نوع مقاله : علمی

نویسندگان

1 عضو هیات علمی گروه جامعه شناسی دانشگاه علامه طباطبایی

2 کارشناسی ارشد رشته جامعه شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی

چکیده

در پژوهش حاضر با اتخاذ یک رویکرد پدیدارشناسانه، استقرایی و اکتشافی، ادراکات و تجربیات زیسته زنان تهرانی از کنش‌های انقیاد آور و یا برعکس کنش‌های قدرت‌زا در زندگی روزمره مطالعه شده است. کنش‌هایی که زنان با استفاده از آن‌ها تلاش می‌کنند از موقعیت‌های زندگی روزمره به عنوان منبع قدرت برای افزایش عاملیت خود در محیط استفاده کنند. روش پژوهش، کیفی و از نوع نظریه پردازی مبنایی بوده است. تکنیک گردآوری اطلاعات مصاحبه عمیق بوده که در کنار آن از مشاهده مشارکتی نیز استفاده شده است. مصاحبه شونده‌ها عبارتند از 28 نفر از زنان 20 تا 60 ساله تهرانی که بر اساس نمونه‌گیری نظری و مطابق با منطق اشباع نظری در نمونه تحقیق قرار گرفته‌اند. نتایج پژوهش حاکی از تاثیر دو الگوی هویت ساز متضاد (الگوی پدر در مقابل الگوی مادر) در ادراک و تفسیر سیال و همزمان از لحظات و کنش‌های انقیادآور و قدرت‌زا در زندگی روزمره زنان است. بسته به میزان تضاد تجربه شده بین دو الگوی ذکر شده از سوی زنان، میزان تجربه بحران معنا در آنان نیز متغیر خواهد بود و این نیز به نوبه خود به دستیازی متناوب زنان به دو منبع اعمال قدرت یعنی قدرت نمایشی و قدرت غیرنمایشی در موقعیت های مختلف اجتماعی منجر می‌شود. هر یک از این دو منبع اعمال قدرت، خود را در زندگی روزمره زنان باز تولید می‌کنند.

کلیدواژه‌ها

-مقدمه و طرح مسئله:

در مدتی کوتاه پس از ظهور مدرنیته در ایران مسئله یا موضوع زنان در جامعه و تلاش در جهت ارتقاء توانمندی آنان در عرصه های مختلف حیات فردی و اجتماعی به دغدغه بسیاری از نخبگان جامعه اعم از سیاستمداران، دانشگاهیان و اهل علم تبدیل گردید. سیاست­های مختلفی هم درطول این دوران در این زمینه اتخاذ شد که علی رغم اثرات مثبت بسیاری از آن­ها، نگاهی کوتاه به ماهیتشان تصویری متناقض و متکثر را از نگاه به زن در جامعه ایران به­دست می­دهد. حاصل­جمع این سیاست­ها و اعمال نظرها در جامعه ایران ترسیم تصویری پیچیده و مشکل، به لحاظ شناختی، از جامعه زنان در ایران است. جامعه­ای که از دید بسیاری از صاحبنظران عناصر قدرت و بی قدرتی را به گونه­ای همزمان و در هم تنیده در خود جمع دارد؛ از طرفی پس از انقلاب، رشد قابل توجه شهرنشینی، افزایش با سوادی و تحصیلات زنان، گسترش ارتباطات جمعی و افزایش چشمگیر آگاهی‌های سیاسی و اجتماعی زنان، منجر به چند برابر شدن آمادگی زنان از لحاظ کمی و کیفی برای مشارکت در عرصه­های مختلف اجتماعی و اقتصادی و سیاسی شده است. به­طوری که درصد پذیرفته شدگان دختر در آزمون سراسری دانشگاه­ها در سال­های اخیر برابر با مردان و در برخی موارد بیشتر از آنان بوده است. اما علیرغم این پیشرفت­ها، میزان مشارکت زنان در عرصه­های مختلف حیات اجتماعی در نسبتی همتراز با این رشد نیست. به عنوان مثال حضورزنان در بازارهای کار و اشتغال در سال 1369، 18 درصد کل اشتغال کشور بوده که این میزان در مقایسه با نرخ 42 درصد در کشورهای پیشرفته، و 43 درصد آسیای شرقی و حتی نرخ 33 درصدی امریکای لاتین، بسیار کم ارزیابی می­شود. در حوزه سیاسی علی رغم حضور چشمگیر زنان ایرانی در انتخابات، درصد حضور آنان در سطوح مدیریتی کلان بسیار پایین است. نظیر چنین شرایطی در حوزه های دیگر هم به چشم می­خورد (ناجی راد،1382: 337-306).

 مجموعه این شرایط از موانع ساختاری عرفی و قانونی خبر می‌دهند که به نوعی مانع دست­رسی برابر زنان به حوزه­های قدرت رسمی‌در جامعه ایران می‌شوند. اما از طرف دیگر برخی از پژوهش­های انجام شده در ایران از منابع قدرتی خبر می‌دهند که زنان به دور از منابع قدرت رسمی برای اعمال قدرت و عاملیت خود بر محیط پیرامون از آن استفاده می‌کنند. به عبارت بهتر بر اساس نتایج این پژوهش­ها علی رغم دسترسی نابرابر به منابع قدرت رسمی ‌در عرصه­های مختلف، زنان ایرانی در عرصه زندگی روزمره بسیار قدرتمندانه عمل می‌کنند و بر شئون مختلف زندگی به ویژه زندگی خانوادگی تسلط کامل اما پنهان دارند (فریدل[1]، 1994). به عبارت بهتر تصویر زن ایرانی در پژوهش­های انجام شده در حوزه مطالعات زنان تصویری همزمان مشحون از نقاط قدرت و بی قدرتی است. این دیالکتیک قدرت و انقیاد در زندگی روزمره زنان تهرانی نقطه تمرکز مقاله حاضر است. آنچه در این مقاله مورد بررسی علمی قرار گرفته لحظه هایی از زندگی زنان ایرانی است که آنها، علی‌رغم وجود موانع ساختاری برای مشارکت برابر در حیطه های قدرت رسمی، در جهت اجرای نوعی عاملیت قدرتمند(چه آشکار و چه به صورت پنهان) حرکت می‌کنند. عاملیتی که گاه در جهت افزایش دسترسی زنان به منابع رسمی قدرت و گاه در خلاف جهت آن، گاه بر وفق میل مردان اطراف آنان و گاه در جهت ناخوشایندی آنان، در هر حال مسیر خود را در جهت ارائه شخصیتی پویا، زنده و مدام در حال چالش با محیط از زنان، باز می‌کند.در نوشتار حاضر به مطالعه روشهایی خواهیم پرداخت که زنان در زندگی روزمره خود برای تبدیل شرایط خنثی و گاه تهدید آمیز پیرامون برای اعمال قدرت و عاملیت بر محیط استفاده می‌کنند.

نکته دیگری که در بیان موضوع اصلی این مقاله حائز اهمیت است، شناخت افق دید پژوهش در بررسی مسئله قدرت و عاملیت است. همان­طور که ذکر شد یکی از پیامدهای وجود دیدگاه­های مختلف در سطح کلان در مورد زنان، شکل­گیری تعاریف متضاد از قدرت و انقیاد نه تنها در بین صاحبنظران بلکه درزندگی روزمره خود کنشگران است. همین مسئله به یکی از پاشنه­های آشیل در شناسایی منابع قدرت زنان ایرانی و مکانیزم­های آن­ها برای عاملیت در محیط تبدیل شده است. کافی است منبع قدرت کنشگر با آنچه محقق بر اساس دید نظری عاملیت نام می‌نهد فاصله­ای زیاد داشته باشد، تا این مسئله منجر به نادیده گرفتن تاکتیک­های کنشگر در اعمال قدرت شود. به همین سبب در این مقاله تلاش شده علی­رغم بررسی نظرات مختلف درباره عاملیت و اعمال قدرت زنانه همواره بر این موضع پای فشرده شود که هدف اصلی پژوهش شناخت مفهوم قدرت و انقیاد در ذهنیت فرد است. این به این معناست که مفهوم قدرت یا انقیاد در این پژوهش از پس شناسایی باورهای ذهنی زنان مورد مطالعه شکل می‌گیرد و درک سوژه کنشگر از لحظات قدرتمندی و انقیاد، خود، مهمترین مسئله پژوهش حاضر است.

از طرف دیگر نکته محوری دیگر در شناخت منابع قدرت زنان، شناخت نوع استفاده و پیامد استفاده زنان از منابع قدرت در زندگی خود و هم­جنسان­شان است. چرا که پیامدهای هر کنش زن به طور زنجیر وار بر کنش­های فرد و زنان پیرامون وی تاثیر می­گذارد. یکی از اهداف در این پژوهش پاسخ به این سوال است که هر یک از این کنش­ها و پیامد آن­ها در جهت بازتولید چه ارزش­هایی حرکت می­کنند؟ به عبارت دیگر آنچه مطالعه این عاملیت را برجسته می­سازد این است که آیا این استفاده از منابع قدرت زنانه در جهت انقیاد بیشتر زنان است؟ یا به آنان در جهت رهایی از سلطه ساختارها، تلقیات و شرایط مختلفی که امکان آنان را برای دسترسی برابر به عرصه‌ها و منابع قدرت در حیات فردی و اجتماعی محدود می‌کنند کمک می‌نماید؟ بنابراین موضوع اصلی مقاله حاضر تلاش در جهت گونه شناسی منابع قدرت در زندگی روزمره و تاثیر این اعمال قدرت زنانه در تلقی دراز مدت آنان و جامعه زنان از قدرت و انقیاد خود است.

2-اهداف و سوالات پژوهش:

با توجه به مطالب فوق­الذکر، شناسایی سازوکارهایی که به وسیله آن زنان در جریان زندگی روزمره (زندگی خصوصی و حیات اجتماعی) از موقعیت­ها و شرایط پیش روی خود به عنوان منبع برای اعمال قدرت خود استفاده می‌کنند و در تفسیر ذهنی، کنش‌های خود را تاثیر گذار در محیط پیرامون می‌خوانند، مهمترین هدف مقاله حاضر است. در ذیل این هدف و در جهت روش­تر شدن ابعاد سازوکارهای اعمال قدرت زنانه اهداف فرعی نیز دنبال خواهند شد. این اهداف فرعی به مطالعه نمود و تجلیات بیرونی این اعمال قدرت تاکید دارند. در ذیل اهداف فرعی این پژوهش، از سویی موقعیت­های اعمال قدرت زنان از منظر شناخت مخاطب قدرت ورزی زنان مورد بررسی قرار می‌گیرند و از دیگر سو، پیامدهای این اعمال قدرت زنانه در زندگی خود کنشگر و نیز زنان پیرامون و جامعه او مورد واکاوی قرار می‌گیرد. با توجه به توضیحات فوق سوالات پژوهش به سه سوال کلی تقسیم می­شوند:

زنان بنابر ذهنیات خود، درحین انجام کدام کنش­ها و استفاده ازچه سازو کارهایی در جریان زندگی روزمره (زندگی خصوصی و حیات اجتماعی) احساس عاملیت و قدرت و تاثیر گذاری بر محیط را دارند؟

زنان از این  منابع قدرت برای تاثیرگذاری بر چه سوژه­هایی استفاده می‌کنند؟ به عبارت بهتر مخاطب زنان برای اعمال این قدرت چه کسانی هستند؟ زنان یا مردان پیرامون آنان، یا گفتمان­های حاکم؟

زنان از این منابع قدرت خود چگونه و در چه جهتی استفاده می‌کنند؟ به عبارت بهتر پیامد استفاده زنان از هر یک از منابع قدرت برای خود آنان یا زنان پیرامونشان چیست؟

 

3-مرور ادبیات و چارچوب مفهومی:

برای ورود به بحث منابع قدرت زنان کوشیده­ایم دیدگاه­های مختلف فمینیستی در خصوص زنانگی و اعمال قدرت زنانه را مرور کنیم. دلیل استفاده از نظریات فمینیستی این است که در چنین نظریاتی بُعد جنسیت در هویت زنان برجسته می­شود و در پژوهش حاضر جنسیت و زنانگی زنان در نگرش آن­ها به قدرت و بازنمایی مفهوم قدرت یا انقیاد در مناسبات اجتماعی پیرامونشان تاثیر بسزایی دارد. علاوه بر این، مفهوم قدرت در مناسبات زندگی روزمره از دید گفتمان­های مقاومت بررسی خواهد شد. چرا که اعمال قدرت غیر رسمی زنان در جامعه معمولا اعمال قدرتی آشکار و از موضع فرادستی زنان نیست. بر این مبنا و با توجه به معیار نوع نگرش به وضع موجود زنان به لحاظ قدرت و انقیاد، از سویی و راهکار ارائه شده برای افزایش قدرت و عاملیت زنان در زندگی روزمره از سویی دیگر نظریات مطالعه شده در سه گفتمان متفاوت طبقه بندی شده­اند. گفتمان اول که به اختصار، "رویکرد استیلای ایدئولوژی مردسالار برزنان" نام نهاده شده، در بردارنده تلفیقی از نظریات ایدئولوژی آلتوسر و نظریه­های فمنیسم موج دوم است. نقطه محوری این گفتمان مفهوم انقیاد سوژه توسط گفتمان حاکم است. در نظریه آلتوسر به گفتمان سیاسی حاکم اشاره می‌شود و نظریه‌های فمینیسم سوسیال این گفتمان را در مورد زنان  به عنوان تلفیقی از گفتمان سیاسی حاکم بر سرمایه داری و گفتمان مرد سالار جامعه معرفی می­کند، که در تمام شئون زندگی فردی و اجتماعی فرد رخنه دارد و وی را به انقیاد می‌کشد. این انقیاد بر خلاف آنچه غالبا تصور می‌شود، همیشه نیز با عدم رضایت سوژه همراه نیست. بلکه در بسیاری از موارد با دستکاری تعریف سوژه از خود در ذهنیت وی، علایق وی را به نحوی ظریف در جهت منافع خود سوق می‌دهد. ساندرا لی بارتکی[2] در کتاب "زنانگی و استیلا"[3] (1990) به خوبی این پروسه را در قالب سرکوب روانی ایجاد شده در فرآیند تولید تصاویر قالبی از زنانگی، شی انگاری جنسی[4] و به دنبال آن بیگانگی جنسی[5] البته لذت بخش برای زنان به واسطه نارسیسیم (خودشیفتگی) زنانه تشریح می‌کند. اگر چه آلتوسر نگاهی بدبینانه نسبت به امکان شکستن این گفتمان دارد، فمینیست­های موج دوم با طرح قدرت ورزی، نگارش و تولید علم زنانه، سعی در شکستن و تخریب این گفتمان و نمایش عاملیت زنانه از این طریق دارند.

گفتمان دوم که به اختصار نام "رویکرد استیلای رسمی جامعه مردسالار و مقاومت غیررسمی زنان"را برآن نهادیم، از تلفیق دو دیدگاه پست فمینیسم و نظریه­های مقاومت شکل گرفته است. وجه مشترک تمامی این نظریه­ها این باور است که می‌توان از ابزارهای به ظاهر انقیاد آمیز موجود، به عنوان سلاحی جهت مقاومت در برابر انقیاد استفاده کرد. تاکید پسافمینیستی بر استفاده زنان از زیبایی و مادری و سایر عناصر به ظاهر انقیاد آور برای آنان در جوامع غربی برای اعمال قدرت معادل مشاهدات جیمز اسکات بر استفاده دهقانان مالزیایی از سیاست غیرعلنی (پذیرش ظاهری ایدئولوژی اربابان از سوی رعایا و مقاومت غیر علنی دهقانان در برابر سلطه اربابان) و معادل تاکید باختین بر کارناوالی شدن حوزه عمومی از سوی فرودستان سده­های میانی اروپا در برابر ارباب کلیسا و سلطنت و معادل تاکید میشل دوسرتویی بر استفاده خلاقانه چریک­های تسخیر کننده فضاهای زندگی روزمره (نیروهای تاکتیک) از مکان­های تحت اختیار اقویا (نیروهای استراتژی) است. همه این نظریه پردازان به نوعی بر عدم انفعال کنشگر در روابط قدرت صحه می‌گذارند و بر پذیرش ظاهری معیارهای انقیاد برای استفاده از آن جهت خلق قدرت تاکید می­کنند. پژوهش"منابع قدرت زنان در ایران"[6]که توسط خانم اریکا فریدل[7] انجام شده است برخاسته از همین نگاه به ساختار قدرت و مقاومت زنانه در برابر آن است. وی به استفاده ماهرانه زنان از انگاره ها و نمادها و هنجارهای انقیادآمیز در مورد خود یا سایر زنان برای اعمال قدرت بر دیگران و نیز مقاومت در برابر نمادها، قوانین و عرف­های محدود کنندۀ دو گونه اعمال قدرت زنانه پی برد که هر دو، تصاویر قالبی از زن را به عنوان موجودی ضعیف و تحت انقیاد 
می­شکنند. اما با این تفاوت که به عقیده وی زنانی که از منابع قدرت خود در جهت انقیاد زنان دیگر و حمایت از الگوهای مرد سالار استفاده می­کنند، نهایتاً در زندگی شخصی و خانوادگی خود تحت سلطه و انقیاد مردان قرار می­گیرند. در حالی که زنانی که از منابع قدرت در جهت مخالفت با الگوهای مرد سالار استفاده می‌کنند می‌توانند در جهت شکستن ساختارهای انقیاد آمیز در زندگی شخصی و خصوصی خود حرکت کنند.

گفتمان سوم که به اختصار بدان "رویکرد پست مدرن گونگونی اشکال سلطه و مقاومت در جوامع و فرهنگ های مختلف"، نام نهاده­ایم، به کل روابط قدرت و انقیاد را در خرده روایت های متکثر، متفاوت می‌بیند. اگر فمینیسم سوسیال زنانگی گفتمان حاکم بر جامعه مرد سالار سرمایه داری را عامل انقیاد و رهایی از آن را عامل رهایی می‌داند و پست فمینیسم اعتقاد به امکان اعمال قدرت زن غربی در چارچوب همین قواعد دارد هر دو به وجود یک دوگانگی در تمام روایت­ها معتقدند. اما به نظر می‌رسد فمینیسم موج سوم – با اهتمام به دیدگاه­های فمینیسم سیاه و فمینیست­های جهان سوم و دیدگاه­های پست مدرن- نقش عاملیت سوژه کنشگر را در شناخت و تمیز شرایط انقیاد آمیز بیشتر ارج می‌نهد. چرا که اعتقاد دارد همین دوگانگی صرف نظر از لزوم بازی در چارچوب یا ورای آن، می‌تواند در جامعه دیگر و در بستر شرایط متفاوت، معکوس شود. آنان در پی شکستن فراروایت زنان غربی از قدرتمند سازی زنان هستند. همان­گونه که پست مدرنیسم اصولا تکثر روایت­ها در برابر فراروایت مدرن است و در پی شکستن عقلانیت بر ساخته شده توسط مرد سفید پوست غربی است. از این­رو این فمینیست­ها در قبال هر گونه جستجو برای هویت گروهی قابل تمیز بلا تکلیف هستند. چرا که هر گونه پذیرفتن معیاری جهان­شمول برای قدرتمندی یا بی قدرتی زنان، به حاشیه راندن و طرد روایت عده‌ای از زنان در جهان است که وجود دارند و یا در آینده می­توانند باشند. ویراستاران کتاب"رویکرد موج سوم " لزلی هیوود و جنیفر دریک معتقدند تمایز بین فمینیسم سوسیال و موج سوم این است که موج سوم تمایز و تضاد را به راحتی می‌پذیرد."ما این را می‌دانیم که آنچه مرا سرکوب می‌کند ممکن است تو را سرکوب نکند و آنچه تو را سرکوب می‌کند ممکن است چیزی باشد که من در آن مشارکت دارم و آنچه مرا سرکوب می‌کند ممکن است تو درآن مشارکت داشته باشی"(دریک و هی وود، 1997: 52).  به عبارت دیگر آنان اصولا به یک نوع زنانگی معتقد نیستند تا وجود عوامل سرکوب و انقیاد آمیز یکسان درباره آن را بپذیرند. آنان برخلاف فمینیست­های موج دوم به تکثر امکان گونه‌های زنانگی قدرتمند در جوامع مختلف معتقدند و از پست فمینیست­ها هم در نشان دادن این تکثر فراتر می‌روند.

اما آنچه نگاه این پژوهش را از دیدگاه­های مطرح شده فوق تا حدی متمایز می‌کند و ما را بر آن می‌دارد که ضمن استفاده از تجربیات نظری موجود، از منظری متفاوت به بررسی منابع قدرت زنان در ایران بپردازیم، اهمیت مفهوم قدرت در ذهن زنان ایرانی است. به عبارت دیگر در تمام چارچوب­های فوق به نوعی جایگاه قدرت و انقیاد از پیش تعیین شده است. در فمینیسم موج دوم انقیاد در عمل کردن بر اساس الگوهای زنانگی نظام مرد سالار سرمایه داری و اعمال قدرت در شکستن صریح این چارچوب­ها و اعلان جنگ آشکار به آن­ها است. در پست فمینیسم شرایط اعمال قدرت و انقیاد واژگونه می‌شود و زنان تشویق به اعمال قدرت از طریق زنانگی مورد قبول نظام مرد سالار سرمایه داری می‌شوند. گفتمان پست مدرن نیز اگر چه قطب­های قدرت و بی قدرتی را در هر جامعه­ای متمایز می‌داند اما بیش از توجه به درک خود سوژه از قدرت یا انقیاد، به تفسیر غالب خود (یا پژوهشگر) از شرایط توجه دارد. به عبارت بهتر این خود سوژه نیست که قدرت یا انقیاد خود را درک می­کند بلکه ناظر بیرونی است که در موقعیت­های مختلف دو قطبی قدرت و انقیاد را جابه­جا می‌کند. در پژوهش حاضر برآنیم که با اتخاذ یک رویکرد استقرایی، اکتشافی و پدیدارشناسانه به فهم کنش­های انقیادآور یا قدرت­زا در زندگی روزمره زنان تهرانی نایل شویم. نتیجه ممکن است با هر یک از سه گفتمان طرح شده منطبق یا متفاوت باشد. اما تفاوت تحقیق حاضر با نظریات پیشین در این است که آنچه مفهوم قدرت را در این پژوهش خواهد ساخت، نه تعریف­های نظری پیشینی و نه حتی مختصات شرایط است، بلکه تنها تصور خود کنشگر از قدرت و شناخت ابعاد و سازوکار­های شکل گیری این تصور خواهد بود.

 

4-روش پژوهش:

با توجه به این که محوریت پژوهش حاضر مطالعه زندگی روزمره و واکاوی و کشف عناصر قدرت زنان در جریان کنش‌ها و تعاملات در این قلمرو از دید خود کنشگر است، فرآیند تحقیق مستلزم تمرکز بر تعاملات زندگی روزمره زنان و مفاهیم و عملکردهای مرتبط با قدرت از دیدگاه آنان است. از این­رو روش نظریه پردازی مبنایی برای این پژوهش برگزیده شده است. اما آنچه  استفاده از روش مبنایی را در این پژوهش ممتاز می‌کند توجه به فرآیندهای تعاملی کنشگران در برساخت زندگی روزمره از دریچه تولید معنای قدرت است و این نوعی نگاه پدیدار شناسانه به روش مبنایی محسوب می‌شود. به عبارت بهتر آنچه ما در مطالعه تعاملات اجتماعی کنشگران، گفتارها و کردارهای آن­ها در زندگی روزمره به دنبال آن هستیم، چگونگی معنایابی قدرت در فرآیندهای ذهنی منجر به کنش در این تعاملات است. بنابراین ما با استفاده از روش نظریه پردازی مبنایی برای دست یابی به بیناذهنیت مشترک کنشگران زن از مفهوم قدرت در زندگی روزمره حرکت می‌کنیم. موضوع بیناذهنیت پژوهش را به مطالعات پدیدار شناسانه نزدیک می­کند. چرا که پروژه پدیدارشناسانه تقریبا به طور کامل با بحث در مورد تولید و به کارگیری ابزارهایی برای ورود و باز تولید تجربیات ذهنی دیگران همراه است (داونس و راک[8]، 2007). به عبارت بهتر آنچه مسئله و چارچوب اصلی کلیه مباحث پدیدار شناسی را تشکیل می‌دهد کاوش در این زمینه است که انسان­ها چگونه به تجربه های زیسته خود معنا
می­بخشند و آن را به آگاهی تبدیل می‌کنند. یکی از مهمترین اصول پدیدارشناسی ترک و در هم شکستن عادتهای پیشین اندیشه است. " به این معنا که محقق باید ذهنیت عادت یافته گذشته خود را در خلال درک پدیدار ناسی رها کرده و از هر گونه تصور قالبی با پیش داوری های متعارف خودداری کند ( کراسول، 1998  به نقل از محمد پور ،1389: 272).

شیوه گردآوری داده­ها مصاحبه عمیق نیمه ساخت یافته و مشاهده مشارکتی است. زنان مورد مصاحبه عبارتند از 28 نفر از زنان بین 20 تا 60 ساله ساکن شهر تهران.  مکان­های مصاحبه­های شغلی، خیابان­ها، مهمانی­ها و آرایشگاه­ها بوده است.  معیار مورد استفاده برای انتخاب این مکان­ها تفاوت آن­ها در درجه رسمیت بوده است. شناخت این نکته به ویژه در جریان مشاهده­های مشارکتی در تفسیر و تفهم کنش­های کنشگر اهمیت بسیار دارد. محیط­های شغلی (ادارات دولتی) عرصه­هایی از زندگی روزمره زنان شاغل محسوب می‌شوند که به شدت تحت سلطه ارزش­های جامعه مرد سالار است و لذا زنان در این مکان­ها برای بقا ناگزیر به نمایش نوعی زنانگی هژمونیک هستند. از طرفی نوع رابطه زنان با همکاران نسبتاً رسمی است. بنابراین تاکتیک­ها و نحوه اعمال قدرت می‌بایست از مجرای باریک این ایدئولوژی و رسمیت حاکم بر فضا عبور کند. بر عکس، فضای آرایشگاه­ها عرصه‌هایی غیر رسمی از زندگی روزمره زنان را تشکیل می­دهند که تاکتیک های اعمال قدرت در آن­ها بیشتر از طریق گفتار و کمتر از طریق رفتار تجلی می­یابد. خیابان فضایی در زندگی روزمره زنان است که به واسطه بسیاری از موقعیت­های شکل گرفته در آن مستعد برای حضور امر کارناوالی (باختین) است.  اعمال قدرت زنان در این فضاها به صراحت، اما بیشتر در رفتار  و کمتر در گفتار صورت می‌پذیرد. فضای حاکم بر مهمانی­ها، صمیمانه ترین و غیر رسمی ترین فضایی است که در این تحقیق مورد پژوهش قرار گرفته است و به­نظر می­رسد اعمال قدرت زنان در آن­جا با صراحت بیشتری در گفتار و رفتار صورت پذیرد. نویسنده دوم این مقاله ابتدا به مشاهده مشارکتی- بدون فاش شدن هویت- در برخی از مکان­های فوق پرداخت. این کار در محیط­ها و مکان­های مختلف به گونه­های مختلفی انجام شد. در نتیجه این مشاهده مشارکتی و نیز صحبت­های مقدماتی وی با برخی از افراد حاضر در آن مکان­ها حساسیت نظری­اش ارتقاء یافت.

نمونه گیری بر اساس روش نمونه گیری نظری یا مفهومی صورت گرفته است. منطق حاکم در انتخاب حجم نمونه، اشباع نظری بود. اشباع زمانی اتفاق می­افتد که در خلال مصاحبه یا مشاهده هیچ اطلاع جدیدی ظهور نکند و طبقه بندی­ها و دسته بندی از جهت کیفیت و تنوع به خوبی توسعه یافته باشد و روابط میان دسته ها به خوبی تثبیت و اعتبار یافته باشد (کربین و اشتراوس[9]، 2008: 212). بر این اساس تا رسیدن به اشباع نظری با 28 نفر مصاحبه شد. در جدول زیر مشخصات این افراد به همراه مکان مصاحبه نمایش داده شده است.

 

جدول شماره 1. نام و مشخصات مصاحبه شونده­ها

مکان مصاحبه

نحوه و دلیل انتخاب

تحصیلات

وضعیت تاهل

شغل

سن

نام

ردیف

آرایشگاه

شاغل در آرایشگاه مورد مطالعه

دیپلم

متاهل

آرایشگر

40

بهار

1

آرایشگاه

شاغل در آرایشگاه + درک شرایط زن مطلقه پیش و پس از طلاق

دیپلم

جدا شده

آرایشگر

33

مژگان

2

آرایشگاه

شاغل در آرایشگاه+تاهل

دیپل

متاهل

آرایشگر

36

ثریا

3

رستوران

فعالیت اجتماعی+تاهل

لیسانس

متاهل

کارمند

25

نرگس

4

کافی شاپ

شغل خاص+ توجه به ظاهر و زیبایی+ معرفی از طریق یکی از دوستان

لیسانس

مجرد

خلبان+مربی ورزش و زبان

27

زهره

5

محل کار

تاهل+ فرزند+ معرفی از طریق یکی از مصاحبه شونده ها

لیسانس

متاهل

کارمند

34

مریم

6

خانه

آشنایی در مهمانی

لیسانس

مجرد

دانشجو

27

مریم

7

دانشگاه

آشنایی از طریق یکی از دوستان+دارای تجربه در زمینه رفتاری زنان

زیر دیپلم

متاهل

خانه دار

31

سمیه

8

محل کار

آشنایی از طریق یکی از مصاحبه شونده ها

لیسانس

متاهل

کارمن

32

نیلوفر

9

اتومبیل

آشنایی در آرا یشگاه + ادعای بی قدرتی در برابر همسر

فوق لیسانس

متاهل

کارمند

30

فریده

10

اتومبیل

آشنایی از طریق یکی از مصاحبه شونده ها

لیسانس

متاهل

کارمند

49

زهرا

11

اتومبیل

آشنایی از طریق یکی از دوستان+ طی بحرانهای زیاد در زندگی زناشویی و فائق آمدن بر آن+ فرزند

لیسانس

متاهل

کارمند

54

فاطمه

12

محل کار

شغل + تاهل و غلبه بر اختلافات خانوادگی پیش از آن+آشنایی از طریق یکی از دوستان

فوق لیسانس

متاهل

کارمند

28

نرگس

13

کافی شاپ

آشنایی از طریق یکی از مصاحبه شونده ها+اهمیت به زیبایی

لیسانس

مجرد

کارمند

26

مهشاد

14

محل کار

آشنایی از طریق یکی از مصاحبه شونده­ها + مشکلات با همسر

دیپلم

متاهل

کارمند

54

ثریا

15

محل کار

آشنایی از ظریق یکی از مصاحبه شونده­ها + علاقه به خرید

لیسانس

متاهل

خبرنگار

27

شیوا

16

خانه

آشنایی از طریق یکی از مصاحبه شونده­ها + قدرت زیاد در خانواده

دیپلم

متاهل

خانه دار

57

مهین

17

خانه

آشنایی قبلی+ تغییر پوشش

فوق لیسانس

مجرد

مترجم

30

جوانه

18

کافی شاپ

آشنایی در جریان مشاهده مشارکتی در آرایشگاه + نظرات جالب

فوق لیسانس

مجرد

مهندس کامپیوتر

24

زهره

19

کافی شاپ

آشنایی ازطریق یکی از دوستان+ سنخ رابطه با همسر

لیسانس

متاهل

کارمند

34

عاطفه

20

محل کار

آشنایی در جریان مشاهده مشارکتی در محیط کار

لیسانس

متاهل

کارمند

32

نسرین

21

محل کار

معرفی از طریق یکی از مصاحبه شونده ها+عقاید جالب در باره اشتغال زنان

لیسانس

مجرد

فروشنده

26

نسیم

22

محل کار

معرفی از طریق یکی از دوستان

دیپلم

بیوه

کارمند

56

ملیحه

23

آرایشگاه

آشنایی در جریان مشاهده مشارکتی در آرایشگاه+توجه خاص به زیبایی خود

لیسانس

مجرد

کارمند

26

مهشید

24

خانه

آشنایی در مهمانی

لیسانس

مجرد

دانشجو

22

شیما

25

کافی شاپ

معرفی از طریق یکی از مصاحبه شونده ها

لیسانس

مجرد

کارمند

28

مریم

26

کافی شاپ

آشنایی در مهمانی+تاهل +شغل

فوق لیسانس

متاهل

کارمند

32

بهاره

27

محل کار

معرفی از ظریق یکی از مصاجبه شونده ها+ قدرت در محیط کار و خانه

لیسانس

متاهل

مدیر

45

آذر

28

 

 

استفاده از رویکرد پدیدار شناسانه عمدتا در قسمت مصاحبه ها میسر شد. پارسه در تشریح مصاحبه در دیدگاه پدیدار شناسی می نویسد : "این رویه مبتنی بر یک درگیری دیالوگی[10] است که در آن محقق و پاسخ­گو  در یک بحث ساخت نیافته در باره تجربه زیسته شرکت می‌کنند. در روش پارسه، تجربه به عنوان یک هستی بین ذهنیتی [11]من- شما با مشارکت در خلال بحث توصیف
می­شود:" محقق، در حضور حقیقی با مشارکت کننده، در دیالوگی که خاطره­ها را به سطح می­آورد، درگیر می­شود. قبل از دیالوگ با مشارکت کننده، محقق با معنای  تجربه زیسته سکنا[12] می‌گزیند، خود را به شیوه­ای باز می‌کند که برای بحث کامل از تجربه آن طور که با مشارکت کننده مشترک باشد، مرکزیت می­بخشد."(پارسه،11:1990 به نقل از محمد پور ،1389 :290)" استفاده از 
مصاحبه­های پدیدارشناسانه این امکان را فراهم می‌کند که افراد احساس آزادی و راحتی بیشتری در بیان آراء و عقاید خود داشته باشند. در این مصاحبه طرح و چارچوب کلی از قبل لحاظ می­شود اما  استفاده از آن در خلال مصاحبه تغییر می­کند و  پژوهشگر می تواند در صورت لزوم و به تناسب مقتضای مصاحبه تغییراتی را درآن ایجاد کند. سوالات باز در جریان مصاحبه این امکان را به شرکت کنندگان می­دهد که پاسخ­های دقیق و منحصر به فردی که بر آمده از جهان بینی و احساسات
آن­ها است به سوالات بدهند (موستاکاس[13]، 1994). مصاحبه­های پدیدار شناسانه با یک گفت­وگوی دوستانه و غیر رسمی آغاز می­شوند که هدف آن عمدتا برقراری یک رابطه و معرفی سوالات اولیه و اصلی است. اپوخه[14] برای حفظ بی طرفی و اجازه دادن به شرکت کننده برای بیان آزاد اندیشه­هایش به کار گرفته می­شود.  تلاش شد از این روش در مصاحبه­ها برای دسترسی بیشتر به ذهنیت افراد استفاده شود.

با توجه به اهمیت تجربه زنان در پژوهش­های فمینیستی از تجربه زنان به عنوان منبع دانش و نیز تایید کننده آن نام برده می‌شود. از دید آن­ها اعضای قدرتمند جامعه فهم محدود و ناقصی از واقعیت اجتماعی دارند. ولی بر خلاف تصور، افراد ضعیف‌تر درک جامع‌تری نسبت به واقعیت دارند. آن­ها برای حفظ بقا، دید دو گانه‌ای نسبت به جهان داشته و به رویکرد مسلط و رویکرد حاشیه ای و حداقلی خود حساس‌اند. و هم از درون و هم از بیرون بر واقعیت اجتماعی پیرامون خود ناظرند. این شرایط به آن­ها دید کامل‌تری از واقعیت اجتماعی می‌دهد. در همین راستا آن­ها به روش­های متعارف تحقیقات کمی، که قادر به ارائه درک درستی از جهان زنان نیستند، نقدهایی وارد می­کنند. با توجه به هدف این پژوهش که شناخت منابع به ویژه غیر رسمی قدرت زنان است، نمی­توان نسبت به ملاحظات پژوهش­های فمینیستی بی اعتنا بود. استفاده عمده که در این پژوهش از روش فمینیستی تحقیق شده از باب روشی جامع برای تحقیق نبوده است. چرا که فمینیسم فاقد روش شناسی متمایز و متفاوت از سایر روش­های کیفی است. (محمد پور،303:1389) استفاده مهمی که از این نگاه به پژوهش شده، در فرآیند مصاحبه و دریافت اطلاعات از زنان است. روش­های فمینیستی سازوکارهایی سودمند را برای ورود به دنیای کنشگر در جریان مصاحبه­ها در اختیار نگارنده قرارداد. در
مصاحبه­های فمینیستی فرض اساسی این است که زنان باید با زنان به مصاحبه بپردازند، چرا که این سنخ مصاحبه به وضوح نتایج بهتر از مصاحبه هایی دارد که مردان عهده دار آن هستند. از طرفی بر این موضوع تاکید می‌شود که مصاحبه گر باید با مصاحبه شونده دوست باشد و هر چند در مورد اخیر توافق عام وجود ندارد، اما نویسنده دوم این مقاله تلاش می‌کرد پیش از شروع مصاحبه با یافتن نقاط تفاهم بین خود و فرد، رابطه را دوستانه کند و به اصطلاح پس از باز شدن یخ فضا و در اثنای صحبت دوستانه وارد مصاحبه شود. از طرف دیگر مدت مصاحبه پژوهشگر را ملزم می‌کرد برای جلوگیری از ملال آور شدن فضا، آن را به سمت گفتگوی دوستانه سوق دهد، که به نظر در ارائه نتیجه بهتر در جریان مصاحبه ها سودمند بود. نکته دیگر که به آن تاکید می­شود، کمک مصاحبه کننده به مصاحبه شونده است. یکی از ابعاد این کمک خود آشکارسازی محقق است که به مخاطب کمک می کند راحت­تر مسائلی را که گفتنش برایش دشوار است بیان کند. لذا نویسنده دوم مقاله در بسیاری از موارد وقتی حس می‌کرد مصاحبه شونده در زمینه­ای براحتی قادر به صحبت کردن نیست، به محض به زبان آوردن چند واژه و تعلل بعدی وی در آن زمینه، برای تشویق بیشتر وی به سخن گفتن، به بیان تجربه مشابهی در زندگی خود می­پرداخت و یا با وی در آن زمینه به نوعی ابراز همدردی می کرد. این کار اگر چه مصاحبه را طولانی می‌کرد اما آن را از حالت یک سوال وجواب یک­طرفه خارج می‌کرد و منجر به این می‌شد که مخاطب احساس راحتی بیشتری کند و احساس باز بودگی که درنوع مکالمات زنانه وجود دارد در فضای مصاحبه حاکم شود و نهایتاً مصاحبه­ها تصویری جامع و بدون سانسور(تا حد ممکن) از فرد در اختیار مصاحبه کننده قرار دهد. در مجموع بسیاری از تم ها در جریان مصاحبه و تفکر همزمان مصاحبه گر و مصاحبه شونده شکل گرفت.

در این پژوهش از روش کدگذاری داده مبنا جهت تحلیل داده­ها استفاده شده است. فرآیند کدگذاری داده­ها در روش مبنایی شامل سه مرحله کدگذاری باز[15]، کدگذاری محوری[16] و کدگذاری گزینشی[17]است.

4-1-پایایی (قابلیت اعتماد) و اعتبار پژوهش:یکی از راه­ها برای اثبات پایایی در تحقیقات کیفی استفاده از ورقه ثبت داده­ها است. (محمدی،139:1387) به این معنا که داده­های خام در یک سو و مفاهیم و مقولات ساخته شده از آن­ها در سویی دیگر قرار می­گیرند و بدین وسیله فرآیند کدگذاری و مفهوم پردازی در معرض دید و قضاوت خواننده قرار می­گیرد. در جدول شماره 2 نمونه­ای از این فرآیند نشان داده شده است. یکی از روش­هایی که برای نشان دادن قابلیت اعتبار روش­های کیفی به کار برده می­شود، استفاده زیاد از نقل قول­های افراد مورد مطالعه است یعنی استناد و بازگشت مکرر به داده­های خام تحقیق در هنگام بیان گزارش تحقیق و بیان مقولات انتزاعی دریافت شده از آن­ها (همان:148) گلاسر و اشتراوس نیز در کتاب[18] خود آوردن مدام نقل قول­هایی از داده­های خام تحقیق به هنگام ارائه تحلیل و مقوله سازی و ارائه خط داستان و در جریان گذاشتن خواننده در جریان جزء جزء فرآیند پژوهش را از راه­های ارتقای اعتبار پژوهش­های کیفی می‌دانند (گلاسر و اشتراوس[19]، 1967: 229). در جریان ارائه یافته­های پژوهش تلاش شده این مهم رعایت شود. یکی دیگر از روش­های دیگر در زمینه کسب اعتبار در تحقیقات کیفی، به دست آوردن توافق افراد متخصص در این زمینه است (محمدی، 1387: 150).

 

 

جدول شماره 2 . نمونه­ای از نحوه کدگذاری

نقل قول

کد گذاری باز

کدگداری محوری

مفاهیم

مقولات

زن­ها بیشتر توجهشون به اطراف جمع می­شه  و فک می­کنن چجوری رقیب رو از میدون بدر کنن

رقابت منفی

به­دست آوردن قدرت از ضعف دیگری

اعمال قدرت نمایشی(نمودین)

برام مهم بود که کار خونه رو درست انجام بدم اما اون معنای زندگیم نبودو.کار{بیرون} معنای زندگیم بود

میل به خلاقیت و ایجاد معنای زندگی در اشتغال

نقش اجتماعی زن در الگوی مردانه پیشرفت

بر جسته شدن نقاط تضاد الگوی مادر و پدرپس از سن بلوغ

تو جامعه­ای{هستی} که شوهر پیدا کردن تو اولویته. مثلا وقتی به یه دختر می­رسی می­گه چه خبر؟ بیشتر از مورد{های ازدواج} دور وبرت می­پرسه تا فرصت­های تحصیلی و شغلی

اهمیت مفهوم خانواده در ذهن زن ایرانی

نقش زن در زندگی شخصی در الگوی زنانه پیشرفت

من به دخترم می­گم تو مغزت پره که به ظاهرت اهمیت نمی­دی آدم­هایی تو فکر ظاهرن که مغزشون خالی باشه

ذهنیت مطلق

الگوی پدر

الگوی مادر در برابر الگوی پدر

دخترا از مادر یاد می­گیرن غیر مستقیم و غیر صریح کارشون رو پیش ببرن

عدم صراحت زنانه

الگوی مادر

یعنی اگه بخوای دکترا بخونی موقعیت ازدواجت کمتر می‌شه . چون خیلی از پسرا دختر بالاتر از خودشون رو نمی­تونن تحمل کنن یا اصلا به خودشون اجازه نمی­دن بیان جلو. از طرفی توقع خودت بالاتر می­ره

کم شدن گزینه های  ازدواج با افزایش پیشرفت  شغلی و تحصیلی

سن تجرد

عوامل تاثیر گذار بر بحران معنا

حس می­کنم اون باید منو همونطوری که هستم بپذیره. و لازم نیست من برا پسند اون به یه شکلی دربیام.... فک می­کنم لابد یه بلایی سر اعتماد بنفسم اومده که این کارو می­کنم

استدلال سلاح الگوی پدر

زبان الگوی پدر در برابر طبیعت الگوی مادر

بحران معنا

خوب طبیعیش هم همینه خانم­ها توجه مراقبتی بیشتری نسبت به محیط دارن ذاتشون همینه.

عرف و طبیعت سلاح الگوی مادر

زبان الگوی پدر در برابر طبیعت الگوی مادر

 

5-یافته­های پژوهش:

در این بخش یافته­های پژوهش ارائه می­شود. این یافته­ها با الهام از الگوی پارادیمی اشتراوس و کوربین و در قالب یک خط داستانی در کنار یکدیگر قرار گرفته­اند.

 

5-1-شرایط علّی (الگوی مادر در برابر الگوی پدر): در اینجا منظور از شرایط علّی، مجموعه شرایطی است که منجر به شکل گیری پدیده اصلی می­شود.

5-1-1-الگوی پدر: عدم شکل گیری تفاوت­های فیزیکی و بازنمایی یکسان دختر و پسر در سنین پایین در جامعه، فرزند دختر را در موقعیت مشابه با فرزند پسر قرار می‌دهد و اینجاست که وی از میان تمام این شباهت­ها به مفهوم انسان در نوشته­های بارتکی می‌رسد. همان مفهومی ‌که بارتکی مهمترین مشخصه آن را فرهنگ سازی نام می‌نهد و در اینجا آن را مفهوم انسان در الگوی پدر
می­نامیم (بارتکی[20]، 1990). این مفهوم که بر گرفته از تعریف مدرن از انسان است،  و به روشنی در نوشته­های سیمون دوبوار در باره زن مستقل نمود پیدا می­کند (دوبوار:1360، 497-508) بر جسم بیش از ذهن، بر فردیت بیش از جمعیت و بر پیشرفت و تعالی فردی انسان بیش از همه چیز ارج
می­نهد.

نظام آموزش و پرورش در ایران، به ویژه در سال­های ابتدایی، برای تمام دانش آموزان دختر و پسر شرایط مشابه ایجاد می‌کند.[21] آنچه در آرمان آموزش و پرورش اهمیت دارد این است که توانایی­های ذهنی فرد افزایش یابد. جسم و تمایزات جسمی اصولاً در آموزش و پرورش به حساب نمی‌آید. پوشیدن لباس فرم واحد این تمایزات را کمرنگ می‌کند. آرمان آموزش و پرورش، انسان متعالی شدن در اجتماع است. از ابتدای فرآیند آموزش و پرورش، دختر با این سوال مواجه می­شود که "چه شغلی می­خوای داشته باشی؟" و این سوال اول و آخر فرآیند آموزش است.[22] فحوای سوال یک جواب را با خود به همراه دارد: مهمترین مسئله برای تو در بیرون از خانه، شغل و موجودیت اجتماعی تو  است. و این یعنی بزرگترین تمایز الگوی پدر! یعنی خود پدر. پدر نان آور است. پدر در بیرون از خانه کار
می­کند و اگر مادر هم شغل داشته باشد دست کم، فرزند هویت مادر را بیشتر با خانه و خانه داری و مراقبت می‌شناسد. هویت غالب مادر بیشتر در خانه دیده می شود و هویت غالب پدر در بیرون از خانه و در شغل. پس آرمان دختر در فرآیند آموزش داشتن بهترین شغل و شبیه پدر شدن است.

" از بچگی تو آموزش و پرورش به ما می‌گن بابا آب داد بابا نان داد ، مادر شیرینی پخت. مادر غذا درست کرد"(پروین، 50 ساله، مدیر، مصاحبه در محل کار)

هویت و هدف غایی فرآیند آموزش و پرورش، آماده کردن فرد برای حرفه آینده است و به محض این­که مسئله حرفه طرح می­شود، کار مادر و خانه داری مادر به حاشیه رانده می‌شود. مادر می­شود دیگری!؛ کسی که فرد در جریان فرایند طولانی آموزش روز به روز از وی فاصله می‌گیرد و تلاش می‌کند که مانند او نشود. بچه­ها این­گونه تهدید می‌شوند که "اگر درس نخونی هیچکاره می­شی!" و هیچ­کاره برای دختر معنای ضمنی خانه داری را دارد. اگر چه این موضوع  مبنای اصلی فرآیند آموزش رسمی را تشکیل می­دهد اما در فرآیند جامعه پذیری دختر در جامعه مدرن به آموزش و پرورش محدود نمانده، به انحای مختلف در جامعه وخانواده برای فرزند دختر بازتولید می­شود. حتی در بسیاری از موارد  در فرهنگ عامه جامعه و در جریان جامعه پذیری دختر در خانواده و جامعه این واژه جایگزین متناسب تری با مفهوم اصلی­اش می­یابد و آن این­که" اگر درس نخوانی باید کهنه بچه بشویی". نکته جالب اینجاست که این وا‍ژه" هیچکاره"، بیش از هر واژه دیگری، برملا کننده هویت مردانه­ای است که به صورت خاص توسط آموزش و پرورش و به صورت عام توسط رسانه و خانواده برای دختر بازتولید می­شود.

"یه چیز واضحیه اصلا. شما تو همین فیلم­های تلویزیون ایران که اینقد رو مادری تاکید داره نگا کنید... زنای خونه دار عملا تو تصمیم گیری­ها تو همه چی هیچکارن. فقط چای مییارن و غر می­زنن واقعیت هم همینه. -چرا؟ - چون تو اجتماع نبودن از یه طرف قدرت تصمیم گیری ندارن از طرف دیگه از بیکاری به همه چی گیر میدن "(شیوا، 27 ساله، خبرنگار)

 الگوی پدر الگویی است که یک مسیر خطی را برای پیشرفت انسان در اختیار وی قرار می‌دهد و آن همان مسیری است که مرد-که اینجا نماینده بشریت تعریف می‌شود- می­پیماید. سیمون دوبووار فمینیست اگزیستانسیالیست فرانسوی شاید از جملۀ نخستین نظریه پردازانی بود که تضاد زنانگی سنتی و برگرفته از تمایزات فیزیولوژیک زنانه (که در ادامه تحت عنوان الگوی مادر به آن پرداخته خواهد شد) را با تعریف مدرن انسان به عنوان یک سوژه آزاد و مستقل کشف کرد و با تحلیل دقیق نبرد این دو الگو در لحظات متفاوت و سنخ­های متکثر زنان پرده از بسیاری از چالش­های زنان در تعریف هویت فردی و اجتماعی خود در جامعه مدرن برداشت. وی اما در نهایت در جایگاه الگوی مردانه می­نشیند و نقص­های زنانگی را در قیاس با مردانگی مورد چالش و واکاوی قرار می­دهد. در این راستا وی نیز اهمیت کار و فعالیت اجتماعی را به عنوان عنصر اساسی در چرخش به سمت الگوی پدر مورد تاکید قرار می­دهد:" زن قسمت اعظم فاصله­ای که او را از مرد جدا می‌کند با کار کردن پیموده است. فقط و فقط کار است که می­تواند آزادی غیر انتزاعی را برای او تضمین کند. به محض آن که او دیگر یک انگل نباشد، نظامی که بر وابستگی او بنا شده است در هم می‌ریزد، بین او و دنیا دیگر نیازی به یک واسطه مذکر نیست"(همان:497) .

 این الگو دقیقا الگوی انسان مدرن است که به تعبیر لکان و فمینیست­های فرانسوی در غیاب زنانگی تعریف شده و زنانگی تنها به منزله قطب منفی آن است (بیسلی،113:1385) .  این الگو به تبع تک خطی بودن اصول سرسخت "عقلانی" دارد. اصولی که آن­ها را با اخلاق مطلق، فردیت مطلق و ذهنیت مطلق توضیح می‌دهیم:

این الگو از این پیش فرض تبعیت می‌کند که منطق در تمام عرصه­های زندگی روزمره حرف اول را می‌زند. بنابراین با منطق و برتری منطقی در زندگی می­توان تمام مشکلات را حل کرد. بنابراین  با وجود این راه حل مطلق برای حل مسائل، "اخلاق مطلق" نیز طرح می‌شود. به کودک آموزش داده می‌شود که راست گویی بهترین، سر راست ترین و درست ترین روش برای رسیدن به هدف است و دروغ به شدت نکوهش می‌شود.

"یه بار دروغ می‌گید، دو بار دروغ می‌گید نهایت این دروغ­ها جنجال می­شه تو خانواده.... تو زن­ها بیشتره و از مادر یاد می‌گیرن.... اما من سعی کردم حتی اگه در مادرم هم اینو می­بینم تقلید نکنم..... رک بودن رو از پدرم آموختم (مهین،57ساله، خانه­دار، مصاحبه در منزل شخصی)

در این الگو فرد و پیشرفت فردی اهمیتی به مراتب بیشتر از هر چیز دیگر دارد. بنابراین هر عاملی که به نحوی جلوی پیشرفت فردی را، آن­هم در نقش اجتماعی، بگیرد مانع محسوب می‌شود. مهمترین نتیجه منطقی این است که نقش مادری که اصولا با فداکاری برای فرزند و صرف وقت خود برای پیشرفت فرزند جلوه می­یابد در این الگو به عنوان مانع رشد تلقی می­شود.

"ازدواج تو رو ناخوداگاه در معرض بارداری قرار می‌ده و این­ها همه تو تموم شدن یه آدم موثره"(مریم28 ساله، دانشجو، مصاحبه در خانه)

این الگو پدر را نماد ذهن و مادر را نماد جسم می‌داند و فرو رفتن در تفکر را به تعبیر دوروتی اسمیت به معنی منتزع شدن از محیط و جسم و فرو رفتن در خود می‌داند (اسمیت، 1385). پس هر چه انسان، انسان­تر باشد ذهن او قوی تر است یعنی توجهش به جسم و ظاهر کمتر است.

" من به دخترم می‌گم تو مغزت پره که به ظاهرت اهمیت نمی‌دی. آدم­هایی تو فکر ظاهرن که مغزشون خالی باشه"(زهرا،49ساله، کارمند، مصاحبه در محل کار)

5-1-2-الگوی مادر: الگوی مادر اگر چه در ابتدا نیز به واسطه تفاوت­هایی که در فرزندان دختر و پسر به لحاظ لباس پوشیدن و آرایش موها وجود داشته، در ذهن کودک دختر بوده و شاید همواره به عنوان یک علامت سوال خود نمایی کرده است، اما با رشد کودک دختر و پدیدار شدن تمایزات جسمانی، بروز بیشتر می‌یابد. دختر به واسطه جسم خود به مادر تعلق دارد و با نزدیک شدن به مرحله بلوغ جسمی و گذشتن از آن، به تدریج تمایز جسمی خود را با پسر بیشتر می‌فهمد و به واسطه همین تمایز از پسرها دورتر می­شود.[23] به طوری که کم­کم به دنیای متفاوتی رانده می­شود. بسته به قدرت الگوی پدر، برخی از دختران این رانده شدن را به صورت محکوم شدن و تبعید درک می‌کنند و برخی برداشت ملایم تری نسبت به آن دارند. همزمان در آموزش و پررش و بازنمود اجتماعی، دختر از پسر متمایز می‌شود. دختر به تدریج در می‌یابد که با پسر تفاوت­هایی دارد و با مادر شباهت هایی. این در حالی است که قبلا الگوی پدر، مادر را به کل برای وی تحقیر کرده و هویت وی را در تضاد با آن معرفی کرده است.

 الگوی مادر به وی می­آموزد که از آن­جا که هویت اصلی وی در خانه تعریف شده پس مهمترین­هدف برای یک زن می‌بایست کسب و حفظ موفقیت زندگی خانوادگی باشد. در این­جا ابتدا فردیت موجود در الگوی پدر جای خود را به اولویت خانواده می­دهد و سپس تلاش به منظور حرکت در جهت پیشرفت خطی جای خود را به حفظ و تکرار دائمی یک سری کارهای یکنواخت و روزمره و تضمین کننده بقای خانواده می‌دهد. از طرفی  در مقابل اخلاق مطلق الگوی پدر الگوی مادر به زن می­آموزد که راه حل مسائل زندگی به آن سادگی که در مدرسه آموزش دیده نیست چرا که وی از قدرت و جایگاهی همتراز با مردان برخوردار نیست. در عوض وی ابزارهایی دارد که مردان ندارند و در صورت استفاده از آن­ها می‌تواند به اهداف خود نزدیک شود. این ابزارها عدم صراحت و لطایف الحیل زنانه است. همان­طور که از سطور فوق پیداست اساساً پایه بسیاری از توجیهات الگوی مادر درباره اهمیت نقش خانوادگی زن و عدم استفاده از صراحت و اخلاق مردانه بر پایه تفاوت جسمی زن و مرد است (ناتوانی جسمی در کنار جاذبه­های جسمی و ویژگی تولید نسل). بنابراین جسم در این الگو در بسیاری از موارد در رده ای بالاتر از ذهن، یا حداقل هم رده با آن قرار می­گیرد.

"من فکر می­کنم زنانگی(زیبایی و...) یه سری ابزارن که در اختیار ز­­­ن­ها قرار داده شده و خیلی احمقانه است که آدم از ابزار و سلاحی که داره استفاده نکنه. مگه مردا از ابزاراشون استفاده نمی­کنن" (زهره، 27 ساله، خلبان، مصاحبه در کافی شاپ)

" دخترا یاد می‌گیرن غیر مستقیم و غیر صریح کارشون رو پیش ببرن"(ملیحه، 56 ساله، کارمند، مصاحبه در محل کار)

بنابراین درالگوی مادر بر اولویت خانه و هویت شکل گرفته بر مبنای آن (زمان و فعالیت دایره وار، خانواده، عدم صراحت و لطایف الحیل) تاکید شده و در الگوی پدر بر اولویت نقش اجتماعی و هویت شکل گرفته بر مبنای آن (پیشرفت خطی، فردیت مطلق، اخلاق مطلق) تاکید می شود.

 

5-2- پدیده مرکزی: بحران معنا (پروبلماتیک شدن تضاد دو الگو)

اشتراوس و کوربین پدیده اصلی یا مرکزی را چنین تعریف می‌کنند: ایده، حادثه یا اتفاق اصلی است که سلسله کنش/ کنش­های متقابل برای کنترل و اداره آن­ها معطوف می‌گردد و بدان مربوط می‌شود. ما با سوالاتی مانند: این داده­ها به چیزی دلالت می‌کنند؟ این کنش/ کنش متقابل درباره چیست؟ مواجه هستیم (اشتراوس و کوربین، 101:1385).

 

5-2-1-زبان الگوی پدر در برابر طبیعت الگوی مادر(تحقیر دو الگو توسط یکدیگر): علاوه بر تضاد، نکته دیگر تحقیر شدن هر دو الگو توسط یکدیگر است و مهمترین علت آن این است که ابزار زبانی دو الگو برای اثبات حقانیت خود یکسان نیست. در واقع دو الگو از ابزارهای استدلالی مشابه برخوردار نیستند و در نتیجه نمی‌توانند به گونه ای همگون و بدون نفی دیگری در دستگاه هویتی فرد به حیات خود ادامه دهند. در تبیین تمایز ابزار استدلالی دو الگو ناگزیر از ارجاع به زبان نشانه ای و نمادین ژولیا کریستوا هستیم. کریستوا می‌گوید "وقتی به زبان و شیوه دلالتی اش توجه می‌کنیم باید به دو شیوه عملکرد زبان توجه داشته باشیم. 1- زبان به عنوان بیان واضح و قاعده مند معنا. 2- زبان به عنوان انگیزش احساس و یا به طور مشخص­تر تخلیه رانه­ها و انرژی­های سوژه." کریستوا در توصیف این دو حالت از اصطلاحات نمادین و نشانه­ای بهره می‌گیرد: "برای کمک به فهم تمایز میان امر نشانه­ای و امر نمادین می­توان آن را در قالب دوگانگی­های آشکارتری همچون طبیعت و فرهنگ، تن و ذهن، احساس و عقل تصور کنید که در تاریخ تفکر غرب این دو گانه­ها به تقابل­های شدید دو قطبی می­انجامد." (مک آفی:33،1385) این تمایز معنای زبان نشانه­ای و زبان نمادین، دستاویز بسیار مناسبی برای توصیف الگوهای زبانی مادر و پدر است. الگوی پدر با زبان کاملاً نمادین توضیح داده می‌شود. در واقع زبان نمادین، زبان استدلال و پرداخت صریح و بی واسطه یک معنا است و اعتبار خود را از عقلانیت و منطقی بودن گزاره می‌گیرد. اما به تعبیر کریستوا "تمام تلاش ما برای به کارگیری زبان به گونه ای شفاف و قاعده مند مستلزم این است که ما سوژه­هایی قاعده مند و با مرزهایی مشخص و روشن باشیم. ولی چنین تلاشهایی مستمراً توسط برخی عناصر کردار دلالتی ما از هم گسسته شده و بر هم می‌خورند."(همان). این عواطف که کریستوا آن را به طور مشهود در لحن و زبان شاعرانه می‌بیند ویژگی و ممیزه اساسی زبان و ابزار استدلال مادرانه، مطابق مشاهدات این پژوهش، است. به عبارت بهتر الگوی مادرانه به شدت ناتوان از به کارگیری علایم نمادین زبان و ارائه مراد خود در قالب گزاره­هایی منطقی و بدون بار عاطفی است. لذا به زبان استدلال نمادین، زبان زنانه، یا همان زبان نشانه‌ای کریستوا، زبانی لال و فاقد توان توجیه مستدل و منطقی گزاره های منظور خویش است. با رشد و گسترش زبان نمادین به عنوان زبان علم مدرنیته و به بیان کریستوا زبان تمدن، زبان نشانه­ای بیش از پیش به عنوان ابزاری توجیهی در عرصه عمومی و بیناذهنیت افراد به حاشیه رانده می‌شود و جز موارد معدود (مانند تجربه مادری) مجال استدلال نمی­یابد. این را در جریان مصاحبه نه از طریق واژه­ها و بیان ملموس افراد بلکه از طریق علایم چهره، علایم آوایی، مکث­ها، ناتوانی از توجیه و گاهً اعلام نارضایتی منطقی و حمله افراد به اقداماتشان که بر پایه الگوی مادر بنا شده است، دریافتیم. علاوه بر این یادداشت­های جمع آوری شده در جریان مشاهده مشارکتی در آرایشگاه­ها، مهمانی­ها و محل کار در این زمینه بسیار گویا است:

"جالب است زنانی که در حضور مردان و در زمینه بحث و اعلام نظر اجتماعی- سیاسی به شدت خاموشند، اینجا در بیان تجربه زیسته خود از خرید و یا خاطرات خود از همان مردها این­چنین بدون خجالت و با صراحت تمام سخن می‌گویند. اما دقیقاً از زمانی که سعی می‌کنی چرایی عملشان را از آن­ها بپرسی دوباره به همان لکنت دچار می‌شوند. صحبت­های آ­­ن­ها مثل یک جریان است، که هر گونه نقطه گذاری به قصد تحلیل از درون، آن را از مسیر اصلی خود منحرف می‌کند" (مشاهده مشارکتی، یادداشت­های میدانی محقق دوم در آرایشگاه :آذر 90)

الگوی مادر برای به­دست آوردن ابزار توجیهی در برابر سلاح استدلال الگوی پدر به ابزار عرف و طبیعت متوسل می­شود. به عبارت دیگر الگوی مادر بر پایه یک باور عرفی، فرهنگی و تا حدی زیستی بنا می‌شود- همان­گونه که زبان نشانه ای، بود خود را وامدار طبیعت و ناخود آگاه فرد می‌داند- مهمترین محور این باور عرفی و قاعده مشترک همگانی، خانواده است. محوریت خانواده در زندگی زن به دو طریق توجیه می‌شود؛ یکی بر پایه طبیعت متمایز زن از مرد (ضعف جسمی زن در برابر مرد و ویژگی مادری و بارداری که او را در خانه ماندگار  و به خانواده وابسته می­کند) و دیگری پذیرش عرفی الگوی پدر به صورت کامل برای مرد و لزوم ایفای نقش مکمل آن توسط زن برای حفظ خانواده. با این اوصاف هویت اجتماعی زن نیز نمی­تواند به عنوان یک  هویت اجتماعی معنادار به خودی خود باشد، بلکه با توجه به محوریت خانواده و نقش خانگی در زندگی زن، نقش اجتماعی به عنوان هویت و نقشی حاشیه­ای و در راستای ارتقای هویت ونقش خانوادگی وی در نظر گرفته می‌شود. در این الگو تبعیت زن از الگوی پیشرفت مردانه پذیرفته نیست چرا که فردیت موجود در الگوی پیشرفت مردانه برای زن پذیرفته نیست. همان­طور که اسمیت در مسئله علم زنانه متذکر می‌شود زنان کمتر از مردان می­توانند از جسم و محیط اطراف خود به طور کامل فارغ شوند و به تفکر انتزاعی مردانه بپردازند. کریستوا نیز در بیانی مشابه بارداری زنان را تجربه­ای از تجربه عدم فردیت برای زنان می‌داند. تجربه ای از موجودی که هم خود فرد است و هم دیگری. و این علت بسیاری از عدم تمرکز ها در کارهای انتزاعی و توانایی ها در جریان کارهای مراقبتی از دید الگوی مادر ارزیابی می‌شود.

" من فکر می­کنم اگه هیچ کدوم از عرف­ها هم نباشه، زن و مرد رو تو جنگل و دور از جامعه هم بزرگ کنی آخرش زنه بیشتر به کار خونه تمایل نشون می­ده و مرده به بیرون. طبیعتشون اینه"(فاطمه، کارمند،54 ساله، مصاحبه در اتومبیل شخصی)

" خوب شاید علتش این باشه که اون خانم در مرحله اول یه وظایف دیگه رو برا خودش قایله یعنی اون یه زنه، یه همسره و یه مادر و بعد از اون شغل می یاد وسط و خوب باید وظیفه اش رو تو تمام این زمینه ها انجام بده"(مهشید، کارمند،26 ساله، آرایشگاه)

اما از دید الگوی پدر، اگر زن قرار است به عنوان موجودی اندیشنده و بالاتر از آن، موجودی سهیم در تمدن و پیشرفت بشری شناخته شود، ناگزیر به صرف نظر از تمایزات جسمانی خود با مرد و پذیرش کامل همان الگوی مردانه پیشرفت است. این منطق در آموزش، علم و فلسفه، منطقِ غالب است و در جریان رشد اجتماعی،  تمام محتوایی که از پیشرفت و رشد به فرد عرضه می‌شود را در بر می‌گیرد. این منطق اساس استدلال است. چرا که انسان را به عنوان موجودی اندیشنده ومنتزع از جسم تعریف می‌کند. بنابراین از بزرگترین ابزارهای ارتباطی که زبان نمادین و زبان غالب علم و فلسفه است برخوردار است. الگوی پدر با زبان سلیس سخن می‌گوید، خوب سخنرانی می‌کند و با تکیه بر مشروعیت ساختارهای مستدل زبانی تمام باورهای عرفی پیشین از جمله اصالت خانواده را زیر سوال می‌برد. حتی در زمانی که فرد در حال دفاع از کنشی است که برخاسته از الگوی مادر است در اثنای سخن او رخنه کرده و گاه آن را به لحاظ منطقی بی اعتبار می‌کند.

"هم برا خودم هم برا شوهرم دوست دارم منو متنوع ببینه... اصلا این که لباسم متنوع باشه لذت می­برم. اما بعضی وقت­ها حس عروسک بودن به­هم دست می‌ده حس می‌کنم اون باید منو همون­طوری که هستم بپذیره و لازم نیست من برا پسند اون به یه شکلی دربیام.... فکر می‌کنم لابد یه بلایی سر اعتماد بنفسم اومده که این کارو می‌کنم{آرایش}"(نیلوفر، کارمند، 32 ساله، محل کار)

 

5-2-2-بحران معنا: نتیجه تمامی این فعل و انفعالات در این نکته خلاصه می­شود که دو هویت بیگانه، اسرارآمیز و غیرقابل فهم برای دیگری، که از ابزارهای ارتباطی کاملاً متمایزی برخوردارند، در ساختار شخصیتی فرد در کنار هم می‌نشینند و مدام با یکدیگر برخورد می‌کنند. همان­طور که پیشتر اشاره شد، این تحلیل و ترسیم وضعیت تناقض­آمیز در کارهای سیمون دوبووار و ساندرا لی بارتکی به صورت تلویحی بیان شده است. به عبارت بهتر این دو نویسنده هر دو با اصل و مبدا گرفتن فردیت و عقلانیت برآمده از الگوی پدر، تضاد موجود را در تجربه زیسته زنان مستقل (سیمون دوبووار) و  تجربه سرکوب روانی زنان در جامعه مدرن (ساندرا  لی بارتکی) توضیح می­دهند:

"امتیازی که مرد داراست و از همان دوران کودکی احساس می­گردد این است که استعداد انسان بودن او با سرنوشت مردانه اش تباین ندارد....او دوپاره نشده است. در حالی که از زن خواسته شده برای کمال بخشیدن به زنانگی خود، خویشتن را شی و طعمه گرداند، یعنی از خواسته­های خود به عنوان نفس سلطه گر صرفنظر نماید. این تضاد است که به نحوی غریب وضعیت زن رها شده را مشخص می­کند"(دوبووار:1360، 501).

"اگر مهمترین کارکرد انسانی فرد را فرهنگ سازی بدانیم، سرکوب شدگان روانی، آن­هایی هستند که از دستگاه فرهنگی جدا شده­اند و عمل به این کارکرد را به کل نادیده گرفته­اند. تصاویری که می‌بینند کاملا مغشوش و بی معناست. فرد سرکوب شده روانی، فردی است که در چنگال فشار دوگانه جامعه است که از یک سو جایگاه انسانی او را تایید می‌کند و از سوی دیگر مانع او در اعمال بسیاری از کارکردهای انسانی می‌شود (بارتکی، 1990: 20). از نظر وی تصاویر قالبی موجود در جامعه که زنان را موجوداتی حاشیه­ای نشان می­دهند از یک­سو و شی انگاری جنسی زنان- فرو کاستن تمام کارکردهای انسانی جسم و روح زنانه به یک شی جنسی بیرونی نسبت به وی، حتی در مواجهه زن با خودش- از دیگر سو، از جمله موانع تحقق کارکردهای انسانی زنان هستند.

همان­طور که مشاهده می­شود وجود دو الگوی هویتی متضاد و چالش همیشگی آن­ها، هم بنا بر به شواهد تجربی مقاله حاضر و هم با توجه به ادبیات نظری پیشینی تایید می­شود. در نوشتار حاضر و با تکیه بر داده­های تجربی تریبون و جایگاه روایت این تناقض نه مانند بارتکی و دوبووار و لکان از منظر مشروعیت بخشی به الگوی پدر و تعریف زنانگی به منزله قطب منفی آن، بلکه از موضعی سیال – مانند کریستوا- و در جهت به رسمیت شناختن هر دو الگو به یک اندازه  است.

 برخورد دو الگو در تمام عرصه­های زندگی فردی و اجتماعی شخص خود نمایی کرده و حضور خود را به رخ می‌کشد. این دو هویت هر دو یکدیگر را و نتیجتاً تمامی لحظات و کنش­های فرد را برای وی مثله و بی مفهوم می‌کنند. هنگامی‌که فرد بر اساس معنا و هویتی از جانب الگوی مادر در حال اقدام به کنشی است، ارزش و معنای این کنش توسط الگوی پدر حاکم بر ذهن وی زیر سوال رفته و برعکس. نتیجه تمامی این اتفاقات این است که فرد همواره احساس می‌کند در جای خود نیست. همواره چیزی را گم کرده است. هیچگاه از خود راضی نیست و معنایی برخاسته از درون و انسجام ذهنی برای خود قایل نیست. به عبارت دیگر به تعبیر دوبووار"زن مستقل امروزه بین منافع حرفه­ای خویش (الگوی پدر) و هم­وغم­های میل طبیعی خود (الگوی مادر) دو پاره شده است؛ او به زحمت می­تواند تعادل خود را بازیابد...دلیل حالت عصبی و شکننده­ای که در او مشاهده می­شود می­بایست خیلی بیشتر در این موضوع جست تا اصول فیزیولوژیک."(دوبووار، 1360 :522)  

هریک از نواهای هویت بخش و معنا دهنده به کنش­های وی توسط نوای دیگر مخدوش می‌شود. به طور ساده فرد هنگامی‌که به کار خانه مشغول است خانه داری را وظیفه و باری بر دوش خود می‌داند و خود را با کار بیرون معنا می‌کند و هنگامی‌که به کار بیرون و فعالیت شغلی و اجتماعی مشغول است نیز به آن به منزله وظیفه و بار نگاه می‌کند و معنای زندگی را در خانه می‌جوید. توجه بیش از اندازه به جسم و ظاهر و صحبت های خانوادگی و شخصی در محیط کار و بیزاری بسیاری از زنان از کار منزل، شاهدی مناسب بر این ادعاست. فرد هر لحظه معنای زندگی را در دمی‌دیگر دنبال می‌کند و در هیچ دم به واقع زندگی نمی‌کند.

 4-3-زمینه (برجسته شدن ابعاد انضمامی  نقاط تضاد دو الگو از سنین جوانی به بعد)

4-3-1- الگوی مردانه پیشرفت: الگوی پدر، از سنین نوجوانی به بعد، با شکل­گیری سوالات اساسی مربوط به چیستی هویت فرد و برجسته شدن تمایز دو الگو، در شمایل الگویی برای پیشرفت خود نمایی می‌کند که من آن را الگوی پیشرفت مردانه نام می‌نهم.

گفتیم در این الگو فردیت، اخلاقیات مطلق و پیشرفت خطی برجسته می‌شوند. پذیرش فردیت منجر به این ذهنیت می‌شود که زندگی فردی و خانوادگی در این الگو می‌بایست برای دو طرف (زن و مرد) مکانی برای تامین آرامش و آسایش باشد و در جهت تحقق این هدف، زن و مرد نقش­هایی مساوی و یکسان دارند.

 با یکسان شدن تساوی نقش­های فردی و اجتماعی زن و مرد در محیط خانواده و اجتماع، اعمال قدرت زنانه رنگ و بویی آشکار و واضح می‌یابد و مانند اعمال قدرت مردانه در فضای فردی و اجتماعی شمایلی رک و بی پرده پیدا می‌کند و آشکارا سوژه اعمال قدرت را مورد خطاب قرار می‌دهد. علاوه بر این در این الگو وفاداری به اصول اخلاق مطلق و فلسفه زیستن سر راست و آشکار مردانه، منجر به این می­شود که فرد هر نوع اعمال قدرت غیر مستقیم و به تعبیری لطایف الحیل زنانه را نوعی حیله و دروغ­گویی و نتیجتاً تضعیف هویت و شخصیت اخلاقی خود بداند. بنابراین الگوی پیشرفت مردانه هم به جهت اعتقاد به تساوی موقعیتی زن و مرد و هم به دلیل بیزاری اخلاقی از اعمال قدرت غیر مستقیم، آن را در هیچ شرایطی، حتی در شرایطی که منجر به فرار از زیان و کسب سود شود، مشروع نمی‌داند. این الگو عقلانیت شدیدی را در تمامی مراحل زندگی تجویز می‌کند و بر برخورد عقلانی و به دور از عاطفه­های منفی و مثبت با مسائل، از طریق سنجش ابعاد و پیامدهای عمل تاکید دارد. این الگو در حیات فردی و اجتماعی زنان جلوه­های گوناگونی می­یابد که در اینجا به برخی از آن­ها به اختصار اشاره می­شود.

 گسترش دایره ارتباطات اجتماعی و افق فکری، فرار از الگوی مادر، دست یابی به استقلال مالی و تصمیم گیری از مهمترین ابعاد نقش اجتماعی زن در الگوی مردانه پیشرفت به­شمار می‌رود‌.

مهشاد که در رشته زبان انگلیسی تحصیل کرده و اکنون در یک شرکت خصوصی کارمند فروش است نقش کار را در زندگی خود اینگونه ارزیابی می‌کند:

" جای اول که می­رفتم سر کار کسی که همکارم بود می‌گفت اگر موقعیت مالی خوبی داشتم سر کار نمی­رفتم. ولی من خودم اگه پولدارم بشم دوست دارم برم سر کار. چون ذهنم بازتر می­شه و افق هام بهتر می­شه قبلاً ذهنم خیلی محدود بود و این داره کار رو برام شیرین­تر می‌کنه"(مهشاد، 26 ساله، مترجم، مصاحبه درکافی شاپ)

"به نظر من زن­های خانه دار افق دید شون خیلی بسته است و فقط چاردیواری خونه رو می‌بینند. دید یه زن شاغل خیلی بازتره. من نمی­خوام مثل مادر هامون باشم."(مریم 34 ساله،کارمند، مصاحبه در محل کار)

 بهاره نیز در باره علت اشتغال  خود می‌گوید:

"خودم می­خواستم مستقل باشم چه به لحاظ مالی و چه تصمیم گیری"(بهاره،32 سال، مصاحبه در کافی شاپ)

در زندگی خصوصی و خانوادگی نیز بی اعتقادی به الگوی سنتی تقسیم وظایف خانه و بیرون از خانه، و اعتقاد به اعمال قدرت صریح در زندگی زناشویی از مهمترین ابعاد الگوی مردانه پیشرفت به­شمار می­روند.

" در حالت کلی معتقدم الان زن و مرد دوتاشون بیرون از خونه کار می‌کنن و دو تاشون باید کار خونه رو انجام بدن"(نرگس، 28 ساله، کارمند، مصاحبه در محل کار).

" فکر می‌کنم رک بودن تو روابط زناشویی بیشترین تاثیر رو داره و اصولاً اون نوع کارها تو زندگی زناشویی هیچ تاثیری نداره{لطایف الحیل}....من اصلاً ملعبه قرار دادن زنانگی رو برای همچین کارهایی {اعمال قدرت و تصمیم سازی در خانواده} نمی­پسندم!" (شیوا، 27 ساله، خبرنگار، مصاحبه در محل کار)

5-3-2-الگوی زنانه پیشرفت: همزمان با شکل گیری الگوی مردانه پیشرفت در دوران بلوغ به عنوان قالب هویتی پیشنهادی از طرف الگوی پدر الگوی مادر نیز الگوی زنانه پیشرفت را به عنوان الگویی بدیل ارائه می‌کند. خانواده مهمترین هویت زن و نتیجتاً خانه تبدیل به قلمرو زنانه می­شود و مهمترین ابزارهای اعمال قدرت زنانه در این قلمرو شکل گرفته و نمود می­یابد و زنان بیش از همه چیز در برابر تصاحب و دخالت عامل خارجی در این قلمرو واکنش و مقاومت نشان می‌دهند. چون این قلمرو اساس هویتی آن­ها را شکل می‌دهد. مفهوم "خانه بخت" در ادبیات شفاهی ما شاید اشاره ای در پرده به این مفهوم باشد.

 در این تعریف، روابط قدرت زن و مرد روابطی برابر ارزیابی نمی­شوند. روابط زن و مرد و نقش آن دو در خانواده نقوشی مکمل و نه برابر هم هستند و هر دو این نقوش در خدمت بقای خانواده در ذهن زن هستند.  تقسیم وظایف سنتی کار خانه و بیرون از خانه در این الگو شدیدا مورد تایید است.

شیما22 ساله که مجرد، دانشجو و شاغل است در این زمینه می‌گوید:"همان­طور که یک خانم نقش اصلیش حفظ آرامش زندگیه {و}در کنارش می‌تونه کار هم بکنه و نقش داشته باشه تو مسئولیت اقتصادی، نقش اصلی یه آقا اقتصادیه و البته می­تونه به آرامش خونه هم کمک کنه. وظیفه اصلی زن کمک مالی نیست وظیفه اصلیش حفظ آرامش خونه است."

مرد به دلایل مختلف خواهان اعمال قدرت صریح و مشهود در کلیه عرصه‌های حیات فردی و اجتماعی است و زن به دلایل مختلف، خواهان وجود مردی قدرتمند در زندگی خود است. زن قدرت مرد را قدرت خود می‌داند و آن را از بسیاری از ابزارهای اعمال قدرت آشکار خود (در صورتی که وجود داشته باشد، مثل اشتغال در بیرون از خانه) مهمتر ارزیابی می‌کند. چرا که اعمال قدرت آشکار زن در خانواده خوب است اما دارا بودن ابزار اعمال قدرت مرد در خانواده لازم و شرط بقای خانواده است.

بهار که در جوانی خود به شدت از دیکتاتوری و خودرایی همسرش در عذاب بوده اکنون که همسرش به دلیل بیماری و ورشکستگی دیگر از تک و تا افتاده می­گوید:

" گاهی بهش می­گم نه به اون شوری شور نه به این بی نمکی.... . نه به اون موقع که همش حرف، حرف خودت بود، نه به الان که همه چی رو سپردی به من.... . به نوعی احساس بی قدرتی می­کنم ..... دلم می­خواد اینقدر قدرت داشته باشه که بتونم بهش تکیه کنم .... . با این­که اون موقع­ها قدرتش همیشه بر ضد من بود .... . نمی­دونم .... . یه جورایی احساس امنیت و حمایت  بهم می‌داد."(بهار، 40 ساله، آرایشگر، مصاحبه در آرایشگاه)

زن علی­رغم این­که خانه را قلمرو امپراطوری خود می‌داند و با اعمال قدرت خود این باور را به واقع بدل می‌کند، در تمام لحظات این اعمال قدرت در تلاش است تا به مرد خود بفهماند که مرد نفر اول زندگی است. برخلاف تصور، او، خود نیز تا حدی به این تصور نیاز دارد چرا که وجود مردی قدرتمند در زندگی رکن اساسی نیاز های اوست. اینجاست که لطایف الحیل و عدم صراحت زنانه در جهت تحقق این شیوه اعمال قدرت شکل می‌گیرد و با گذشت زمان در کلیه حیطه های زندگی فردی و اجتماعی زن به عنوان ابزار اول اعمال قدرت نفوذ و نمود می‌یابد.

"ولی هیچوقت به مردا نگو که تو{مرد} نفر اول نیستی. همیشه بهش بگو تو اولی من دومم. مردا خیلی دوست دارن اینو بشنون."(سمیه،31 ساله، خانه دار، مصاحبه در دانشگاه)

همان­طور که ذکر شد، زن در این الگو خود را در محیط خانواده تعریف می‌کند و مبنا و اصل هویت خود را از خانواده می‌گیرد. بنابراین در این الگو مدارج و نقش های اجتماعی در برابر معیار های زنانگی در خدمت خانواده(خانه داری، زیبایی و...)، کمرنگ می‌شود و عنوان فرعی می‌گیرد.

"بین زن­ها یه چیزی به زبون می­یاد و یه چیزی در عمل پذیرفته می­شه. طرف وقتی می­فهمه تو تحصیل کرده هستی برات احترام قائله و پیش روت می‌گه وای چقدر خوب! ولی اگر معیارهای زنانگی رو نداشته باشی همچنان اون طوری آرایش نکنی همچنان آدم مقیدی به رنگ موت نباشی. خانه داری بلد نباشی... تو خلوت خودشون تو رو مسخره می‌کنن.... . یه سری معیارها هست که همیشه از این­که دختره داره دکتری می خونه مهمتره. همیشه زن­ها تو برخوردشون با زن­های دیگه اینو در نظر می‌گیرن که اگه من قراره برا پسر خودم اینو بپسندم چه نگاهی دارم. در لفظ از هر کی می­پرسی می‌گه خیلی خوبه تحصیلات بالا ولی اگه بخوای خیلی بری جلو می‌گن تو یه آدمی هستی که از یه وجه از زندگیت موندی.... یعنی برا زن­ها تحصیلات یه معیار ثانویه است"(مژگان، 33 ساله،آرایشگر، مصاحبه درآرایشگاه)

نتیجه این فراخوان این است که زنان شاغل نیز به شغل به عنوان امری صرفاً روتین و بدون تمایل به ارتقا نگاه می­کنند و شغل و زندگی شغلی به عنوان یک امر فی نفسه مهم برای آن­ها از معنا تهی
می­شود:

"ببین خانم­ها بیشتر دوست دارن موقعیت شغلی­شون رو همون جوری که هست حفظ کنن چون وقتی پست میره بالا مسئولیت هم می ره بالا و انرژی و وقت بیشتری می خواد و خوب این زن مثل مرده نیست که بره خونه استراحت کنه باید از طرفی مواظب زیباییش باشه که همیشه برا شوهرش حفظ بشه از طرفی به کار خونه برسه که شوهره نق نزنه و.... اینا باعث میشه زن­ها کمتر تمایل به پست های مدیریتی داشته باشن"(مریم، 28 ساله، کارمند، مصاحبه در کافی شاپ)

اما همین اشتغال به کار بیرون و ایفای نقش اجتماعی که ذاتا توسط الگوی زنانه به حاشیه رانده شده بود، توسط الگوی مادر به عنوان عاملی نه ذاتا ارزشمند بلکه در خدمت نمایش و جلوه گری بیشتر زن در جامعه از طرفی و به­دست آوردن تجارب جهت حفظ زندگی خانوادگی اهمیت می‌یابد و تجویز می‌شود این تجویز به دلایل زیر صورت می‌گیرد: اشتغال زن مجرد به عنوان عامل جلوه گری و قدرت نمایی در برابر مردها و استفاده از تجارب محیط کار جهت موفقیت و ارتقای زندگی خانوادگی.

" شغل داشتن، درآمد داشتن و سرکار رفتن یه بخشیش به خاطر نشون دادن و اظهار کردن خوده{در مقابل مردها}"نسرین، 32 ساله کارمند، مصاحبه در محیط کار)

"زن­ها تو محیط کار حرف می زنن، درد دل می کنن از تجربیات خانوادگی­شون و کم کم یه سری تصاویر راجع به مردا تو ذهن­شون شکل می گیره ..... و خوب از تجربیات هم برا موفقیت تو زندگی استفاده می کنن"(مریم 34 ساله، کارمند، مصاحبه در محل کار).

 اما ازدواج در الگوی زنانه پیشرفت نقش نوعی نقطه عطف را در حیات فردی و اجتماعی فرد ایفا می­کند. در فرآیند تربیت الگوی مادر در مقابل فردیت الگوی مردانه تعلق زن به خانواده را طرح می‌کند و این موضوع خانواده و تشکیل و حفظ آن را به بزرگترین غایت فرد تبدیل می­کند. این مسئله به طرق مختلف در کنش­های تجویز شده توسط الگوی مادر پس از ازدواج  تاثیر می‌گذارد: یکی از مهمترین این اثر گذاری­ها این است که حتی در میان زنان متعهد به الگوی پیشرفت مردانه پس از ازدواج انگیزه تبعیت از این الگو کاهش می­یابد؛ الگوی زنانه پیشرفت تا قبل از ازدواج به دلایلی که در فوق ذکر شد انعطاف بیشتری نسبت به نقش اجتماعی زنان و پیشرفت در آن (در سنین پایین)[24] نشان می‌دهد. چرا که تا قبل از ازدواج، شغل، کارکرد مهم عرضه توانایی­های دختر در محیط اجتماعی و یافتن گزینه مناسب برای ازدواج را دارد. اما پس از ازدواج اولویت برای فرد حفظ خانواده می‌شود. پس فرد بیش از پیش از الگوی خطی پیشرفت به الگوی دایره­ای زمان زنانه رانده می­شود و همان­طور که ذکر شد الگوی خطی پیشرفت، مهمترین فاکتور در الگوی مردانه است. بنابراین پس از ازدواج، الگوی پیشرفت زنانه بیش از پیش از الگوی مردانه فاصله می­گیرد:

ازدواج موفق ← رسیدن فرد به غایت ناخودآگاه خود و احساس رضایت← کم شدن میل زن به تحرک و پیگیری اهداف دیگر

  ازدواج چالش دار ← تمرکز و تنش ذهنی برای حل مشکلات خانوادگی و کم شدن تمرکز درمحیط بیرون از خانه

بهاره 32 ساله و متاهل در این زمینه معتقد است:

"من تو زنا می­بینم که وقتی ازدواج می‌کنن می‌کشن کنار چون فکر می‌کنن دیگه نیازی نیست.

-قبلاً مگه چه نیازی بود؟

- خلاء داشتن تو زندگی­شون. احتیاج به فعالیت داشتن برا هویت خودشون و الان هویت­شون رو تو خانواده می­بینن."

"خلاء ازدواج" ریشه در تربیت ناخودآگاهی دارد که در فرآیند جامعه پذیری توسط الگوی مادر، ازدواج را به غایت زندگی دختران تبدیل می‌کند که: "وقتی بهش می­رسی احساس می­کنی تموم شد، تموم شدی!"(جوانه، 30 ساله، مجرد، مترجم، مصاحبه در خانه)

 در واقع انسان وقتی خود را در یک هدف خلاصه کرده باشد پس از رسیدن به آن هدف، انگیزه و دلیل و گاه شهامت خود را برای جنگ از دست می‌دهد. این هدف توسط الگوی مادر به طور خودآگاه یا ناخودآگاه در ذهن دختران دیکته می­شود. در واقع انگیزه ارتقا طلبی افراد در نقش اجتماعی، انگیزه­ای خالص و یک­دست نیست و حتی در مورد زنانی که اتکای زیادی به الگوی مردانه پیشرفت دارند، انگیزه الگوی زنانه نقش اجتماعی، ولو به صورت ناخودآگاه رخنه کرده است. با به غایت رسیدن الگوی زنانه در قالب ازدواج و تبدیل الگوی پیشرفت آن به الگوی دوری به جای خطی، اندکی از میل به ارتقا طلبی افراد در نقش اجتماعی کاسته می‌شود.

از طرف دیگر این مسئله و عمق تاثیر آن در زندگی دختران متعهد به الگوی پدر بیشتر است. چرا که به تعبیر زهره آن­ها به بسیاری از تاکتیک­های الگوی زنانه برای مدیریت و سوار شدن بر زندگی زناشویی از طرفی اشراف ندارند و از طرف دیگر اعتقاد. به عبارت بهتر آن­ها به دلیل پایبندی زیاد به اخلاقیات مردانه به شدت از استفاده از ابزارهای زنانه در مانور های قدرت در زندگی خانوادگی ابا دارند و این مسئله به ویژه در مواجهه با همسر ناهمسو و خودرای باعث می شود که آن­ها ناخواسته وارد بازی ای شوند که به قواعد آن اولاً اشراف ندارند و در صورت آشنایی نیز به اخلاقی بودن اجرای آن قواعد اعتقاد ندارند. نتیجه این امر این می شود که چنین افرادی به شدت درگیر مسائل خانوادگی می­شوند و حل اخلاقی آن {اخلاق مردانه} و یا بازگشت آن­ها به اخلاقیات زنانه عملاً انرژی زیادی را از فرد می‌گیرد و از تمرکز در نقش اجتماعی می‌کاهد.

موفقیت زن در الگوی زنانه  بیش از همه با برقراری رابطه خوب با همسر و بچه­ها ارزیابی می­شود و در صورت ضعف در این زمینه، زن، چه به لحاظ فردی و چه به لحاظ فراخوان و بازنمایی اجتماعی، احساس ضعف و آسیب پذیری بیشتری می‌کند. این مسئله منجر به آسیب پذیری شدید زنان در صورت جدایی از همسر و فروپاشی خانواده می­شود. چرا که زن مهمترین رکن هویت اجتماعی خود را با پیشرفت همسر و رشد وی در محیط اجتماعی تعریف کرده است. از دست دادن همسر به مثابه این است که وی هویت اجتماعی خود را از دست داده است (به لحاظ مالی، پرستیژ و...) و یا در مورد زنان شاغل این هویت دچار اختلال شده است. مجموعه این مسائل منجر به بحرانی می‌شود که ما آن را  انحلال فردیت زن  در خانواده پس از ازدواج نام نهاده ایم.

"یعنی همین که شوهرش موفق باشه براش کفایت می‌کنه و احساس می‌کنه الان خودش موفقه.  برا همینه که وقتی شوهره میره ازدواج مجدد می‌کنه زنه دیگه هیچ چی نداره. یعنی هویتش رو از دست داده علاوه بر این­که شوهرش رو از دست داده."(آذر، 45 ساله، مدیر، مصاحبه در محل کار)

5-4-شرایط میانجی تاثیر گذار بر کیفیت بحران معنا: براساس نتایج پژوهش حاضر مجموعه مختصات زندگی فردی و اجتماعی فرد می‌تواند بحران معنا و تضاد دو الگو را در زمینه­ای خاص در وی افزایش یا کاهش دهد. تضاد دو الگو زمانی افزایش می­یابد که حضور هر دو در زندگی فرد به یک اندازه باشد و نیز هر دو از جهت تفاوت های خود قویتر شده باشند و زمانی کاهش می­یابد که حضور و قدرت یکی در تجربه زیسته فرد به مراتب بیش از دیگری باشد و دو الگو راهی برای ارتباط و تعامل با یکدیگر در بافت زندگی فرد پیدا کرده باشند. یعنی یا زبان الگوی مادر به اندازه­ای قوی شده باشد که بتواند در برابر الگوی پدر با زبان نمادین استدلال کرده، آن را متقاعد کند و یا الگوی پدر قدرتی را از عرف پیدا کرده باشد و بتواند مقاومت عرفی الگوی مادر را با سلاح خود بشکند و در مجموع دو الگو بتوانند خود را و حضور هم­زمان خود را در ساختار شخصیتی فرد توجیه کنند. این شرایط میانجی بنا به یافته­های این پژوهش به شرح زیر هستند:

  1. نگرش غالب فردی نسبت به زنانگی: اگر چه عوامل مختلف بر شکل گیری نگرش نسبت به زنانگی  تاثیر گذار است، ولی نگرش شکل گرفته در ذهن فرد نسبت به زنانگی و تقدم بیشتر الگوی مردانه یا زنانه پیشرفت در ذهن وی در جریان فرآیند جامعه پذیری، نقش موثری در برخورد وی با شرایط میانجی دیگر دارد. این نگرش قدرت هر یک از دو الگو را در زندگی فرد نمایش می­دهد و بیش از هر عامل دیگری وامدار تربیت و شرایط خانوادگی فرد است. در مجموع زنان از این حیث به دو دسته زنان با تقید بیشتر به الگوی مردانه پیشرفت و زنان با تقید بیشتر به الگوی زنانه پیشرفت تقسیم می­شوند. این تمایل پیشینی بر سایر عوامل میانجی که در ادامه ذکر خواهد شد سوار شده  بحران معنا را در ذهن فرد افزایش یا کاهش می­دهد.
  2. وضعیت تاهل: در الگوی زنانه پیشرفت ازدواج و تشکیل خانواده به عنوان غایت زن در نظر گرفته می‌شود. بنابراین همواره از دید الگوی مادر یک زن متاهل با هر کیفیت زندگی فردی واجتماعی از یک زن مجرد قویتر محسوب می‌شود. "یه دختر شاغل وقتی به زندگی زن خانه دار متاهل نگاه می‌کنه چون می­بینه اون ازدواج کرده، متاهله رو موفق می‌دونه چون احساس می­کنه خودش هنوز زندگیش شکل نگرفته"(عاطفه، 34 ساله، کارمند، مصاحبه در کافی شاپ)

همان­طور که پیشتر-در بخش زمینه- ذکر شد، تا زمانی که دختر در سن ازدواج و در دوران پیش از آن قرار دارد الگوی زنانه و مردانه تضاد کمتری با هم در زمینه کنش­های اجتماعی فرد دارند. اما با بالا رفتن سن دختر مجرد، الگوی مادر از وی می­خواهد تمرکز خود را بیش از کار، جهت یافتن مورد مناسب برای ازدواج معطوف کند. بنابراین با بالارفتن سن، دو الگوی جلوه گری در برابر مردان و تمرکز بر ارتقای شغلی، در ذهن فرد از هم جدا می‌شوند و همنوایی دو الگو در زمینه ایفای نقش اجتماعی کاهش می­یابد.

  1. سنخ خانواده: این شاخص به طور کامل مربوط به زنان متاهل است و می‌تواند  افزایش و یا کاهش تضاد را در زندگی این سنخ زنان نشان داده و بحران معنا را در زندگی فرد کاهش یا افزایش دهد و بالطبع کنش­های اعمال قدرت فرد را در زندگی اجتماعی و فردی وی شکل بخشد. این شاخص در زندگی فرد به سه قسم قابل تفکیک است: سنخ همسر، فرزندان، اشتغال؛ چه زن تمایل به الگوی زنانه داشته باشد و چه الگوی مردانه، نقش همسر همسو تثبیت باورهای ذهنی وی و کم­رنگ کردن نقش الگوی مقابل است. در شرایطی که زن به الگوی مردانه پیشرفت معتقد باشد همسر همسو – با توجه به این که نظر همسر جزء بزرگترین توجیهات عرفی برای الگوی مادر به شمار می­رود- می­تواند نقش زبان عرفی الگوی مردانه را برای  متقاعد کردن صداهای الگوی زنانه در ذهن فرد ایفا کند و تضاد معنا را در ذهن وی کاهش دهد. در مورد زن معتقد به الگوی زنانه نیز الگوی مادر از تایید یک مرد بیرونی مهم به عنوان ادله اثبات خود علیه الگوی پدر استفاده می‌کند و از آن جهت تقویت قدرت زبانی خود بهره می­برد وبا ارائه شاهد یک مرد (به عنوان فرد پایبند به الگوی پدر و خواستار اجرای الگوی مادر توسط یک زن) تناقضات درونی این الگو را به رخ می‌کشد. توجه به این نکته ضروری است که معمولا زنان در زندگی خود به هیچکدام از این دو الگو به طور کامل پایبند نیستند. بلکه در هر بخش از زندگی خود یکی از آن­ها را غلبه می‌دهند. نقش همسر همسو این نیست که کلیه ابعاد را به سمت یک الگو حرکت دهد. بلکه نقش وی این است که در هر یک از بخش­های زندگی، الگوی غالب از دید زن را تثبیت کند و با قابل دفاع کردن آن در مقابل الگوی رقیب از تناقضات آن کاسته، بحران معنا را کاهش دهد و قدرت درونی کنش­ها را افزون سازد. مرد غیر همسو اما، زن را به سمت الگوی مادر می­راند. چون وی را معمولا نمی­توان با بحث منطقی به سمت کاری که زن می­خواهد سوق داد. این امر زن را خواسته یا ناخواسته ناگزیر به استفاده از الگوی زنانه در برخورد با همسر می‌کند (استفاده از قدرت نرم و لطایف الحیل زنانه). بنابراین همسر غیر همسو حداقل در زمینه زندگی فردی، زن را به استفاده بیشتر از الگوی مادر می­راند. این مسئله در مورد زنان معتقد به الگوی پدر منجر به افزایش بحران معنا می­شود.

زن مقید به الگوی مردانه پیشرفت در برخورد با وظیفه مادری و تولد فرزندان به سمت الگوی مادر کشیده می‌شود. اما این کشیده شدن به سمت الگوی مادر برخلاف کششی که در اثر وجود همسر دیکتاتور برای وی صورت می‌گیرد، کششی توام با کاهش تضادهای دو الگو است. این کشش ضمن آنکه توام با غریزه مادری و عشق و مسئولیتی سرشار است، به منزله زبان رسمی الگوی مادر نیز به حساب می­آید و الگوی مادر را به لحاظ زبانی قدرتمند می‌کند. همان­طور که کریستوا در مقاله "اخلاق سنت شکن عشق"(1977) شرح می دهد "در تجربه مادری تمایز میان خود و دیگری مغشوش می­شود و شگفت انگیزی زایمان این است که آنچه بخشی از خود بوده اکنون تبدیل به دیگری می شود اما هرگز نه به طور کامل. شخص در برابر این دیگری نه بر اساس دیگر دوستی عمل می‌کند نه خود دوستی و نه وظیفه/قانون."(مک آفی،130:1385) به عبارت دیگر تجربه بارداری و بچه دار شدن زن، برای وی، فردیت الگوی مردانه پیشرفت را زیر سوال می‌برد. و تجربه­ای جدید از زندگی و فردیت در اختیار زن قرار می‌دهد که الگوی مردانه تنها می‌تواند به صورت منطقی آن را درک کند اما نمی‌تواند آن را حس کند. اما استدلال الگوی مادر به زبان نمادین الگوی پدر معمولا این می­شود که مادر با وقف کردن خود به فرزندان به قیمت باز ماندن از الگوی مردانه پیشرفت به سرمایه دیگری دست می­یابد، که آن سرمایه فرزندان است. موقعیت اجتماعی فرزندان(که امتیاز آنها از دید الگوی پدر است) از طریق تلفیق موفق ساختارهای زبانی الگوی مادر و پدر، در ذهن فرد تبدیل به سرمایه مادر می­شود. البته این توافق در ذهن مادر یک توافق موقت است چرا که تلاش برای تبیین مادری با زبان نمادین و تبدیل فرزند به سرمایه مادر منجر به وابستگی عاطفی بیش از حد مادر به فرزندان به ویژه فرزند پسر در سنین بزرگسالی می­شود و در زمان ازدواج به علت احساس غصب این سرمایه توسط دیگری منجر به شکل گیری روابط کلیشه­ای مادر شوهر و عروس می­شود.

عامل اشتغال و حضور زن در فعالیت­های اجتماعی بیرون از خانه، اگرچه به لحاظ اهمیت در درجه پایین تری از اهمیت سنخ همسر و فرزندان قرا می­گیرد اما در مجمو ع عامل اشتغال و کیفیت آن می‌تواند به علت خطاب بیشتر فرد با سوژگی و فردیت مدرن در محیط­های اجتماعی و شغلی در سوگیری بیشتر زنان به سمت الگوی مردانه پیشرفت نقشی موثر داشته باشد.

5-5-استرتژی های کنش و واکنش (روش­های اعمال قدرت بر اساس کیفیت بحران معنا) در این بخش به بررسی کنش­هایی می­پردازیم که با توجه به شدت و ضعف بحران معنا و در جهت مهار و کنترل آن، توسط کنشگر در جهت اعمال قدرت بر محیط انجام می‌شود. به عبارت بهتر، کنشگران بسته به شرایط مختلف با درجات متفاوتی از این بحران معنا مواجه می‌شوند. بسته به این که این بحران معنا و تضاد دو الگو زیاد یا کم باشد، احساس قدرت درونی فرد و اعتماد به نفس وی در دست زدن به کنش کم یا زیاد می‌شود.

5-5-1-اعمال قدرت نمایشی: هر چه بحران معنا و تضاد دو الگوی پدر و مادر در موقعیتی بیشتر باشد، هریک از این دو الگو کنش­های معنادار و قدرت بخش به سوژه از دید الگوی دیگر را از معنا تهی کرده باعث احساس تضاد درونی و کاهش اعتماد به نفس و قدرت درونی فرد در انجام این کنش­ها می­گردند. وقتی هر دو سویه الگوی مادر و پدر در موقعیت اعمال کنش برای فرد از معنا تهی شد، فرد انگیزه و نهایتا قدرت درونی خود را برای اعمال کنش از دست می‌دهد. اما انسان موجودی نیازمند به معناست و اگر به لحاظ ذهنی و درونی فاقد معنا برای اثبات توانایی­های خود باشد، معنای زندگی را از بیرون از خود طلب می‌کند. این­جاست که فرد در طلب معنای کنش به محیط بیرون از خود متوسل می شود و درنتیجه کنش­هایی را بیشتر انجام می‌دهد که احساس معناداری بیشتری از محیط بیرون در اختیار وی قرار دهند. اینجاست که قدرت و معنای کنش به پسند مخاطب بیرونی معطوف می‌شود. به عبارت بهتر روند اجرای کنش و اعمال قدرت توسط آن معکوس می­شود. بر خلاف تعبیر متعارف قدرت که اعمال خواست و اراده کنشگر بر محیط پیرامون است و لاجرم مستلزم این است که معنای کنش به قدرت ایفای کنش(اعتماد به نفس) و نهایتا به اعمال کنش و قدرت بر دیگری منجر شود در اینجا کنشگر کنشی را بر اساس خواست پیرامون انجام می‌دهد، تا معنایی را برای آن از بیرون دریافت کند و از درون احساس رضایت و اعتماد به نفس را به­دست آورد. این نوع اعمال قدرت را اعمال قدرت نمایشی نام نهادیم چرا که کنشگر قدرت خود را از انجام کنش از نمود آن در دیگری و محیط پیرامون به­دست می­آورد یعنی احساس فرد از قدرتمندی یا بی قدرتی از انجام کنش به شدت وابسته و متکی به محیط و چگونگی نمایش قدرت در محیط است. نمودهای این اعمال قدرت در زندگی روزمره زنان در عناوین زیر شناسایی شد:

به­دست آوردن قدرت از طریق ممتاز شدن در بین همجنسان از طریق رقابت مثبت یا منفی: تکیه بیشتر زنان به رقابت با همجنسان خود و بی توجهی نسبی به مردان به این دلیل است که شرایط و نتیجتا انتظارات از خود را متفاوت از پسران می‌یابند و در سنجش موفقیت­ها و شکست­های خود کمتر پسران را نمونه قابل مقایسه­ای با خود می‌یابند. به عبارت بهتر زنان معمولا خود را با زنان دیگر می­سنجند و کمتر اتفاق می­افتد که خود را با مردان دیگر بسنجند. میل به برجسته بودن از منطق نمایش خود در مقابل دیگران بر می‌خیزد. در منطق نمایش شرط دیده شدن در بین بسیاران، متمایز و ممتاز بودن است و بدیهی است که در اعمال قدرتی که هستی خود را از نمایش می‌گیرد می­بایست فرد ممتاز باشد تا دیده شود.

"خانم ها مثل یه طاووسن و شما وقتی می­رید باغ وحش می‌بینید طاووس با چه غروری پرهاشو باز می‌کنه و به همه نشون می‌ده. من فکر می‌کنم اون بخش خانم ها که دوست دارن رشد پیدا کنن دقیقا مثل طاووسه. این که می­خواد همه ببیننش و تحسینش کنند"(آذر45 ساله، مدیر، مصاحبه در دفتر کار).

این اعمال قدرت در موضوعات مختلف از جمله مصرف، زیبایی، موقعیت تحصیلی، شغلی و اجتماعی، خانه داری و... به صورت کنش­های تفاخر گونه بروز می­یابد. برخوردهای متمایز و تبعیض آمیز زنان که در برابر خود- و زنان نزدیک مانند دختر، خواهر و مادر- نسبت به زنان دور مانند عروس، خواهر شوهر، جاری و مادر شوهر یا همکاران پایین دست یا بالا دست روی می­دهد و از دید مردان و جامعه عموما به عنوان کنش های  غیر منطقی ترجمه می­شود، نیز برخاسته از همین منطق است. برجسته شدن، بهترین و قدرتمندترین بودن در محیط خانوادگی و اجتماعی مستلزم این است که زنان دیگر از فرد فروتر باشند. نتیجه این مسئله این است که فرد آنچه را منجر به قدرتمند تر شدن خود و زنان نزدیک به خود می­داند و به آن تمسک می­جوید در باره زنان دیگر تجویز نمی‌کند. چرا که در صورتی که خود در رسیدن به این آمال شکست خورده باشد، موفقیت دیگری باعث ضعیف تر جلوه دادن وی در محیط می­شود.

"وقتی آدمی ضعیفه، همه آدم­های قوی رو می‌کوبه تا ضعفش دیده نشه. چون قدرت تو ضعف اونها رو بدون اینکه تو بگی به رخشون می‌کشه."(نرگس، 25 ساله،کارمند، مصاحبه در رستوران)

 و در صورتی که به آمال خود نیز رسیده باشد، قدرت یافتن و برجسته شدن فرد دیگر باعث پیدایش رقیب و کمتر دیده شدن وی توسط مخاطب و کاهش قدرت نمایشی فرد می­شود.

" فکر می‌کنم اینا خیلی سختی کشیدن و اون پاداش که باید داده می­شده بهشون، داده نشده و خوب الان می‌گن واسه چی به دیگران داده بشه.. احساس می‌کنم در مورد خانم های موفق هم همینطوره. یعنی چون در برابر زحماتشون اون پاداشی که باید بهشون داده نشده ... مثلا من از خانم های زیادی شنیدم که یادت باشه ما اولیم . 3 نفر با هم می‌گن که ما اولین خلبان زن ایرانیم. خوب این خیلی مسخره است(زهره 27 ساله، خلبان، مصاحبه در کافی شاپ)

پاسداشت قدرت از طریق حفظ هنجارهای زنانه و مردانه: در این تیپ استراتژی، کنش­ها به منظور به­دست آوردن و نمایش قدرت بیشتر فرد نسبت به محیط پیرامون صورت نمی‌گیرد. بلکه تنها برای حفظ موقعیت فرد در محیط و ضعیف تر نشدن فرد از آنچه قبلا بوده و به اصطلاح انگ بی قدرتی نخوردن مورد استفاده قرار می‌گیرد. این مسئله، که اتفاقاً بیش از سایر اعمال قدرت­های نمایشی در بین زنان شایع است، در مواقعی رخ می‌دهد که فرد علاقه شخصی به اعمال قدرت در یک حیطه خاص و برتر بودن در آن حیطه را ندارد و در بسیاری از موارد اصول و مناسبات برتری در آن حیطه را نیز قبول ندارد. اما صرفا جهت انگشت نما نشدن و انگ نخوردن از طرف حافظان هنجارها، یک سری اصول حداقلی را در آن حیطه رعایت می‌کند. تفاوت عمده این حیطه اعمال قدرت با حیطه قبلی در این است که کنش­های فرد در حیطه قبلی برای نمایش و دیده شدن بیشتر کنشگر صورت می‌گرفت و به نوعی ممتاز بودن مد نظر بود، اما در این حیطه مهمترین هدف دیده نشدن (از بعد منفی) است.

این سنخ اعمال قدرت در بین زنان در قامت کنش های مربوط به حوزه مصرف ، خانه داری، زیبایی و حتی تحصیلات و موقعیت اجتماعی رخ می­دهد

". آرایش باید تو چشم باشه باید فلانی بفهمه که تو فلان مارک کرم یا رژ یا ریمل رو زدی و خوب وقتی خیلی‌ها اینجورین تو هم باید کم نیاری دیگه. وگرنه بهت می‌گن شلخته!{خنده}"(ثریا، 36 ساله، آرایشگر، مصاحبه در ارایشگاه)

نکته جالب این است که اکثر زنان برای توجیه رفتارهای اعمال قدرت نمایشی خود مطابق الگوی مادر از این منطق استفاده می­کنند و معمولا برای درک علت رفتارهای دیگران از منطق ممتاز بودن استفاده می­کنند که نمایانگر اهمیت عرف به عنوان مهمترین ابزار استدلالی الگوی مادر است.

5-5-2-اعمال قدرت درونی (غیر نمایشی): این کنش در موقعیت و برای سوژه­ای به عنوان منبع قدرت به حساب می‌آید که بنا به دلایلی، تناقضات دو الگو را در درون خود کاهش داده باشد و یا دو الگو توانسته باشند، به گونه‌ای همگون و با نفی حداقلی یکدیگر، در ساختار شخصیتی و هویتی وی جای گیرند. در این­جا نحوه کنش و اعمال قدرت بسیار روشن­تر و ساده­تر از اعمال قدرت نمایشی است و مشابه همان برداشتی است که به صورت طبیعی همه ما از اعمال قدرت داریم. یعنی کنشگر به اقدامی‌در محیط اطراف دست می‌زند تا خواست خود را به نحوی بر محیط و مخاطبان بیرونی تحمیل کند. بنابراین یک کنش از دید فرد با جدایی نسبی[25] از مخاطبان پیرامون و لحظه اجرای آن، قدرت بخش یا انقیادآمیز می‌شود. در نتیجه یک­پارچگی معانی ذهنی کنشگر منجر به این می­شود که اعتماد بنفس و قدرت درونی فرد برای اعمال کنش افزایش یابد. نتیجتاً اقدام فرد به کنش با قدرت درونی بیشتری همراه بوده و اغلب به تاثیرگذاری بیشتر بر محیط پیرامون در جهت مقصود فرد تبدیل می‌شود. به عبارت بهتر، عمده تفاوت این کنش با کنش‌های اعمال قدرت پیشین این است که در اینجا فرد مفهوم قدرت و قدرتمندی از اجرای کنش را به صورت اولیه از ذهن و معانی ذهنی خود می‌گیرد و آن را به محیط تحمیل می‌کند. اشکال مشاهده شده این سنخ اعمال قدرت در زندگی روزمره زنان تهرانی به شرح زیر است:

استراتژی مقاومت در برابر ارزش­های تحمیلی: هر محیط چه در عرصه خصوصی و چه در عرصه عمومی دارای ارزش­ها و هنجارهایی است که کنش­گران را به پیروی از آن فرا می‌خواند. این ارزش­ها از محیطی به محیط دیگر و از گفتمانی به گفتمان دیگر متفاوت است. علاوه براین ماهیت نمایشی اعمال قدرت زنان در عرصه­های مختلف زندگی روزمره نیز بر تلون و گاه تناقض این ارزش­ها در فضاهای مختلف تجربه زیسته زنان می­افزاید. بنابراین زنی که معانی کنش خود را از درون و نه بیرون از خود دریافت می­کند، به هر دسته از این ارزش­ها نیز که پای­بند باشد، لاجرم دسته زیادی از ارزش­ها و هنجارها در زندگی روزمره برای وی تحمیلی به­حساب می‌آیند. بنابراین اعمال قدرت درونی وی – که بر گرفته از معنای ذهنی فرد و بی توجه به خواست محیط و مخاطب است- در بسیاری از موارد حکم مقاومت در برابر ارزش­های تحمیلی محیط را پیدا می­کند. اعمال قدرت در این سنخ کنش به دنبال کسب مشروعیت از محیط بیرون نیست. بلکه با اطمینان از مشروعیت هدف خود، به دنبال سوق دادن پیرامون به سمت پذیرش آن است.این مقاومت در اشکال شکستن مقاومت مردان و زنان پیرامون در مقابل ایفای نقش اجتماعی، مقاومت در برابر گفتمان حاکم از طریق بازی با ایدئولوژی (اعمال قدرت دوسرتویی) و نفوذ در ایدئولوژی (مقاومت به شیوه مورد نظر اسکات)، مقاومت در برابر مخدوش شدن ارزش­های مورد وثوق در خانواده بروز می­یابد:

" با آقایون بیشتر بحث سر این بود که فکر نکن من یه زنم نمی‌تونم منافعت رو تامین کنم و اگر مدیر مرد داشتی بیشتر از من می‌تونست منافعت رو حفظ کنه. من با آقایون از طریق شغلی می‌رفتم جلو و سعی می‌کردم بهشون نشون بدم که من همون­قدر می‌تونم از منافعشون دفاع کنم که یه مرد می‌تونه اگر همکارم خانم بود سعی می‌کردم در مسایل خصوصیش بهش کمک کنم و یه کم بهش نزدیک تر می­شدم مقاومت خانم­ها رو از این طریق می­شکستم."(پروین،50 ساله، مدیر، مصاحبه در دفتر کار)

شیما در باره زنانی در محیط کار صحبت می‌کند که:

" سر جاشون که نشستن چادرشون رو می‌اندازن کنار ولی وقتی پیش رئیس می­خوان برن چادر می­زنن و محجبه می شن"

نرگس 28 ساله و متاهل در باره تاکتیک­های خود برای مواجهه با این عرف­های تحمیلی می‌گوید:

"یه بار باهاشون رفتم بیرون تو تهران. من به موهام دو تا گل زد بودم و سر اون دوتا گل کلی شر شد. گفتن: بابا خیلی ناراحت شد که تو اون دو تا گل رو زده بودی به موهات ! من اون موقع از در مسالمت پیش اومدم و گفتم نمی‌خوام شما رو اذیت کنم ..... گفتم چشم رعایت می‌کنم ولی کار خودمو کردم شاید در عمل بدتر هم کردم  ولی وانمود می‌کردم که به حرفشون گوش می‌دم و احترام قایلم"

اعمال قدرت درونی (غیر نمایشی) در خانه: اعمال قدرت غیر نمایشی در خانه زمانی صورت می­گیرد، که فرد خود را از فشارها و هنجارهای بیرونی – که هر یک سبک خاصی را به عنوان کنش قدرتمند به وی تحمیل می­کند- منفک کرده و بر مبنای عقاید درونی شده خود و الگوی غالب هویتی اش عمل کند. به عبارت دیگر اشکال اعمال این قدرت در اکثر مواقع کاملا متناقضند و بسته به الگوی غالب هویتی فرد تغییر می­کنند. آنچه باعث می‌شود که همه این سنخ­های اعمال قدرت را در یک رده جای دهیم، این است که تضاد دو الگوی هویتی در تجربه زیسته این افراد در زمینه خانه­داری به حداقل رسیده است و فرد به طور کامل در کنش­های خانگی خود به یکی از این دو الگو پایبند است. زن معتقد به الگوی مردانه پیشرفت در زندگی خانوادگی، بدون توجه به هنجارهای محیط و مطابق با اعتقاد خود کاملا مطابق این الگو عمل می­کند:

" فکر می‌کنم لطایف الحیل و گول زدن رو در جایی و برای دسته ای از مردای خاص به کار می‌برن که هم خوب گول می‌زنن و هم خوب گول می‌خورن. با این شگردها بزرگ شدن و خانمی هم که با ایشون زندگی می‌کنه این­ها رو از خانواده آموخته. ولی من شخصا اگه مادرم هم همچین کارایی با پدرم می‌کرد و می‌دیدم چون ذهنیتم راجع به زندگی صادقانه است،  نمی­پذیرفتم. برای همین نه اجازه دادم کسی درباره من به­کار ببره و نه خودم به­کار بردم"(مهین،57 ساله، خانه­دار، مصاحبه در منزل شخصی).

 همچنین زن معتقد به الگوی زنانه پیشرفت نیز در زندگی خانوادگی بدون توجه به نظر دیگران و با اعتماد بنفس کامل مطابق با این الگو عمل می­­کند:

"به نظرم جذابیت جنسی خانم­ها برا آقایون، واسه خانم­ها یه امتیازه فقط باید بدونن کجا و چه جور ازش استفاده کنن" (مهشید، 26 ساله، کارمند، مصاحبه در آرایشگاه).

"بعضی وقتها{آشپزی} برا خود زن هم لذت بخشه مثلا وفتی داری غذا درست می‌کنی ظاهرش اینه که تو داری برا دیگری انجام می‌دی. اما واقعیت اینه که وقتی تو می­تونی غذای به این خوشمزگی درست کنی و قدرت و توانایی خودت رو به رخ طرف و مهمتراز همه خودت بکشی این برات لذت بخشه"(نرگس، 24 ساله، کارمند، مصاحبه در رستوران)

5-6- پیامدهای سنخ های متفاوت اعمال قدرت

5-6-1-پیامد اعمال قدرت نمایشی: کنش­های اعمال قدرت نمایشی هم زندگی فرد کنشگر و هم اطرافیان وی را تحت الشعاع قرار می­دهند. در سطح زندگی کنشگر پیامدهای این کنش­ها  منجر به نمود عدم ثبات هویتی فرد و گسترش بحران معنا در وی می­شود. چرا که در این سنخ کنش تصور فرد از قدرت یا انقیاد به شدت وابسته به محیط است. از طرفی محیط در حال تغییر و تبدل دائمی است. کنشی که در یک زمینه (به همراه یک سری مخاطب و در یک زمان خاص) به شدت تحسین شده و مایه قدرت فرد تلقی می‌شود، در زمینه دیگر می‌تواند نشان انقیاد و بی قدرتی وی باشد. این مسئله باعث می­شود که کنش های اعمال قدرت فرد با تغییر محیط به شدت تغییر کند و رنگ و بوی متفاوت یا متناقض به خود بگیرد. پیامد این مسئله منجر به نمود بی ثباتی فرد در محیط پیرامون می‌شود. این تغییرات کنشی، تغییرات معنایی را نیز برای فرد در پی دارد. نتیجه، بی­ثباتی و تبدل دائمی معانی ذهنی فرد، از قدرت و بی قدرتی است و نتیجه بزرگتر آن کاهش مداوم احساس اعتماد و ایمان ذهنی فرد به معانی ذهنی، توانایی­های خود و نتیجتا کاهش کلی اعتماد به نفس و گسترش بحران معناست که اقدام به این کنش­ها را شدید و گسترده می‌سازد.

در سطح زندگی سایر زنان کنشگر، این کنش­ها منجر به دور باطل اعمال قدرت نمایشی و یا تئاتر مقاومت در جامعه زنان می­شود. این کنش­ها علاوه بر این­که خود شخص اعمال کننده را به سمت اعمال بیشتر این کنش­ها سوق می‌دهند، نظیر همین پیامد را، اندکی پیچیده­تر، بر مخاطب خود نیز دارند. به عبارت دیگر وقتی کنشگری  اساس اعمال قدرت خود را بر اساس نمایش قدرت در محیط بیرون بنیان نهاد، ملزومات نمایش که بالاتر بودن از دیگری است، منجر به خطاب دیگری به عنوان فرودست می­شود و دیگری را به واکنش و دفاع از خود و تلاش در جهت پاک کردن انگ فرو دستی سوق می‌دهد. این پاک کردن انگ فرودستی در بسیاری از موارد با تکرار همان سنخ کنش و یا واکنش نمایشی دیگری برای اثبات برتری کنشگر صورت می­پذیرد. تنها یک اعتماد بنفس و ایمان قوی نسبت به جایگاه خود می­تواند مخاطب اعمال قدرت نمایشی را از واکنش نمایشی نسبت به این سنخ کنش­ها باز دارد. این مسئله هم در اجتماعات شغلی زنان و فعالیت­های اجتماعی آن­ها و هم در زندگی شخصی و محافل خانوادگی بروز می­یابد و صحنه این محافل اجتماعی و خانوادگی زن محور را به عرصه­ای برای نمایش تفاخر گون قدرت و نه ظهور واقعی آن تبدیل می‌کند. درنهایت این نوع اعمال قدرت در برساخت تصاویر کلیشه­ای سخیف از زنان در جامعه و حتی در ذهن خود آنان تاثیر به­سزایی دارند. بسیاری از زنان که مخاطب این کنش­ها بوده­اند، جدا از سنخ عکس العملی که نسبت به آن نشان داده­اند، در ذهنشان تصویر قالبی نامطلوبی از حسادت زنان نسبت به هم، تمایل آن­ها به تک بودن و جلب توجه مردها به هر قیمتی و عدم اعتماد بنفس ذاتی آن­ها در عرصه­های مختف، شکل گرفته است. علاوه بر این، همان­طور که ذکر شد اعمال قدرت نمایشی اعمال قدرتی بی منطق است و نمود عدم ثبات هویتی فرد نیز از پیامدهای اعمال این سنخ قدرت است. مجموعه این اقدامات تصویری غیرمنظقی و غیرقابل دفاع از کنش­های این سنخ از زنان را نشان می­دهد و این تصور را به ویژه در جامعه مردان تقویت می­کند، که زنان به­واسطه تغییرات دائمی و بی منطق فکری قابل وثوق نیستند. بنابراین این سنخ کنش­ها ضمن برساخت و تکثیر تصاویر قالبی درباره زنان در جامعه، خود را در جامعه زنان پیرامون و نیز کنش­های بعدی فرد کنشگر بازتولید کرده، انقیاد و وابستگی بیشتر فرد و جامعه پیرامون را به محیط اعمال قدرت نمایشی در پی دارند.

"فکر می‌کنم اگر کسی پر باشه از درون زیاد براش مهم نیست که الان دکور خونش چطور باشه.... نمی­تونم دقیق بگم این موضوع چقدر تو قضاوت مردها نسبت به زن­ها تاثیر داره ولی می­تونم اینو بگم که اگه من مرد بودم اصلا حاضر نبودم با همچین زن­هایی زندگی کنم. چون این یه کمبود روانیه و اصل زندگی این نیست."(ملیحه، 56 ساله، کارمند، مصاحبه در محل کار)

5-6-2-پیامد اعمال قدرت درونی(غیر نمایشی): پیامدهای این سنخ اعمال قدرت در بلند مدت و کوتاه مدت با هم متفاوت است. اعمال قدرت درونی در صورتی که در تضاد مستقیم با
ارزش­های اعمال قدرت نمایشی زنان دیگر باشد، می تواند ضعف نمایشی فرد کنشگر را در محیط برجسته تر سازد. این مسئله در صورتی که کنشگر در مراحل ابتدایی حل تناقض های خود در یک زمینه خاص باشد، دوباره تضاد را برای وی برجسته ساخته و اعتماد بنفس وی را کاهش می‌دهد. در نتیجه زمینه را برای بازگشت فرد به کنش­های اعمال قدرت نمایشی فراهم می‌کند. اما هر چه اعمال کنش‌های درونی بیشتر توسط کنشگر صورت گیرد و وی بیشتر در برابر صحنه­های نمایشی اعمال قدرت نمایشی مقاومت نشان دهد، اعتماد بنفس وی برای ارتکاب این کنش­ها افزایش می‌یابد و این مسئله امکان اعمال قدرت درونی را افزایش می‌دهد. اعمال قدرت درونی در عرصه­های مختلف حیات فردی و اجتماعی نیز معمولا خود را باز تولید می‌کند. زنانی که در محیط­های شغلی با کنش­های اعمال قدرت درونی دیگر زنان مواجه می‌شوند معمولا از آن کنش­ها به عنوان الگوهای موفق در برقراری ارتباط با محیط، ضمن قدرتمندتر شدن در آن استفاده می‌کنند. ضمن این­که این سنخ کنش­ها به ویژه در محیط­های شغلی، نمایش فرادستی و فرودستی زنان نسبت به هم را به حداقل می‌رساند و در نتیجه مجال را برای کنش­های متقابل نمایشی اندک می‌کند.

 

6. نتیجه گیری: کودک دختر از ابتدای تولد شرایط زیسته متفاوتی را نسبت به  کودک پسر تجربه می‌کند. این تفاوت مربوط به تضاد الگوهای هویتی است که به وی عرضه می‌شود. در زندگی دختر از ابتدا دو الگو و نسخه فرهنگی ارائه می‌شود. الگوی اول الگوی پدر نام دارد. مهمترین مشخصه این الگو توجه زیاد آن به پیشرفت خطی در مقابل زمان دایره‌ای، فردیت در مقابل تعریف فرد در خانواده، ذهن در مقابل جسم، و اخلاقیات مطلق در برابر عدم صراحت الگوی مادر است. الگوی پدر خود را برای دختر در نفی و فاصله گرفتن از مادر تعریف می‌کند. با قرار گرفتن دختر در سنین بلوغ و پررنگ شدن تفاوت‌های جسمانی جسم زنانه و مردانه الگوی مادر به صورت متضاد با الگوی پدر در زندگی وی ظاهر می‌شود. اهمیت جسم در برابر ذهن، خانواده در مقابل فردیت و عدم صراحت و لطایف الحیل زنانه در برابر اخلاق مطلق مردانه از ویژگی­های این الگوست. اما آنچه این دو الگو را از دو الگوی متفاوت و قابل جایگیری در ساختار هویتی فرد به دو الگوی نفی کننده یکدیگر تبدیل می‌کند که به هیچ وجه امکان حیات در کنار یکدیگر را با پذیرش دیگری ندارند، تحقیر دو الگو از جانب یکدیگر است و این تحقیر ناشی از بسته بودن راه­های ارتباطی بین دو الگو است. دو الگو از ابزارهای استدلال کاملا متفاوت و متضادی برخوردارند. الگوی پدر از زبان استدلال منطقی و نمادین برخوردار است و الگوی مادر به دلیل استفاده از زبان نشانه­ای- که زبان تخلیه رانه­ها و عواطف است- قادر به استدلال و دفاع از خود در جهانی که با منطق مردانه و نمادین آراسته شده نیست و در مقابل برای توجیه خود به عرف و طبیعت متوسل می­شود. این شرایط به امتناع دو الگو از قرارگرفتن در کنار یکدیگر در ساختار شخصیتی واحد و همگون منجر می‌شود. این ساختار شخصیتی متضاد و ناهمگون معناهای ناهمگون برای کنش خود تعریف می‌کند و تعریف فرد از قدرت هر دم دچار گونگونی و تضاد می­شود. زمانی که فرد به کار خانه و زیبایی و ...مشغول است الگوی پدر با زبان استدلال خود وی را سرکوب می‌کند و کنش را کنشی بی معنا و مایه انقیاد فرد تعریف می‌کند و زمانی که فرد به ایفای نقش اجتماعی مشغول است الگوی مادر به او یادآوری می‌کند که وظیفه اصلی وی در خانه با زیبایی، همسری و مادری و در کنار همسر و فرزند، معنا پیدا می‌کند زمانی که فرد در حال مقاومت آشکار و عریان در برابر ساختارهای ایدئولوژی است الگوی مادر از توانایی بیشتر او در مقاومت پنهان سخن می‌گوید و زمانی که فرد به مقاومت در ضمن قبول ظاهری ساختارهای قدرت می­پردازد الگوی پدر به وی یاد آوری می‌کند که تن به انقیاد داده است. نتیجه کلی این پروسه، خالی شدن تمام دقایق و کنش­های فرد از معنا و شکل گیری بحران معنا در زندگی است و فراهم شدن شرایط برای بروز کنش­های مبتنی بر اعمال قدرت نمایشی. اما در تجربه زیسته افراد مختلف شرایط میانجی وجود دارد که این تضاد را دستکاری کرده ویک الگو را بسیار قدرتمندتر از دیگری می‌کند و یا ابزارهای ارتباطی دو الگو را به هم نزدیک می­کند. در نتیجه بحران معنا در دقایقی در فرد کاهش یافته و شرایط برای اعمال کنش­های غیر نمایشی فراهم می‌شود. با انجام این کنش­ها، فرد از وابستگی خود به محیط می‌کاهد و با انجام کنش­های نمایشی فرد هر چه بیشتر به انفعال و وابستگی به محیط تن می‌دهد. اعمال کنش­های نمایشی مخاطبان این کنش­ها را نیز به واکنش نمایشی به آن وا می­دارد و برعکس کنش غیر نمایشی قدرتی قابل تحسین به مخاطبان نشان می­دهد و آن­ها را به سمت حرکت در جهت اعمال این سنخ کنش­ها سوق می­دهد. در واقع هر دو سنخ کنش، خود را در زندگی فرد و جامعه  باز تولید می‌کنند. آنچه لازم است که در اینجا بر آن تاکید شود این است که در این پژوهش کنشگران را به هیچ وجه به کنش­گران قدرت نمایشی و کنشگران قدرت غیر نمایشی تقسیم نمی‌کنیم. بلکه این دو سنخ قدرت در هر یک از دقایق حیات فرد همزمان وجود دارند و در حیطه­ای که تناقض­های فرد بیشتر است به اعمال قدرت نمایشی و در حیطه­ای که تناقض­های کمتری دارد به اعمال قدرت درونی می‌پردازد و هیچ تیپی را نمی­توان یافت که در تمام عرصه­ها صرفا از یکی از این دو استراتژی استفاده کند.

نتیجه نهایی بحث این است که هیچ کنشی را فی نفسه و جدا از میدان اعمال کنش و انگیزه عامل آن نمی‌توان نشان انقیاد و قدرتمندی دانست. این امر مستلزم آگاهی از نیت کنشگر و شرایطی است که او به اعمال کنش می­پردازد. چه بسا در شرایط یکسان انگیزه­های متفاوت دو کنشگر، یک کنش را قدرتمند و دیگری را ضعیف سازد. در نتیجه ما نه مانند آلتوسر و فمینیست­های رادیکال هر گفتمان حاکمی را ضرورتا انقیاد آور می‌دانیم و شکستن آن را نشان قدرت فرد و نه مانند گفتمان مقاومت پست- فمینیسم الزاما تن دادن ظاهری به ایدئولوژی و گفتمان حاکم و رخنه و نفوذ و بر هم زدن قواعد قدرت در آن را نشان قدرت و عکس آن را نشان انقیاد. بلکه هر دو این سنخ کنش­ها می­تواند در آن واحد هم قدرت آور و هم انقیاد آور باشد. بر خلاف آنچه اریکا فریدل با الهام از نظریات جیمز اسکات درباره شیوه­های مقاومت فرودستان طرح می‌کند، شکل غالب اعمال قدرت در بین زنان ایرانی قابل تحدید به پذیرش رسمی ساختارهای استیلای مردانه و مقاومت در لحظه نفوذ غیر رسمی در آن نیست، بلکه الگو های شخصیتی متفاوت و گاه متناقض ارائه شده به افراد در جریان رشد آن­ها (الگوی مادر و الگوی پدر) میدان­های متفاوتی از قدرت و انقیاد را در ذهن آن­ها رقم می­زند و اشکال متفاوتی از مقاومت را طرح ریزی می‌کند. سنخ اعمال قدرتی که اریکا فریدل تحت عنوان مقاومت غیر رسمی در برابر ساختارهای قدرت رسمی نام می‌نهد، مقیاسی کامل برای توصیف شیوه­های اعمال قدرت زنان مورد مطالعه در این پژوهش نیست چرا که بر اساس این مقیاس، قدرتمندی زنان مستلزم مخالفت درونی با ساختار قدرت رسمی و ابراز مقاومت غیر رسمی از طریق روش­های ملهم از الگوی مادر(یعنی عدم صراحت و پذیرش ظاهری و رخنه و نفوذ در آن) است و انقیاد آنان نیز محصول پذیرش ساختار قدرت رسمی و استفاده از آن برای اعمال قدرت بر زنان دیگر است. نتایج پژوهش حاضر از یک­سو موقعیت­های اعمال قدرت را بسیار متکثرتر می‌داند (یعنی یک کنش قدرتمندانه به هیچ عنوان در چارچوب پاسخی خاص در رابطه با ساختارهای قدرت بیرونی نمی‌گنجد) و از سوی دیگر بیانگر این واقعیت است که پیامد هر یک از دو سنخ اعمال قدرت -بسته به این که تضاد دو الگو در ذهن کنشگر کم یا زیاد باشد- می‌تواند قدرتمندی و یا انقیاد باشد. یعنی مانند خود کنش، پیامد آن در زندگی فرد نیز نه از فرم اجرای آن بلکه از تعامل بین دو الگوی پدر و مادر در ساختار شخصیتی وی بر می‌خیزد. در مجموع پیامد کنش­های غیر نمایشی قدرتمند شدن فرد و جامعه پیرامون اوست و پیامد کنش های نمایشی عرصه را برای باز تولید این کنش ها، گسترش تصاویر قالبی درباره زنان در جامعه و انقیاد بیشتر زنان فراهم می­کند. آنچه در کار فریدل و اسکات به آن اشاره نشده و نقطه محوری بحث حاضر است تصویر میدان قدرت در ذهن کنشگر و میزان یک­دستی معانی ذهنی کنشگر برای مواجهه با آن است.

بنابراین تا اینجا نتیجه این پژوهش ما را به گفتمان سوم اعمال قدرت زنان که گفتمان فمینیسم موج سوم بود، نزدیک می کند که" آنچه برای تو قدرت محسوب می شود می تواند عامل انقیاد من باشد و آنچه برای من عامل قدرت محسوب می­شود می­تواند عامل انقیاد تو باشد" (گمبل[26]، 2002). اما نکته­ای وجود دارد که می­توان به عنوان یافته جدید این پژوهش، از آن نام برد و آن تعیین کننده بودن معانی ذهنی فرد در رقم زدن تعریف قدرت و انقیاد است. به عبارت بهتر اعمال قدرت درونی را می­توان شکل خالص اعمال قدرت دانست. اعمال قدرتی که ریشه در توافق معانی ذهنی فرد و معنی یافتن کنش با الهام از معانی ذهنی و نه تایید محیط بیرونی دارد. آنچه این شکل اعمال قدرت را متمایز می‌کند، موقعیت کنشگر نیست، فهم وی از آن موقعیت است. بر خلاف گفتمان پست مدرن که موقعیت را عنصر تعیین کننده در کشف روابط قدرت و انقیاد می‌داند، نتایج این پژوهش نشان می‌دهد که کنشگران متفاوت در موقعیت­های یکسان و با کنش­های یکسان می‌توانند درک کاملا متضادی از قدرت یا انقیاد خود داشته باشند. این تفاوت نه از موقعیت که از نگاه کنشگر به موقعیت بر می‌خیزد که بر گرفته از تضاد یا همخوانی الگوی های شخصیتی وی (کیفیت بحران معنای ناشی از تضاد دو الگوی پدر و مادر در یک موقعیت) است. به عبارت بهتر پدیده مرکزی شناخته شده در این پژوهش، نه نوع خاصی از اعمال قدرت، بلکه بحران معنای ناشی از تضاد الگوهای هویتی مادر و پدر در زندگی فرد است که فهم وی را از هر موقعیت و راه­های اعمال قدرت در آن رقم می­زند.

علاوه بر این گونگونی ابعاد مقاومت نه تنها در سنخ­های متفاوت افراد در جامعه بلکه در موقعیت­های رفتاری متنوع یک فرد نیز دیده می‌شود. به عبارت بهتر فرد می‌توانست در یک میدان به کنشی موافق با یک گفتمان اعمال قدرت اقدام کند و در میدان دیگر به گفتمانی کاملا متفاوت متوسل شود. شرایط میانجی که در این پژوهش از آن نام برده شد، برای یک فرد کیفیت تضاد دو الگو را در موقعیت­های مختلف تعیین می‌کند. بنابراین نمی­توان از بالا بودن یا پایین بودن بحران معنا در تمام لحظات زندگی فرد یا تقید دائمی وی به یکی از الگوها سخن گفت. افراد مختلف در موقعیت­های متفاوت بنا به بالا بودن یا پایین بودن تضاد دو الگو ناشی از تجربه زیسته آن­ها می­توانند قدرتمند و یا منقاد باشند. در اثر فرآیندهای مختلف، پیچیده و گاه متضاد اجتماعی و تربیتی شکل گیری شخصیت و هویت زنان تهرانی، عصاره­ای از تمام پارادایم­های ذکر شده در پس ذهنیت آن­ها شکل گرفته و یک فرد در توجیه توسل خود به کنش­های مختلف، به انواع متضادی از این پارادایم­ها متوسل می­شود. استفاده از یک عینک نظری واحد درک بخشی از واقعیت را برای محقق تسهیل و بخش دیگر را ممتنع می­سازد.


 
آبوت، پاملا. والاس، کلر (1380)، جامعه شناسی زنان، ترجمه منیژه نجم عراقی، تهران: نشر نی.
اسمیت، دوروتی (1385)، نگرش زنان، نقد رادیکال جامعه شناسی، اعزازی، شهلا، فمینیسم و دیدگاه­ها (مجموعه مقالات)، تهران: نشر روشنگران و مطالعات زنان.
اشتراوس، آنسلم؛ کوربین، جولیت (1385)، اصول روش تحقیق کیفی، نظریه مبنایی: رویه­ها و شیوه­ها، ترجمه بیوک محمدی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
آلتوسر، لویی (1378)، ایدئولوژی و سازوبرگ­های ایدئولوژیک دولت، ترجمه روزبه صدرآرا، تهران: نشر چشمه.
بیسلی کریس (1385)، چیستی فمینیسم، ترجمه محمدرضا زمردی، تهران: انتشارات روشنگران.
پیران، پرویز )1386-1387)، جنسیت و مشارکت: درآمدی بر تصمیم گیری و تصمیم سازی زنان ایران، چشم انداز ایران، شماره46-57.
پین، مایکل، (1382)، بارت، فوکو، آلتوسر، ترجمه پیام یزدانجو، تهران: نشر مرکز.
دوبووار، سیمون (1360)، جنس دوم،ترجمه قاسم صنعوی، تهران: نشر توس.
کریستوا، ژولیا (1388)، فردیت اشتراکی، ترجمه مهرداد پارسا، تهران: انتشارات روزبهان.
محمدپور، احمد (1389)، ضد روش: منطق و طرح در روش شناسی کیفی، تهران: انتشارات جامعه شناسان.
محمدی، بیوک (1387)، درآمدی بر روش تحقیق کیفی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
مشیرزاده، حمیرا (1381)، از جنبش تا نظریه اجتماعی: تاریخ دو قرن فمینیسم،تهران: نشر شیرازه.
مک آفی، نوئل (1384)، ژولیا کریستوا، ترجمه مهرداد پارسا، تهران: نشر مرکز.
ناجی راد، محمد علی (1382)،  موانع مشارکت زنان، تهران: انتشارات کویر.
 
Bartky, Sandra Lee (1990), Femininity& Domination. London: Routledge.
Crowley,Ethel (1991), Third World Women and the Inadequacies of Western Feminism, Trócaire development review, Dublin, p: 43-56.
De certeau, Michel (1984), The practice of everyday life, London: Routledge.
Denney, Colleen (2003), Mothers of future kings: Madonna Redux phenomenon, Journal of International women studies, April, vol.4:30-47.
Downees, David, Rock, Paul (2007), understanding Deviance: A guide to the sociology of crime and rule breaking: Oxford University Press.
Fridle, Erika (1994), sources of female power in Iran. in Mahnaz Afkhami & Erika Fridle, in  the eye of the storm: women in post-revolutionary Iran, New Jersey: Princeton University Press.
Gamble, Sara (2001), Post feminism, in Gamble, Sara, Feminism and Post-feminism: Routledge.
Glaser, Barney & Strauss, Anselm (1967), The Discovery of Grounded Theory, Strategies For qualitative Research: New Brunswick Press.
Heywood,  L., & Drake, J. (1997), Third wave agenda: Being feminist, doing feminism: University of Minnesota Press.
Higgins,patricia (1985), Women in the Islamic Republic of Iran: legal, social and Ideological changes.” Journal of women in culture and society. 10 :477-94
Johns, Deborah(1979(, Gossip:Notes on women’s oral culture. Great Britain: Pergamon Press.
Scott, James (1985) weapons of the weak. USA: Yale University press.
Moustakas, C. (1994), Phenomenological research methods: SAGE Publications, Incorporated.
Corbin, J. Strauss, A (2008), Basics of qualitative research: Techniques and procedures for developing grounded theory: SAGE publication.