
الف) رویکرد جامعۀ مخاطرهآمیز. ورود مفهوم مخاطره به نظریۀ اجتماعی معاصر، تا حد زیادی مرهون تلاشهای اولریش بِک است. مقولۀ مخاطره در اندیشۀ وی، عرصههای پیشبینیناپذیرِ بییقینیِ تهدیدآمیز را دربرمیگیرد. نزد بِک، مخاطره یعنی خطرات کلانمقیاسی که مختصِ تحولات اجتماعی و تکنولوژیکِ برآمده از مدرنیتاند. وی مدرنیت غربی را در آستانۀ خودویرانگریِ جهانی تلقی میکند و مهمترین مسألۀ پیشِ روی جامعهشناسی را امکان مدیریت بحرانهایی میداند که ما را احاطه کردهاند و همچنین تغییر صور خلق شرایط اجتماعی که فرایندهای مدرنیزاسیون، درون آن رخ میدهند.
در دیدگاه بِک، خطراتی چون آلودگیهای شیمیایی و هستهای، ایدز، تولید صنعتی مواد غذایی، وضعیت غیرقابلکنترل بازارهای جهانی و تهدیدات تروریستی، به دلایلی چند با یکدیگر پیوستگی مییابند: اول اینکه آنها جملگی، پیامدهای ناخواستۀ فرایندهای مربوط به مدرنیزاسیون علمی و تکنولوژیکاند. دوم اینکه عظمت مصیبتها در جوامعی که دستخوشِ مخاطرات پیشبینیناپذیرند، به شدت نامعلوم است. و سوم اینکه خطراتی که از آنها یاد شد، محدود به مرزهای ملی نیستند و میتوانند مقیاسی جهانی به خود گیرند.
بِک قائل است عقلانیت ادراک مخاطره، همواره با تعریف اجتماعی آن رابطه دارد. به دیگر سخن، تعابیر و ارزیابیهای مخاطره، وجهی تاریخی- فرهنگی دارند و بسته به کشورها، گروهها و دورههای زمانی، تفاوت میپذیرند. اگرچه ایدۀ جامعۀ مخاطرهآمیز، ناظر است به معنای سیاسیِ انواع خاص خطرات جهانی، اما بینشهایی نیز فراهم میآورد تا دریابیم انسانهایی که فرایندهای شدتیابندۀ فردیشدن- ناشی از انعطافپذیریِ روندهای کار و تغییر نگرشهای عمومی درخصوص عشق و زندگی خانوادگی- را تجربه میکنند، چگونه از علائم بلا و مصیبت آگاه میشوند. نگرۀ بِک، بازنمایندۀ تجارب مشترک جامعۀ مخاطرهآمیز است؛ مکانی که برای بسیاری از افراد، ملازم است با آسیمگی پیرامون هویت شخصی و هدف اجتماعی. وی بر اصلاح سیاسی گستردۀ منطق نهادیای که بر اقتصاد سرمایهداری و دولتهای ملی مدرن حکم میراند، تأکید دارد.
ب) نظریۀ فرهنگی[12]. این نظریه به مِری داگلِس[13] تعلق دارد که تفسیر وی از مخاطره، با نقطهنظر بِک در مورد این مفهوم، آشکارا متفاوت است. هدف داگلِس اگرچه رویاروییِ مستقیم با بِک نیست، اما به نظر میرسد بخش اعظم کار او، شبهه افکندن در دیدگاههایی از واقعیت اجتماعی است که منتقدان رادیکال جامعه عرضه میدارند. جهتگیریِ داگلِس، از نظریههای جامعهشناختی مخاطره که بر تأثیرات اجتماعی و گستردگی بحرانهای زیستمحیطی جهانی تمرکز دارند و نیز از رویکردهای هشداردهندۀ سازمانهای غیردولتی، فاصله دارد و میتوان آن را شرح و بسط تفکر دورکیم دانست. داگلِس معتقد است در سرتاسر تاریخ بشر، عاملی که موجب گردیده انسانها نگران بلاها و مصیبتها شوند، ضعف همبستگی اجتماعی بوده است. از دست رفتنِ احساس تعلق به جامعه، واکنش مشترک به مصائبِ قریبالوقوع را برمیانگیزد و این امر، برای جامعه، کارکردِ مثبت دارد. راهبرد معمولِ بقای گروه و حفظ آن از آسیب در این وضعیت، جستوجو برای یافتن "دیگرانی" است که بتوان آنها را مقصر انگاشت. این شرایط، حس قدرتمندی از هویت گروهی را درپی خواهد داشت.
به باور داگلِس، اینکه انسانها مخاطرات پیشِ روی خود را با چه شدتی احساس میکنند، بیشتر به کیفیت پیوندهای اجتماعیای بستگی دارد که آنها را به گروهشان متعهد میکند و نه ادراک آنها از ویژگیها و بزرگیِ خطرات. تأکید داگلِس بر نسبیت فرهنگیِ ادراک مخاطره است و بازنمایی جمعیِ فاجعه از نظر او، شکلی معمول از واکنش اجتماعی در هنگامِ تحت فشار قرار گرفتنِ پیوندهای گروهی و مشترک تلقی میشود. از سویی دیگر، وی اعتقاد دارد تشدیدِ اثرات جهانیشدن بر اقتصاد سرمایهداری، درعینحال به معنای افزایش احساسِ آسیبپذیری افراد در زندگی روزمرهشان و تشدید نگرانی پیرامون خطراتی است که محیط زیست را تهدید میکند. تفاوتِ تحلیل بِک و داگلِس در این زمینه، حمایت بِک از فعالان زیستمحیطی که علیه دولتها به مبارزه میپردازند در برابرِ اعتقادِ داگلِس به آیندهنگری و امانتداری دولتهاست.
ج) نظریۀ دولتپذیری[14]. تحلیل مخاطره در این نظریه - متأثر از میشل فوکو- مجالی برای به چالش کشیدن قدرت و سیاستهای مرتبط با آن تلقی میشود. نظریۀ دولتپذیری، چگونگیِ جایگرفتنِ زبان مخاطره در سیاست اجتماعی را به بررسی مینهد و این مهم را ابزاری برای هماهنگ کردن جامعه به صورت شبکهای از روابط قدرت بهشمارمیآورد. کاربست گستردۀ زبان مخاطره در گفتمانهای سیاسی و اجرایی- نظارتیِ دوران کنونی، فرصتی برای بسط تحلیل فوکو از عقلانیت دولت به دست میدهد. در بحث دولتپذیری، فوکو با تمرکز بر دولتهای ملی غربی به دنبال یافتن خاستگاه و توسعۀ آنگونه تشکیلات دولتی است که اِعمال قدرت بر و درونِ ساختارهای اجرایی را دنبال میکنند.
حامیان نظریۀ دولتپذیری مدعیاند که طی سالیان اخیر، زبان مخاطره به فنی در دستان دولتها ]دولت در معنای فوکویی آن[ بدل شده است. محققی چون میشل دین[15] حتی وجود مخاطره در واقعیت را رد میکند و این مفهوم را شیوۀ به نظم کشیدن واقعیت و قابل محاسبه ساختن آن میداند. به اعتقاد وی، اهمیت مخاطره نه در خود آن، که در چیزهایی است که مخاطره بدانها نسبت داده میشود. در این دیدگاه، مخاطره را باید مؤلفهای برای تلفیق رویهها، فنون و عقلانیتهایی دانست که با شیوۀ حکمرانی ارتباط مییابند. بدین ترتیب، زبان مخاطره را باید بخشی از چارچوب دولت دانست که ذهنیتهایی جدید به وجود میآورد و بازتعریفِ نگرشهای اخلاقیِ مؤثر بر روابطِ میانفردی و چشمداشتهای سیاسی ما را دربرمیگیرد.
برخلاف بِک و داگلِس که مخاطره را ازحیث واکنش به فرایندهای اجتماعیِ فردیشدن به چندوچون گذاردند، نظریۀ دولتپذیری، زبان مخاطره را پیشبرندۀ این فرایندها تلقی میکند. در این نظریه، نقش فردیتبخشی در افزایش آگاهی از مخاطره چندان مهم نیست و آنچه اهمیت دارد این است که مفهومسازی از جهان اجتماعی برحسب مخاطره، نوعی جهاننگریِ فردیتیافته به دنبال میآورد.
فصل چهارم کتاب، "مخاطره در زمینۀ اجتماعی" نام گرفته و جانمایۀ مباحث آن، تثبیت معنای اجتماعی مخاطره در زندگی روزمره است. اندیشیدن درخصوص مخاطره، علاوه بر آنچه پیشتر ذکر آن رفت، میتواند ادراک مخاطره، گفتوگو پیرامون آن و واکنش بدان از سوی افراد و گروهها در گسترهای از زمینههای نهادی و محیطهای اجتماعی را دربرگیرد. اینجاست که عدم تناسب میانِ گفتمان نظری جامعهشناسی (بازنمایی جامعۀ مخاطرهآمیز در نظریۀ اجتماعی) و یافتههای تحقیقات تجربی آشکار میشود.
اغلبِ بررسیهایی که تاکنون در مورد ادراک مخاطره به انجام رسیدهاند، شیوۀ مخاطرهاندیشیِ افراد را به کنکاش نهاده و نقش تعدیلکنندۀ زمینۀ اجتماعی در نگرشها و رفتارهای افراد را کمابیش نادیده انگاشتهاند. تأثیر روابط اجتماعیِ متعلق به محیطهای نهادی خاص و مقولاتی چون نژاد، جنسیت و منزلت اجتماعی- اقتصادی بر ادراک و دانش مردم از مخاطره، این دانش و ادراک را به موضوعی مرتبط با بازنمایی اجتماعی بدل میکند. در بسیاری از پژوهشهای رشتۀ جامعهشناسی، اهمیت زبان مخاطره و کاربست آن در مباحث سیاستگذاری، ناشی از ارزش ایدئولوژیکِ این مفهوم تلقی میشود تا ظرفیت بالقوۀ آن برای روشنگری جامعهشناختی.
"خطر مخاطره"، عنوان فصل پنجم کتاب است. جامعهشناسان غالباً به نقش ایدئولوژی در درون تشکلهای نهادی جامعه و پویاییهای گستردۀ تغییر اجتماعی علاقه نشان میدهند و نیز ابزارهای اجتماعی و فرهنگیِ اِعمال قدرت در جامعه. پیوند زبان مخاطره با ایدئولوژی را نباید برکنار از سوگیریهای فرهنگیای دانست که تثبیت و تداومِ روابط قدرت نابرابر را درپی دارند.
در بسیاری از موارد، پیشرفت مدرنیزاسیون، مستلزم تلاش نظاممند برای همنوایی طبیعت و جامعه به منظور پیشبینی و قابل محاسبه ساختن امور است و توسعۀ روشهای ارزیابی مخاطره و راهبردهای مدیریت این مقوله، مؤلفۀ ضروریِ این فرایند شمرده میشود. از دیدگاه جامعهشناسی، فرایندهای مرتبط با عقلانیشدن، قدرتمندترین نیروهای ساختاریِ حاکم بر زندگی ما تلقی میشوند، اما در مورد اینکه عقلانیت فنی بتواند پاسخی به دغدغههای بنیادی انسان پیرامون معنا و هدف زندگی بدهد، تردید وجود دارد. چارچوببندی مسائل اجتماعی برمبنای ارزیابیهای تخصصی از مخاطره، فرصت چندانی برای بهپرسشکشیدنِ رویههای نهادی جوامع مدرن به دست نمیدهد. گفتمان مخاطره نیز در این وضعیت به زبان رسمی نهادها تبدیل میشود و فنون نظارت و کنترل اجتماعی را جستوجو میکند.
از سوی دیگر، تجربۀ فردیشدن، عامل عمدۀ توسعۀ نگرشها و شخصیتهای خودمدار بهشمارمیرود و آزادیهای دوران مصرفگرایی، به بهای عطش سیریناپذیر برای یافتن هویت شخصی و معنای اجتماعی به دست میآید. اغلب اوقات، جامعۀ مخاطرهآمیز، درعینحال یک جامعۀ فردیتیافته نیز هست.
پیداییِ مباحثِ معطوف به مخاطره، نقشی اساسی در طرح مسائلِ مرتبط با محیط زیست و بهداشت عمومی در حوزۀ جامعهشناسی داشته است. پزشکی و سلامت به عنوان یکی از مهمترین زمینههای پژوهش جامعهشناختی در دوران معاصر، قویاً با موضوع مخاطره در ارتباط است. نیز زبان مخاطره را باید رکن اصلی جنبشهایی دانست که سرنوشت جامعه را بسته به اوضاع طبیعت و محیط زیست تلقی میکنند. با تمام اینها، روایتها در مورد جامعۀ مخاطرهآمیز و دلمشغولیها در زمینۀ مخاطرهپژوهی، عمدتاً ناظر به ملل صنعتی و پیشرفتهاند و این امر را باید یکی از کاستیهای علوم اجتماعی معاصر بهشمارآورد.
عنوان فصل ششم و پایانی کتاب، "آیندۀ ما در شرایطِ مخاطرهآمیز" است. درک پویاییهای جامعۀ مخاطرهآمیز جهانی، نیازمند این است که مسائلِ مطرح در زمینۀ دسترسپذیری و توزیع غذا، سوخت (انرژی) و سرمایه به عنوان مهمترین دغدغههای بشر مورد توجه قرار گیرد. واقع امر این است که جریان غالب جامعهشناسی، اکثر مواقع، رابطۀ متقابل میان این مسائل را نادیده انگاشته است. اولریش بِک اگرچه با زبانی فاجعهنگرانه[16] از پیداییِ جامعۀ مخاطرهآمیز جهانی سخن گفته است، اما مخاطرات و مؤلفههای بنیادینِ مرتبط با اقتصاد خانگی و شرایط اجتماعی کار و زندگی خانوادگی که تأثیری عمیق بر حیات انسانها دارند، جایی در تحلیل وی نیافتهاند. چهرۀ واقعی این جامعه را میباید در کشاکش هرروزۀ مردم برای تأمین نیازهای اساسی و نگهداشتِ سبکهای زندگی خود به نظاره نشست؛ کشاکشی که برآمده از شوکهای فراوان اقتصاد جهانی و بیسروسامانیِ بازار سرمایهداری در دورانی است که سوختهای فسیلی، رو به زوالاند و تغییرات آب و هوایی به بحران زیستبومی جهانی انجامیدهاند.